معنی حادثه خبر نمی کند
حل جدول
ضرب المثل فارسی
اتفاقات پیش از آنکه بفهمیم روی می دهد
فارسی به عربی
فرهنگ واژههای فارسی سره
برنمی تابد
کلمات بیگانه به فارسی
برنمی تابد
فرهنگ معین
آن چه نو پدید آمده، رویداد، اتفاق، جمع حادثات، حوادث. [خوانش: (دِ ثِ) [ع. حادثه] (اِفا.)]
فرهنگ عمید
مطلبی دربارۀ یک رویداد جدید،
(اسم مصدر) آگاهی،
حدیث،
[مجاز] حادثه، رویداد،
(ادبی) = گزاره
* خبر دادن: (مصدر متعدی) اطلاع دادن،
* خبر داشتن: (مصدر لازم) اطلاع داشتن، مطلع بودن،
* خبر شدن: (مصدر لازم)
باخبر شدن، آگاهی یافتن،
خبر رسیدن: خبر شد به ترکان که آمد سپاه / جهانجوی کیخسرو کینهخواه (فردوسی۲: ۳/۱۳۳۰)،
* خبر کردن: (مصدر متعدی)
آگاه کردن،
[عامیانه] دعوت کردن،
[قدیمی] خبر دادن، اطلاع دادن: چو گل بر مرز کوهستان گذر کرد / نسیمش مرزبانان را خبر کرد (نظامی۲: ۱۵۵)، قناعت توانگر کند مرد را / خبر کن حریص جهانگرد را (سعدی۱: ۱۴۵)،
حادثه
حادث
پیشامد تازه، واقعه، رویداد،
آسیب و بلا،
گویش مازندرانی
خبر
لغت نامه دهخدا
نمی. [ن ُ می ی] (ع مص) رجوع به نَمْی و نَماء شود.
نمی. [ن َ ما] (ع اِ) ج ِ نماه. رجوع به نَماه شود.
نمی. [ن َ] (حامص) تری. (آنندراج) (ناظم الاطباء). نمناکی. مرطوبی. || سردی. (ناظم الاطباء).
نمی. [ن َ می ی] (ع مص) رجوع به نَمْی و نیز رجوع به اقرب الموارد شود.
معادل ابجد
1494