معنی حائل

لغت نامه دهخدا

حائل

حائل. [ءِ] (ع ص، اِ) نعت فاعلی از حول و حیل. || متغیراللون. || شتربچه ٔ ماده همینکه از شکم مادر آماده برآمده باشد، و نر را سقب گویند. || خرمابن که سالی بار آرد و سالی نیارد. || اشتر ستاغ. شتر نازا. ناقه ٔ حائل، آنکه باردار نشده باشد از گشن یافتن یا آنکه باردار نشود یک سال یا دو سال یا سالها. مقابل حامل. || نازاینده از هر حیوان. زنی که آبستن نیست. مقابل حامل. ج، حیال، حول، حُوّل، حولل. || میش که نزاید. || بازداشت: برزخ، حائل و بازداشت میان دو چیز. (منتهی الارب). مانع. حاجز. بازدارنده میان دو چیز. حِوال. حُوَل. حَوَل:
پرده چه باشد میان عاشق و معشوق
سد سکندر نه مانع است و نه حائل.
سعدی.
|| میانجی. || چون الف تأسیس را لازم دارند حرف دخیل را حائل نامند. (المعجم فی معاییر اشعار العجم). || صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: نزد بعض از شعراء عجم اسم دخیل است و شرح آن در ضمن معنی لفظ دخیل گفته آید، انشاء اﷲتعالی.

حائل. [ءِ] (اِخ) موضعی است به نجد. || موضعی است میان دو کوه.

فرهنگ عمید

حائل

مانع و حجاب میان دو چیز، هرچه میان دو چیز واقع شود،

حل جدول

حائل

جداکننده

مانع

فارسی به انگلیسی

حائل‌

Bulkhead, Divide, Separation

فرهنگ فارسی هوشیار

حائل

بچه شتر ماده تازه متولد شده، نعت فاعلی از حول و حیل، رنگ برگشته

فرهنگ فارسی آزاد

حائل

حائِل، حاجب و مانع بین دو چیز، هرچه در میان دو شیئ واقع شود، تغییر کننده، (جمع:حِیال، حَوائِل، حُوَّل، حُوْل)،

معادل ابجد

حائل

39

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری