معنی حادث

لغت نامه دهخدا

حادث

حادث. [دِ] (ع ص) نعت فاعلی از حدوث. نو. تازه. نوشده. نوشونده. (مهذب الاسماء). نوآورده. ج، حوادِث. (تاج العروس). || (اصطلاح فلسفه) مُحدَث، مقابل قدیم. آنکه آغاز دارد. || جرجانی در تعریفات آرد: الحادث مایکون مسبوقا بالعدم و یسمی حدوثا زمانیا و قد یعبرعن الحدوث بالحاجه الی الغیر ویسمی حدوثا ذاتیا. || حدیث کننده. ج، حادثین. حادثون. حدّاث. (مهذب الاسماء). حوادث. (تاج العروس).

حادث. [دِ] (اِخ) نام موضعی است بساحل دریای یمن.

فرهنگ معین

حادث

(دِ) [ع.] (اِفا.) تازه، نو.

فرهنگ عمید

حادث

تازه‌پدیدآمده،
* حادث شدن: (مصدر لازم)
رخ دادن، روی دادن، اتفاق افتادن،
پیدا شدن، پدید آمدن،

حل جدول

حادث

نوپدید

نو پدید

مترادف و متضاد زبان فارسی

حادث

تازه، جدید، نو،
(متضاد) قدیم، اتفاق، پیشامد، واقع، وقوع، آفریده،
(متضاد) آفریدگار، مخلوق،
(متضاد) خالق

فرهنگ فارسی هوشیار

حادث

نو، تازه، نوآورده

فرهنگ فارسی آزاد

حادث

حادِث، پدید آمده، آنچه که از ابتدا وجود نداشته و بعد بوجود آمده، خلق شده، تازه و جدید (ضدّ قدیم)، (جمع:حَوادِث)،

معادل ابجد

حادث

513

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری