معنی جوزف ال منکیویچ

حل جدول

جوزف ال منکیویچ

برنده جایزه اسکار بهترین کارگردانی در سال 1949 میلادی

برنده جایزه اسکار بهترین کارگردانی در سال 1950 میلادی


فیلم جوزف ال . منکیه ویچ

مرد بد سرشتى بود

لغت نامه دهخدا

ال

ال. [اَ] (ترکی، اِ) رنگ لعل. || اسب بور. || بستان. (شرفنامه ٔ منیری).

ال. [اِ] (ترکی، اِ) شهر و ولایت. (شرفنامه ٔ منیری). نام شهر و ولایت. (برهان).

ال. [اُ] (ترکی، ضمیر) او، ضمیر غائب. (برهان). ترکی است یعنی او. (شرفنامه ٔ منیری).

ال. [اِ] (علامت اختصاری) رمز است الی آخر را مانند البیت، القصیده و غیره. (یادداشت مؤلف).

ال. [اِل ل] (اِخ) نام خدای تعالی. و هر اسم که در آخر آن لفظ ال یا ایل باشد مانند اسرائیل و جبرئیل و میکائیل آن اسم مضاف است بسوی خدای تعالی. (منتهی الارب). بزبان سریانی یکی ازنامهای خدای تعالی است. (برهان). رجوع به ایل شود.

ال. [اُل ل] (ع اِ) نخستین و از ماده ٔ اول نیست. (منتهی الارب). || ما له اُل ّ و غل ّ؛ یعنی نیست او را چیزی از تفتگی و بی آرامی. (منتهی الارب).

ال.[اَ] (اِ) درختچه ای است از جنس کرنوس و سه نوع آن در ایران موجود است: 1 -سیاه ال که در سراسر جنگلهای کرانه ٔ دریای مازندران می روید. 2- زقال اخته که در جنگل های ارسباران بحال وحشی موجود است. 3- شفت که در جنگل های ارسباران و بجنورد وجود دارد. رجوع شود به درختان جنگلی تألیف ساعی ج 1 ص 59 و 60. قرانیا. قرنوس. سرخک. طاقدانه.

ال. [اِل ل] (ع اِ) پیمان. (منتهی الارب) (غیاث اللغات). || پیغام خدا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || سوگند. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (اقرب الموارد). || زنهار. (منتهی الارب). || فغان. ناله ٔ مصیبت و منه عجب ربکم من الّکم. (منتهی الارب). || معدن. (منتهی الارب). || همسایه. || اصل نیکو. || کینه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || (اِمص) خویشی. (منتهی الارب). || دشمنی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || ربوبیت. (منتهی الارب).

ال. [اَ] (ع اِ موصول) اسم موصول بود به معنی الذی و دیگر موصولات، و آن بر اسم فاعل و مفعول درآید به شرط آنکه معنی عهد ندهد چون جائنی الضارب فاکرمت الضارب و اگر بر صفت مشبهه درآید صحیح آن است که آن حرف بود. (اقرب الموارد). || (حرف تعریف) و گاه حرف تعریف بود و آن دو نوع است عهد و جنس و هر یک از این دو بر سه قسم است: آنچه عهد راست و مصحوب آن گاه ذکری است چون: کما ارسلنا الی فرعون رسولاً فعصی فرعون الرسول. (قرآن 73 / 15- 16). و گاه ذهنی چون: اذ یبایعونک تحت الشجره (قرآن 48 / 18). و گاه حضوری چون: لاتشتم الرجل، درباره ٔ مردی که حاضر ایستاده است. اماآنچه جنس راست، گاهی برای استغراق افراد است چون: ان الانسان لفی خسر. (قرآن 103 / 2). و گاه تعریف ماهیت راست چون: و جعلنا من الماء کل شی ٔ حی ّ. (قرآن 30/21). و گاه ال زائد بود و آن نیز بر دو قسم است لازم و غیرلازم، لازم، مانند النضر و النعمان و اللات و العزی و غیر لازم مانند الحارث و الیزید. (از مغنی و اقرب الموارد). || و از جهت حرف اول کلمه ای که بر آن درآید بر دو قسم بود: شمسی و قمری، و حروفی نیز که الف و لام بر آن درآید بر دو قسم است شمسی و قمری. حروف شمسی عبارت است از: ت، ث، د، ذ، ر، ز، س، ش، ص، ض، ط، ظ، ل، ن. حروف قمری عبارت است از: الف، ب، ج، ح، خ، ع، غ، ف، ق، ک، م، و، هَ، ی. و گاه این لفظ را بر کلمه ٔ فارسی درآرند. مؤلف آنندراج در این باره توضیحی دارد ملخص آن اینکه: آوردن الف و لام (ال) بر مسندالیه و مضاف الیه و مانند آن مخصوص عرب است لکن متأخران در فارسی نیز آورده اند و این از تصرفات ایشان است چنانکه در این بیت از درویش واله هروی:
تا مهر تو گشت نورافشان
ذوالخورشیدین شدخراسان.
و نیز بیدل راست:
النویدآفتاب عالمتاب.
و مقصود ازاین استعمال، اظهار صناعت است با علم مخاطب و متکلم به نادرست بودن آن و گاه مقصود اظهار صناعت نباشد ولفظ بوالهوس از نوع دوم است. (از آنندراج).

ال. [اَل ل] (ع اِ) ج ِ اَلَّه. نیزه ٔ کوچک. (منتهی الارب). رجوع به اله شود. || ناله ٔ با دعا و زاری. (منتهی الارب). || (مص) نالیدن بیمار. (تاج المصادربیهقی) (مصادر زوزنی). || دویدن. شتافتن. (منتهی الارب). شتافتن. (تاج المصادر بیهقی). بشتاب رفتن. (مصادر زوزنی). || جنبیدن فرائص بهنگام دویدن. (منتهی الارب). || روشن و تابان شدن رنگ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). صافی شدن گونه. (تاج المصادر بیهقی). || بازایستادن چرخ از شکار. (منتهی الارب). || طعن زدن کسی را به حربه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). به حربه زدن. (زوزنی). حربه زدن. (تاج المصادر بیهقی). || دفع نمودن کسی را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || سیخ و راست کردن اسپ گوش را. || دوختن جامه را بر دوخت تضریب و آن نکنده زدن است. || برانگیختن کسی را بر کسی. || مُنصَل ُ الأل ّ؛
نام ماه رجب. (منتهی الارب).

گویش مازندرانی

ال – کاچ

ال برشته – ال

فرهنگ معین

ال

(~.) [ع.] (حر. تعریف) حرف تعریف است در عربی و آن چون بر اسمی نکره درآید، آن را معرفه سازد.

معادل ابجد

جوزف ال منکیویچ

266

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری