معنی حارث
لغت نامه دهخدا
حارث. [رِ] (اِخ) ابن سعدبن ابی وقاص. محدث است. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 151 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عوف المری. سردار بنی مره در جنگ خندق، از سپاه ابوسفیان. رجوع به البیان والتبیین ج 1 ص 110 و حبیب السیر جزو سیم ج 1 ص 126 و ص 152 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن فضل مدنی. شیخ طوسی در رجال خود وی را از اصحاب سجاد علی بن الحسین (ع) شمرده است. ظاهراً امامی لیکن مجهول الحال است. (تنقیح المقال ج 1 ص 246).
حارث. [رِ] (اِخ) ابن فروهبن الشیطان بن خدیج بن امری ٔ القیس بن حارث بن معاویهبن حارث بن معاویهبن ثور کندی. ابن الکلبی و ابن سعد و طبری گویند او را وفادت است عسقلانی گوید: قال ابن الاثیر وقع فی ذیل ابی موسی الحارث بن قره بقاف و الذی فی الجمهره فروه بفاء و زیاده واو و هوالصواب و قال ان جده الشیطان سمی بذلک لجماله. رجوع به کتاب الأصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 3 ص 300 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن غُطَیف کندی سکونی شامی. بعضی او را غطیف، و یا عضیف، بن حارث گفته اند. کنیت او ابوغطیف است. ابن صالح و ابن سکن گویند. «حارث بن غطیف » صحیح است چه «غطیف بن حارث » کس دیگر باشد و کنیت او ابواسماء است. ابن منده نیز «حارث بن غطیف » را از «غضیف بن حارث » اصح میداند. حارث از صحابه و محدث است. وی ساکن حمص بود و حدیث اورا شامیان روایت کنند. معاویهبن صالح از او روایت دارد و یکی از روایات او از حارث این است: «رایت رسول اﷲ صلی اﷲ علیه وآله وسلم واضعا یده الیمنی علی الیسری فی الصلاه». رجوع به کتاب الاستیعاب چ حیدرآباد، ص 114 و کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 300 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن غصین. محدث است. و شیخ طوسی او را در رجال شیعه آورده است و نام و نسب او را چنین ذکر کرده:«حارث بن غصین بن هنب ثقفی کوفی » و گوید که از امام جعفر الصادق (ع) روایت کند. حارث بقول صاحب لسان المیزان از عمش روایت دارد و بقول ابن حبان، که او را در زمره ٔ ثقات آورده است، حسین بن علی جعفی از او روایت کند و سلام بن سلیم نیز از وی روایت دارد. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 3 ص 156 و خلاصه ٔ علامه و رجال بن داود و جیزه وغیره از کتب رجال شود. (تنقیح المقال ج 1 ص 246).
حارث. [رِ] (اِخ) ابن غسان. محدث است. و از ابن عمران جونی روایت دارد. صاحب لسان المیزان گوید مجهول است و سپس آرد که عقیلی او را بصری گفته و از طریق او روایت کرده اند که از ابو عمران، و او از انس، روایت کرده است که «یجاء یوم القیامه بصحف مختومه فتنصب بین یدی اﷲ تعالی فیقول للملائکه اقبلوا هذا و القوا هذا فیقول الملائکهو عزتک ما رأینا الاخیرا فیقول انه کان لغیر وجهی.»حارث از ابن جریح نیز روایت دارد. ازدی او را غیر ثقه داند و ابن حبان او را از ثقات شمرده است. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 1 ص 154 و ص 155 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن غزیه انصاری، و او را غزیهبن حارث نیز گفته اند. ابن سکن و ابن منده و بارودی او رادر شمار صحابه آرند و حسن بن سفیان در مسند خود، از طریق اسحاق بن عبداﷲبن ابی فروه، و او بنقل از عبداﷲبن رافع از او روایت کند که گفت از پیغمبر (ص)، بروز فتح مکه شنیدم که فرمود: «لاهجره بعدالفتح » و «متعهالنساء حرام ثلاث مرات » و ابن سکن گوید این حدیث را یزیدبن خصیفه از عبداﷲبن رافع از غزیهبن حارث روایت کرده است. چنانکه از گفته ٔ ابن عبدالبر در استیعاب، بر می آید وی در جنگ جمل با علی (ع) بوده است چه در کتاب مذکور آمده است: هوالقائل یوم الجمل: یا معشرالانصار انصروا امیرالمؤمنین آخراً کما نصرتم رسول اﷲ صلی اﷲعلیه و آله وسلم اولا واﷲ ان الآخره تشبه بالاولی. الاان الاولی افضلهما» رجوع به استیعاب چ حیدرآباد ج 1 ص 114 و کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 300 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن غزوان. یکی از بنی زیدبن عمروبن غنم بن تغلب، معروف به نابغه ٔ تغلبی. او راست:
هجرت أمامه هجراً طویلا
وما کان هجرک الاحمیلا
علی غیر بغض ولا عن قلی
ولا حیاء والا ذهولا
بخلنا لبخلک قدتعلمین
فکیف یلوم البخیل البخیلا.
رجوع به موشح مرزبانی ص 225 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عیسی. بیت من بیوت آل عیسی، و رئیسهم. (صبح الاعشی ج 1 ص 325).
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عمیر ازدی لهبی، صحابی است. واقدی از عمروبن الحکم روایت کند که پیغمبر (ص) نامه ای با حارث بامیر بصری فرستاد و چون حارث به مؤته (نزدیک کرک، در شرق الاردن) رسید شرحبیل بن عمرو غسانی او را بکشت. و این واقعه در سنه ٔ 8 بعد از هجرت بوده است. و بعلت کشته شدن او غزوه ٔ مؤته روی داد. و گویند حارث تنها کس است از رسولان پیغمبر (ص) که کشته شد.رجوع به کتاب الاصابه ج 1 ص 299 و تهذیب تاریخ کبیر ابن عساکر ج 3 ص 256 و الاعلام زرکلی ج 1 ص 204 و امتاع الاسماع مقریزی و حبیب السیر جزو 3 ج 1 ص 134 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن قیس. محدث است و از ازهر فزاری روایت دارد و ابن عوف از او روایت کند. ابوحاتم گوید او را نشناسم و ابن حبان او را در زمره ٔ ثقات آرد. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 156 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عوف عبدی. بقول ابن حجر زمان پیغمبر (ص) را دریافته است و با علأبن الحضرمی، قتال ربیعه را، در بحرین درک کرده و او را در آن وقایع آثار بسیار باشد و گویند این حارث است که حطم را بکشت و بعضی گویند که حطم بدست برادر حارث، حبیب، و بقولی بدست شماخ کشته شد. رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 2 ص 55 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن قموم البهزی از شجعان و سواران عرب است در صدر اسلام. حارث زمان پیغمبر (ص) را درک کرده است و با سعدبن ابی وقاص وقعه ٔ قادسیه را دریافته سعد شجاعت اورا پیش عمر بستود و گفت چون او سواری ندیده ام چون بسوار دشمن برخورد کند در او می آویزد تا او را بکشد. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 2 ص 55 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عوف بن اسدبن حارثه بن عبدمناف لیثی. مکنی به ابی واقد صحابی و از بنی لیث بن بکربن عبدمناهبن علی بن کنانهبن حزیمهبن مدرکهبن الیاس بن مضر است. در نام وی و نام پدر او اختلاف است. برخی او را حارث بن عوف و بعضی عوف بن حارث وگروهی حارث بن مالک بن اسیدبن جابربن عوثربن عبد مناهبن اشجعبن عامربن لیث خوانده اند. گویندمردی قدیم الاسلام و از کسانی است که وقعه ٔ بدر را دریافته و در روزفتح مکه لواء بنی لیث و ضمره و سعدبن بکر با او بوده. و بعضی گویند وی از کسانی است که در روز فتح مکه اسلام آوردند اما قول قدیم الاسلام بودن وی اصح مینماید.حارث را در زمره ٔ کسانی که وقعه ٔ حدیبیه را دریافته اند نیز آرند. او یک سال در مکه مجاور گردید و در همان جا بسال 68 هَ. ق. در 75 سالگی و بقولی 85 سالگی وفات کرد و در مقبره ٔ مهاجرین مدفون گردید. رجوع به استیعاب چ حیدرآباد ج 1 ص 113 و ج 2 ص 699 و کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 300 و ج 7 ص 212 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عوف بن ابی حارثه (حازم) مزنی. از دلیران و فرسان عرب در جاهلیت. در وقعه ٔ احزاب سالاری بنومره داشت و آنگاه که در این جنگ کار بر مسلمین سخت شد و پیغمبر (ص) صلح را خواستار گردید حارث بن عوف و عیینهبن حصن را که دو سالار غطفان بودند بخواست که در باب صلح با آنان سخن گوید و چون از صلح منصرف شد و فرمود که پیمان نامه را پاره کنند حارث و عیینه برخاستند حضرت ایشان را گفت: ارجعوا، بیننا السیف.» ابوعبیده، در کتاب الدیباج آرد که گویند پیغمبر (ص) دختر او قرصافه را بزنی خواست. حارث بدروغ گفت وی پیس است و شایسته ٔ آنحضرت نیست. حضرت فرمود چنان باشد و چون حارث بخانه بازگشت دختر را پیس یافت و این دختر از آن پس به برصاء معروف گردید و پسرعم وی، یزیدبن جمره، او را بزنی گرفت و پسر او شیب بابن البرصاء معروف است. واقدی از طریق عبدالرحمن بن ابراهیم آرد: آنگاه که پیغمبر (ص) از تبوک بازمیگشت، و فد بنی مره که سیزده مرد بودند، و حارث بن عوف رئیس آنان بود، آهنگ پیغمبر (ص) کردند و بخانه ٔ دختر حارث فرود آمدند و هنگامی که پیغمبر (ص) در مسجد بود بخدمت آن حضرت رسیدند، حارث گفت: «یا رسول اﷲ انا قومک و عشیرتک انا من لؤی بن غالب » زبیر گوید: عم من مصعب مرا روایت کرد که حارث بن عوف بخدمت رسول (ص) رسید و گفت کسی با من فرست که بدین تو دعوت کند و من او را یار و مددکار باشم. حضرت مردی از انصار را با او بفرستاد، عشیره ٔ حارث بدو غدر کردند و او را بکشتند. حسان بن ثابت خطاب بحارث گوید:
یا حار من یغدر بذمه جاره
منکم فان محمداً لک یغدر
و امانه المری مااستودعته
مثل الزجاجه صدعها لم یجبر
بکتاب استیعاب چ حیدرآباد ج 1 ص 113 و کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 299 و امتاع الاسماع مقریزی چ مصر سنه ٔ 1941 ص 219 و 230 و 236، و الاعلام زرکلی شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عوف. یکی از بزرگان عرب در جاهلیت است و به یوم الرقم سالاری بنی مره داشت. رجوع بعقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 6 ص 26 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عِنبه محدث است. و از علأبن کثیر روایت کند که ابی الأسقع این دعای پیغمبر (ص) را از بر داشت: «یا موضع کل شکوی و یا شاهد کل نجوی بکل سبیل انت مقیم تری ولا تُری وانت بالمنظر الأعلی ». رجوع به عیون الاخبار ج 2 ص 281 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عمیره، یا یزیدبن عمیره، محدث است و ابو داود و ترمذی و نسائی از او اخراج روایت کنند. رجوع بلسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 155 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عمیره. مردی از بنی السبیعبن الصعب بن معاویهبن کبیربن مالک بن جشم بن حاشد از قبیله ٔ همدان است و اعشی همدان در مدح او گوید:
الی ابن عمیره تخدی بنا
علی انها القُلُص الضﱡمَّرُ.
رجوع بعقدالفرید چ محمد سعیدالعریان ج 3 ص 340 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عَمیره حارثی زَبیدی. محدث است و از معاذبن جبل و ابی عمیدهبن الجراح و ابوالدرداء و عبداﷲبن مسعود و سلمان فارسی روایت کند.و عبدالرحمن بن غنم و ابی خلف از او روایت دارند حارث در عهد رسول (ص) اسلام آورد و مصاحب معاذبن جبل بود.و پس از رحلت رسول (ص) با معاذ بمدینه شد. سعد و یعقوب بن شبه از طریق شهربن حوشب از عبدالرحمن بن غنم ازحارث روایت کنند که او گاه مرگ معاذبن جبل در طاعون عمواس حضور داشته است. شریک از ابوخلف از حارث بن عمیره روایت کند که گفت در یمن از معاذ شنیدم که میگفت از رسول (ص) شنیدم که فرمود: «لو امرت احداً ان یسجد لأحد لأمرت المراءه ان تسجد لزوجها.» و بقول هیثم بن عدی مرگ حارث در زمان معاویه بوده است. رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 2 ص 54 و رجوع بتهذیب تاریخ کبیر ابن عساکر چ شام ج 3 صص 453- 455 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن قیس. از قراء است. ابو محمدبن حزم، در طبقات القراء، نام او آرد و گوید که وی عهد پیغمبر (ص) را درک کرده است و بدیدار آن حضرت نائل نگردیده. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 2 ص 55 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عیسی، و بقولی ابن عبس، عبدی صباحی. صحابی است. و بقول ابو عبیده یکی از افراد وفد عبدالقیس میباشد که بخدمت پیغمبر (ص) آمدند. رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 300، شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن مالک انصاری.صحابی است و ابن مبارک از معمر و او از صالح بن مسمار آرد که پیغمبر (ص) حارث را فرمود: «یا حارث بن مالک کیف اصبحت ؟» حارث گفت: «اصحبت مؤمناً حقاً» حضرت فرمود: «ان لکل قول حقیقه فما حقیقه ایمانک ؟» حارث گفت: «عرفت نفسی عن الدنیا فاسهرت لیلی و اظمأت نهاری وکانی انظر الی اهل الجنه یتزاورون فیها و کانی اسمععن اهل النار.» حضرت (ص) فرمود: «مؤمن نوراﷲ قلبه....» و این حدیث را اشخاص مختلف بعبارات گوناگون نقل کرده اند و بعض آنان آورده اند که پیغمبر (ص) او را حارثه خطاب کرده است. فضیل بن غزوان و بعض دیگر آرند که گروهی برنواحی مدینه بتاختند. حارث برای منع آنان بیرون شد و هشت تن از از ایشان بکشت و خود کشته شد. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 303 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن قراد. یکی از بزرگان عرب جاهلیت. در یوم زَرود که خزیمهبن طارق اسیر گردید و برسر اسارت او میان انیف بن جبله الضبی و اسیدبن جبلهالسلیطی نزاع در گرفت حکمیت بحارث دادند و چون مادرحارث از بنی سعدبن ضبه بود جنان حکم کرد که ناصیه ٔ خزیمه از آن انیف باشد و انیف صد اشتر به اسید دهد. رجوع به عقد الفرید چ محمد سعیدالعریان ج 6 ص 49 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن قیس شیخ طوسی در رجال خویش وی را از یاران علی (ع) شمرده و گوید: در جنگ صفین پای خود رااز دست بداد. علامه در خلاصه گوید آنکه پایش در صفین قطع شد علقمهبن قیس بوده است نه حارث بن قیس. مامقانی گوید: منافاتی نیست بین این دو قول، چه در صفین پاهای بسیار بریده شده است (تنقیح المقال ج 1 ص 247).
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عصر (یا غصن) الثقفی. مکنی به ابی وهب. تابعی و محدث است.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن قیس الجهضمی جاحظ از او داستانی نقل کند رجوع به البیان والتبیین ج 2 ص 53 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن کعب کهلانی. از قبیله ٔ کهلان، جدّی جاهلی و بنوالدیان، رؤساء نجران، از اعقاب او میباشند. رجوع به اعلام زرکلی شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن کعب جاهلی.از معمرین عرب است، عبدان از او نام می برد و می گویداز احمدبن سیار شنیدم که میگفت وی جاهلی است و صد وشصت سال زندگی کرد و از پندهای نیکوی وی بفرزندان خویش چنین نماید که مسلمانی پذیرفته است. ابن عساکر گوید حارث پیش از بعثت میزیسته است و بصحبت نائل نگردیده است. (کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 2 ص 72).
حارث. [رِ] (اِخ) ابن کعب ازدی کوفی. شیخ طوسی او را در زمره ٔ رجال شیعه آرد. (لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 156). شیخ طوسی وی را از اصحاب حضرت سجاد (ع) شمرده است. (تنقیح المقال ج 1 ص 247).
حارث. [رِ] (اِخ) ابن کعب بن عمروبن عوف بن مبذول بن عمروبن غنم بن مازن بن النجار الانصاری النجاری المازنی. ابن الکلبی گوید وی صحابی است و در وقعه ٔ یمامه بدرجه ٔ شهادت نائل گردید. (الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 301).
حارث. [رِ] (اِخ) ابن کعب بن سعدبن زید مناه. یکی از بزرگان عرب جاهلی، آنگاه که قسمتی از قبایل بنی سعدبن زید مناه و بعضی از قبایل بنی عمروبن تمیم در تیاس تلاقی کردند غیلان بن مالک بن عمروبن تمیم پای حارث قطع کرد، و چون از وی دیت خواستند غیلان سوگند یاد کرد که دیت ندهد و گفت:
لا نعقل الرّجل ولاندیها
حتی تروا داهیهً تنسیها.
سپس جنگها برپا شد و غیلان را چنان مجروح کردند که گمان میرفت کشته شده است و وقتی در ماه محرم با ضبه از محلی میگذشت حارث او را گفت در این محل جوانی را بکشتم و این شمشیر او برگرفتم. ضبه شمشیر را بدید و بشناخت و گفت: ان الحدیث ذوشجون. و با همان شمشیر حارث را بکشت، مردم ضبه را ملامت کردند که در ماه حرام قتل کردی ؟ ضبه گفت: «سبق السیف العَذَل َ» و این گفته در عرب مثل است. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 3 ص 22 و ج 6 ص 90 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن کعب. نام یکی از اجداد عرب جاهلیت. رجوع به بنی الحارث بن کعب و رجوع به عیون الاخبار ج 4 ص 226 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن قیس بن حصن بن حذیفهبن بدرالفزاری. عسکری گوید: با وفد بنی فزاره بخدمت پیغمبر (ص) رسید. ابن حجر گوید آن کس که در وفد بنی فزاره بود حربن قیس است نه حارث بن قیس، بنابراین حارث بن قیس مزبور را، اگر چنین کس باشد، صحبت نبوده است و عهد رسول (ص) را نیز چنین کسی درک نکرده. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 2 ص 5 و ص 6 و ص 72 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن مالک بن زیدبن الغوث معروف به ذواصبح. ابرههبن الصباح پادشاه تهامه از فرزندان او است. صاحب عقدالفرید گوید: «و هو اول من عملت له السیاط الاصبحیه». رجوع به عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 3 ص 319 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن کرز. صحابی است. عبدالصمدبن سعید او را از آن گروه از صحابه شمرد که به حمص سکنی گزیدند و گوید مهاجربن حبیب از او روایت کند. (الاصابه چ مصر 1323 ج 1 ص 301).
حارث. [رِ] (اِخ) ابن قیس فهری صحابی است. رجوع به حارث بن عبد قیس شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن قیس اعور. ابن طاوس «در تحریر طاوسی » گوید: حرث بن قیس فقیهی جلیل بود. در خلاصه ٔ علامه و رجال کشی نیز نام وی آمده. برادرش ابی بن قیس در جنگ صفین کشته شد. و برادر دیگرش علقمه در این جنگ پای خود از دست بداد. (تنقیح المقال ج 1 ص 247).
حارث. [رِ] (اِخ) ابن قیس بن اسمأبن مربن شهاب بن ابی شمرالغسانی. یکی از دلاوران و شاعران عرب جاهلیت. ابن الکلبی و ابن ماکولا گویند که حارث برسولی خدمت پیغمبر (ص) رسیده است و ابن فتحون و ابن الامین گفته ٔ او را استدراک کرده اند. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 300 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن قیس اسدی و او را قیس بن حارث بن حذاف اسدی نیز گفته اند. و «حارث »بن قیس که قول جمهوراست اصح می نماید. حارث از صحابه است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 301 و ج 5 ص 248 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن قیس بن هبشه انصاری. شیخ طوسی او را از اصحاب پیغمبر (ص) شمرده گوید وی ساکن مدینه بود. (تنقیح المقال ج 1 ص 247).
حارث. [رِ] (اِخ) ابن قیس بن قلیسی بن ضیفی نخستین تبع از ملوک بنی حمیر یمن است.صاحب مجمل التواریخ والقصص ضمن شرح پادشاهی حمیربن سبا، نخستین پادشاه از قحطانیان گوید. «اول کسی از قحطانیان او بود که پادشاهی کرد و به پیری رسید، و ملک بروی و فرزندانش بماند و بیرون از یمن ملک ایشان نبود، تا روزگاری دراز که پادشاهی با تبع نخستین افتاد، الحارث الرایش، و او را در کتاب سیرالملوک بمطاط گفتست و ذی الاسباب لقب، و در آن اول دو ملک بودند یکی بسبا و دیگر بحضرموت، و مردم اندکی طاعت داشتندی، تا رایش بیامد و بروی جمع شدند و تابع او گشتند، و پادشاهی صافی شد. پس او را تبع لقب از این نهادند.» و سپس در شرح پادشاهی حارث آرد: «ملک الحارث الرایش مائه و خمس و عشرون سنه. الحارث بن قیس بن قلیسی بن صیفی بن سباالاصغر الحمیری، و میان او تا حمیربن سبا الاکبر پانزده پدر بود، و او را رایش از بهر آن خوانند که غزا و تاختن او بدور جایی برسید از یمن و سوی هندوان رفت، پس به آذربایگان آمد، و آنجا با افراسیاب (!) و ترکان حرب کرد و بهمه جایگاهش ظفر یافت، و یمانیان در عهد او توانگر شدند، و معنی رایش آن است که بدورجائی تاختن کرد و کند. و در کتاب المعارف خواندم که رایش از آنجا سوی زمین حرم و مکه آمد، و شعری گفت اندر ذکر ملوک از بعد، و فرزندان و ذکر پیغامبر ما صلی اﷲ علیه وسلم یاد کرده است، در جمله بدین بیتها:
و یملک بعد هم رجل عظیم
نبی لایرخص فی الحرام
یسمی احمداً یا لیت شعری
اُعمر بعد مخرجه بعام.
و اندر روزگار او لقمن بن عاد خداوند کرکسان فرمان یافت ». رجوع به مجمل التواریخ والقصص ص 154و 155 و 433 و حبیب السیر جزو 4 ج 1 ص 193 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن قیس بن عمیره اسدی کوفی. شیخ طوسی او را در عداد اصحاب پیغمبر (ص) شمرده گوید: وی آنگاه که مسلمان شد هشت زن داشت. پیغمبر فرمود تنها چهارتن از آنان را انتخاب کند و بقیه را دست بازدارد. (تنقیح المقال ج 1 ص 274).
حارث. [رِ] (اِخ) ابن قیس بن عدی بن سعدبن سهم قرشی سهمی. معروف به ابن الغیطله. ابن خیثمه از طریق نصربن مزاحم از معروف ابن خربود آرد که گفت شرف و بزرگواری، در جاهلیت، به ده تن از قریش منتهی گردید و در شمار آنها حارث رانام برده است. او یکی از اشراف قریش در جاهلیت بود و در اموالی که مردم وقف خدایان و یا نذر میکردند حکومت داشت. حارث اسلام آورد و با سه پسر خود، حارث و بشیر و معمر به حبشه مهاجرت کرد، و صاحب عقدالفرید گوید که وی وقعه ٔ بدر را درک کرده است. مقریزی گوید وی از قرشیان دشمن پیغمبر (ص) است. زبیر و ابن الکلبی گویند که از مستهزئین است و در تجرید برآن افزاید که کسی جز ابوعمرو نگفته است که حارث اسلام آورده است. عسقلانی، در اصابه، آرد که ابوعبید و مصعب و طبری و جزآنان نیز او را در گروه مستهزئین آورده اند اما این قول منافاتی با توبه و مهاجرت او به حبشه ندارد. و آیه ٔ «انا کفیناک المستهزئین (قرآن 95/15) » صراحتی درعدم توبه ٔ بعض از آنها ندارد. رجوع به کتاب الاستیعاب چ حیدرآباد ج 1 ص 114 و عقد الفرید چ محمد سعیدالعریان ج 4 ص 261 و 236 و 330 و کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 301 و امتاع الاسماع مقریزی ص 22 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن قیس بن خلدهبن مخلدبن عامربن زریق بن عبد حارثهبن مالک بن عقیب بن جشم انصاری زرقی. مکنی به ابی خالد، صحابی است. ابن اسحاق و دیگران او را در زمره ٔ کسانی که وقعه های بدر و احد و عقبه و وقعات دیگر را دیده اند آرند. واقدی از طریق ضمیرهبن سعید آرد که ابو خالد در وقعه ٔ یمامه مجروح گردید و در خلافت عمر وفات کرد. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 301 و ج 7 ص 50 و کتاب الاستیعاب ج 1ص 114 و کتاب الکنی، از کتاب الاستیعاب ص 638 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عمیر اسدی شامی. مکنی به ابی الجودی یحیی بن معین. نسائی و ابوحاتم گویند او محدثی شامی و صالح و ثقه است و سفیان حمیری گوید وی در واسط بودو پس از آن به سجستان شد. حارث ساکن واسط بود و از ابی ذر و نافع و جز آنان روایت دارد. شعبه و هشیم و ابوعوانه و گروهی دیگر از او روایت کنند. ابن عساکر در تاریخ کبیر خود گوید: سند ما از طریق حارث به ابو درداء میرسد که گفت: «اوصانی خلیلی صلی اﷲ علیه وسلم ان انظر الی من هو اسفل منی ولا انظر الی من هو فوقی. و ان احب المساکین، و ان ادنو منهم. و ان اصل رحمی، و ان قطعونی و جفونی، و ان اقول الحق و ان کان مرّا. و ان لااخاف فی اﷲ لومه لائم. و ان لا اسأل احدا و ان استکثر من لاحول ولا قوه الاّ باللّه فانها من کنزالجنه.» و از مردی بنام «بلح » نیز روایت کند و گوید که از عمربن عبدالعزیز شنیدم که میگفت: «نعم الذخیره للمرء المسلم عنداﷲ یوم القیامه اصطناع المعروف. و قال لی اغتنم الدمعه تسیلها علی خدک للّه عزوجل ». رجوع بتهذیب تاریخ کبیر ابن عساکر چ شام ج 3 ص 456 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن قیس کندی. یکی از شعراء مخضرمی و دعبل بن علی، در طبقات الشعراء ذکر اوآورده. و شعری از قصیده ٔ تائیه ٔ وی ثبت کرده است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 2 ص 55 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عمیر. محدث است و از ابراهیم بن عقبه روایت کند. رجوع به سیره عمربن عبدالعزیز، تصنیف بن الجوزی ص 57 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن کعب. ابن منده از علی بن سعید عسکری آرد که حارث همان اسلع اعرجی صحابی است و عسقلانی گویدگمان کنم که این درست نباشد. رجوع به اسلع اعرجی و کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 34 و ص 301 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن مالک بن مالک بن قیس بن عوذبن جابربن عبدمناف بن سجعبن عامربن لیث بن بکرالکنانی اللیثی، و بقولی خزاعی. معروف به ابن البرصاء. و برصاء مادر او، و بقولی مادر پدر اواست. حارث نخست در مکه و سپس در مدینه اقامت گزید. ترمذی و ابن حبان از او حدیث روایت کرده و آن را صحیح دانسته اند. دارقطنی از طریق شعبی از او روایت کند که گفت: در روز فتح مکه از پیغمبر (ص) شنیدم که فرمود: «لاتغزی مکه بعدالیوم الی یوم القیامه». سعیدبن مسیب گوید که حارث از جلساء مروان بن الحکم بود و با اوشب زنده داری میکرد و ماجرائی را که میان حارث و مروان بوده است چنین نقل میکند: وقتی درباب فی ٔ پیش مروان سخن بمیان آمد و گفته شد که فی ٔ مال اﷲ است و عمر آن را در مواضع خود صرف کرد. مروان گفت فی ٔ از آن امیرالمؤمنین معاویه است و میان کسانی که خواهد آن را تقسیم کند. حارث از پیش مروان بدرشد و سعدبن ابی وقاص را بدید و ماجری بدو باز گفت وچون من خواستم بمسجد روم سعد مرا بدید و گفت بدنبال من آی ! من فرمان بردم و بااو همچنان میرفتم تا بر مروان در آمدیم، سعد با او درشتی کرد و قصه را بگفت. مروان ندیمان را گفت کرا بینید که قصه را باین شیخ گفته باشد؟ گفتند: ابن البرصاء. مروان فرمود حارث را برهنه کنند و تازیانه زنند، حالی دربان بیامد و حکیم بن حزام را اجازت دخول خواست، مروان گفت جامه های حارث بازدهید تا این شیخ دیگررا بر ما نینگیزاند. این قصه دال است براینکه حارث تا خلافت معاویه بزیسته است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 302 و امتاع الاسماع ص 342 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عمرو غنوی. کوه حارث و حویرث منسوب بدوست. رجوع به حارث و حویرث شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن لقیط النخعی. محدث است و از عمر روایت دارد و پسر او حنش از وی روایت کند. حارث زمان پیغمبر (ص) را دریافته است و ابن سعد گوید حارث جنگ قادسیه را شاهد بود و ابن خیثمه بنقل از ابی نعیم آرد که حنش بن حارث گفت از پدر خود شنیدم که گفت: «لما قدمنا من الیمن فنزلناالمدینه، خرج الینا عمربن الخطاب فطاف فی النخع ونظر الیهم ». رجوع به کتاب الاصابه چ مصر 1323 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عبید ازدی. رجوع بحارث بن عبداﷲ ازدی شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عدی بن خرشهبن امیهبن عامربن احطمه (خطمه) الانصاری الحطمی (الخطمی). صحابی است ابوعمر به پیروی از ابن الکلبی آرد که حارث در وقعه ٔ احد بدرجه ٔشهادت رسید. رجوع به کتاب الاستیعاب چ حیدرآباد ج 1 ص 113 و کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 297 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عتیک بن نعمان بن عمروبن عتیک بن عمروبن منذول انصاری بخاری. مکنی به ابی اخزم صحابی است. واقدی آرد که او وقعه ٔ احد و وقعات دیگری را شاهد بود و در وقعه ٔ جسر ابی عبید بدرجه ٔ شهادت نائل گردید. رجوع بکتاب الاستیعاب چ حیدرآباد ج 1 ص 113 و بکتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 297 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عتیک (بقول ابن شاهین عتیق) بن قیس بن هیشهبن حارث بن امیهبن معاویهبن مالک بن عمروبن عوف انصاری، صحابی است و بقول عدوی و ابن شاهین وقعه ٔ احد را درک کرده است ابن سعد، بنقل از واقدی، و ابن عماره او را در زمره ٔ کسانی آرند که جنگ بدر را دیده اند. رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 297 و رجوع بحارث بن عتیق شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عتیق بن قیس انصاری. ابن شاهین او را صحابی داندو در زمره ٔ کسانی که وقعه ٔ احد را درک کرده اند آرد.ابن حجر گوید آن حارث که جنگ احد را شاهد بود پسر عتیک است نه عتیق پس باید گفت که یا عتیق محرف عتیک است و این دو حارث نام یک کس باشد و یا حارث بن عتیق صحابی نبوده است و حتی زمان پیغمبر (ص) را درک نکرده.رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 2 ص 72 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عتبه. محدث است و از علاء ابن کثیر روایت دارد و عُمیربن عمران ازاو روایت کند. رجوع به عیون الاخبار ج 3 ص 34 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عبیدهبن حارث بن عبدالمطلب بن عبدمناف قرشی مطلبی. بلاذری و دیگران او را در زمره ٔ نسابین آرند و عسقلانی گوید که حارث را صحبت است وچنان نماید که در حیات پیغمبر (ص) وفات کرده باشد. رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 297 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عبیدهبن حارث بن المطلب بن عبدمناف المطلبی. پدر او در وقعه ٔ بدر بشهادت رسید. بلاذری حارث را در زمره ٔ فرزندان عبیده آرد و گوید فرزندی پس از خود نگذاشت. و بقول عسقلانی حارث را رؤیت است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 52 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عبیدالایادی مکنی به ابی قدامه. تابعی و محدث است، و ابوداود از وی روایت کند که گفت مطر وراق را شنودم که میگفت: بعد از اشکال نکردن دو فقیه عراق، یعنی حسن وشعبی در خرید و فروش مصاحف، دیگر بسخن کسانی که در این باب چیزی گویند نپردازم. حارث از علی بن زید و بُردبن سنان و زعبل روایت دارد و ابوداود طیالسی از او روایت کند. رجوع بعیون الاخبار ج 1 ص 3 و ص 331 و کتاب المصاحف ص 177 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن علقمهبن کلده از جماعت بنی عبدالدار است، وی گروگان قریش نزد ابی یکسوم بود، و پسر او نضر را پیغمبر (ص) بازداشت و در یوم الاثیل علی (ع) را امر بکشتن او فرمود. رجوع به عقد الفرید، چ محمد سعید العریان ج 3 ص 264 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عقبهبن قابوس هزنی. واقدی، در مغازی آرد که حارث و عم او وهب در هنگام جنگ احد گوسفندانی از آن خود را بمدینه آوردند و این شهر را خالی یافتند و بخدمت پیغمبر (ص) به احدشتافتند و اسلام آوردند و با مشرکین جنگیدند تا کشته شدند. و هم او گوید که عمر میگفت: «ان احب موته الی موته المزنیین ». رجوع به استیعاب چ حیدرآباد ج 1 ص 113 و کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 298 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عبیدبن رزاح بن کعب انصاری ظفری. صحابی است. ابوعمرو گوید حارث و پسر او، نصر را صحبت است رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 297 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عرفجهبن حارث بن مالک بن کعب انصاری اوسی. صحابی است. موسی بن عقبه و واقدی و ابن عماره وی را در شمار کسانی که وقعه ٔ بدر را درک کرده اند، آرند. رجوع بکتاب الاستیعاب چ حیدرآباد ج 1 ص 297 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عبده (و بقولی عبیده) بن ریاح غسانی. محدث است. طبرانی و خطیب و حافظ از او اخراج کنند که وی از ابن منیب نقل کند که گفت پیغمبر (ص) آیه ٔ «کل یوم هو فی شأن » (قرآن 29/55) را بر ما تلاوت کرد گفتیم: یا رسول اﷲ و ما ذلک الشأن ؟ فرمود: «ان یغفر ذنبا و یفرج کربا و یرفع اقواماً و یضع آخرین » رجوع به تهذیب تاریخ کبیر ابن عساکر چ شام ج 2 ص 451 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عبد منبه اموی. از بزرگان بنی امیه است که با کسان خود ساکن دیر هند، از اقلیم آبار، در غوطه ٔ دمشق، بود. ازدی، در آنجا که نام آن گروه از بنی امیه را آرد که ساکن دمشق و غوطه ٔ دمشق بودند از وی نام میبرد. رجوع به تهذیب تاریخ کبیر ابن عساکر چ شام ج 3 ص 456 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عبد مناف. صحابی و محدث است و روایت کند که پیغمبر را در باب میراث عمه و خاله پرسیدند آن حضرت فرمود: جبرئیل مرا خبر داد که آنان را میراث نباشد. رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 297 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عبد کُلال بن نصربن سهل بن عریب بن عبد کلال بن عبیدبن فهدبن زیدالحمیری. یکی از اقیال یمن است. و همدانی، در انساب، آرد که پیغمبر (ص) بحارث و برادر او نامه نوشت و رسول خود را فرمود که بر آنها «لم یکن » بخواند و حارث اسلام آورد. اما آنچه روایات در آن متواتر است این است که حارث در یمن بماند و در خصوص اسلام خود به پیغمبر (ص) نامه نوشت. ابن اسحاق و دارقطنی و ابوالحسن مدائنی، در کتاب رسل النبی، آرند که شخصی نامه هائی، راجع به اسلام آوردن پادشاهان حمیر، که حارث بن عبد کلال از جمله ٔ آنان بود، از تبوک بخدمت پیغمبر (ص) آورد. و نیز گویند که پیغمبر (ص) مهاجربن ابی امیه را برسولی پیش حارث فرستاده بود و حارث اسلام آورد و در نامه ٔ خود برسول اکرم نوشت:
و دینک دین الحق فیه طهاره
و انت بما فیه من الحق آمر.
رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 296 و ص 297 و رجوع به امتاع الاسماع ص 495 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عبد قیس بن لفیطبن عامربن امیهبن ظرب بن حارث بن فهر قرشی فهری، که او را حارث بن قیس نیز گفته اند. صحابی است.و ابن اسحاق و ابن دأب او را در زمره ٔ مهاجرین بحبشه آرند اما بلاذری گوید که واقدی او را در شمار این گروه نیاورده است رجوع به استیعاب چ حیدرآباد ج 1 ص 114 و کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 296 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عبد عمروبن معاذبن یزیدبن عمروبن الصعق بن نفیل بن عمروبن کلاب بن ربیعه ابن عامربن صعصعه الکلابی. وی پدر زفر، و جاهلی است او پس از رحلت پیغمبر (ص) اسلام آورد.رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 2 ص 54 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) (غُبشان) ابن عبد عمروبن بُوَی ّ ابن مِلکان مقریزی نام او برده است. رجوع به امتاع الاسماع ص 24 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عبد شمس خثعمی. بخاری و ابن حبان او را صحابی گفته اندو ابن منده وی را از عداد شامیان شمارد. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 295 و ص 296 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عبیداﷲ. از مردم معاصر هارون الرشید است و از اسحاق موصلی سماع دارد و یوسف بن عمر مدنی از او روایت کند. رجوع بعقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 7 ص 35 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن سعد. محدث است، بقول ابن حجر گروهی به اشتباه او را صحابی دانند و از او این حدیث نقل کنند: یا رسول اﷲ ارایت دواء نتداوی به... رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 2 ص 71 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عدی بن مالک بن حرام بن خدیج بن معاویه الانصاری المعاوی. صحابی است. ابن العدوی آرد که حارث وقعه ٔ احد را درک کرد و موسی بن عقبه او را در زمره ٔ کسانی آرد که در وقعه ٔ جسر، بسال 15 هَ. ق. بدرجه ٔ شهادت نائل شدند. رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 297 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عفیف کندی. ابن منده گوید بخاری او را در زمره ٔ صحابه آورده است و عسقلانی گوید شاید این حارث بن عفیف و حارث بن عطیف آتی الذکر، یکی باشند. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 297 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عمرو طائی. ابن حبان او را در زمره ٔ صحابه از مردم شام آرد و گوید در غزاء ارمینیه سردار لشکر بود و در جنگ مزبور کشته شد.ابن عساکر هم از شخصی بنام حارث بن عمرو طائی نام برد و گوید که حارث از دست عمربن عبدالعزیز امارت بلقاء یافت و در سنه ٔ 107 هَ. ق. والی ارمینیه شد و سلیمان بن عبدالملک او را بمدینه فرستاد و در سنه ٔ 108 والی آذربایجان بود و ابن خلیفه گوید که حارث تا سنه ٔ112 در قید حیات بود. شاید بتوان گفت که این حارث طائی با حارث طائی مذکور که منظور ابن حبان است یکی باشند. رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنه 1323 ج 1 ص 298 وتهذیب تاریخ کبیر ابن عساکر چ شام ج 3 ص 453 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن علی وراق مکنی به ابی القاسم. از بزرگان اهل تقوی و رؤساء معتزله است. وی از مردم خراسان و از طبقه ٔ جبائی است و او را با جبائی، در اهواز مناظراتی بوده است. ابو زید بلخی از وی نام برده و گوید او را کتب سودمندی است و در جانب غربی بغداد وراقی داشت و ندیم (شاید ابن ندیم) تصانیف بسیاری از او نام برده است. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 154 و 155 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عمرو سلامانی. محدث و بقول عسقلانی مجهول است. رجوع بلسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 155 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عمرو جعفی. محدث است و شیخ طوسی او را در زمره ٔ رجال شیعه آرد. رجوع بلسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 155 شود. وی از اصحاب امام صادق (ع) است. (تنقیح المقال مامقانی ج 1 ص 246).
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عمرو انصاری. صحابی است. برخی حارث را عم و برخی خال برأبن عازب دانند و از براء روایت شده است که گفت عم خود، حارث را دیدم که با رایتی میرفت. مقصد او پرسیدم گفت: «بعثنی رسول اﷲ (ص) الی رجل نکح امراءه ابیه فامرنی ان اضرب عنقه و آخذ ماله.»و بعضی روایت کنند که براء گفت: «خال خود حارث را دیدم که...» رجوع به استیعاب چ حیدرآباد ج 1 ص 112 و 113 و کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 298 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عمرو اسدی. مکنی به ابی ملعب. صحابی و به کنیت خود معروف است. ابن ماکولا، به تبعیت مرزبانی وابن قانع و ابن منده و گروهی دیگر او را عرفطهبن نضله گفته اند و عسقلانی نیز گوید که حارث باین نام مشهورتر است. و مادر پدر او از وی نقل کند که ابومکعت گفت بخدمت پیغمبر (ص) رسیدم و این شعرها را بخواندم:
یقول ابومکعت صادقاً
علیک السلام اباالقاسم
سلام الاله و ریحانه
و روح المصلین والصائم.
حضرت فرمود: «یا ابامکعت علیک السلام تحیهالمولی ». ابن قانع از طریق سلیمان بن عبدالعزیزبن ثابت آرد که حارث با وفد بنی اسد آهنگ تشرّف خدمت پیغمبر (ص) کرد و چون بخدمت آن حضرت رسید دو بیت شعر خود بخواند. حضرت فرمود: «و علیک السلام ». ابونعیم نیز آن را چنین اخراج کرده است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 299 و ج 4 ص 236 و ج 7ص 179 و 180 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عمروبن مزیقیأبن عامر. یکی از ملوک حمیر است و چون شکنجه با آتش را مرسوم کرد او را محرق گفتندی. دو برد او در تاریخ و ادب عرب داستانها دارد از آنجمله است که ابو عبیده گوید روزی و فود عرب پیش نعمان بن المنذر گرد آمدند نعمان دو برد محرق را بیاورد و گفت: لیقم اعزالعرب قبیله فلیلبسهما. عامربن احیمرالسعدی برخاست و آن دو برد به بر کرد. نعمان او را گفت: بم َ انت اعز العرب ؟ احیمرگفت: العز و العدد من العرب فی معد، ثم فی نزار، ثم فی تمیم، ثم فی سعد، ثم فی کعب، ثم فی عوف، ثم فی بهدله، فمن انکر هذا من العرب فلینا فِرنی ! فسکت الناس.پس نعمان گفت: هذه حالک فی قومک. فکیف انت فی نفسک و اهل بیتک ؟ احیمر گفت: انا ابوعشره، و خال عشره، و عم عشره! و اما انا فی نفسی فهذا شاهدی. ثم وضع قدمه فی الارض ثم قال: من ازالها عن مکانها فله مائه من الابل ! فلم یقم الیه احد، فذهب بالبردین. فرزدق گوید:
فما تم فی سعد و لا آل مالک
غلام اذا ما قیل لم یتبهدل
لهم وهب النعمان بُردی محرق
بمجد مَعدّ والعدید المحصل.
و صاحب مجمل التواریخ والقصص این قصه از او حکایت کند: «پس چنان افتاد که در عهد حسن الحمیری سیل العرم بیامد، و پیش از آن بروزگار دراز زنی کاهنه، به نام طریفه، بسخنان سجع چنانکه عادت باشد، خبرداده بود عمروبن مزیقیأبن عامر را و او جد انصاربود از قبیله ٔ رسول (؟) صلی اﷲ علیه، قبیله ٔ او [س] و خزرج. و سید جمله ٔ بنی کهلان از آل قحطان، پس عمرو بیندیشید از آن ضیاعهای آباد و جایهای نزه، پس پسرخویش حارث را پیش خواند و اشراف قبیله را، و پسر راگفت چون من برسر انجمن اشراف ترا کاری فرمایم، مرا ناواجب پاسخ کن و من ترا عصایی بزنم، تو مرا یک لطمه بزن، حارث گفت حاشا که من هرگز این کنم، و هیچ آزادزاد پدر را لطمه نزند، عمرو گفت (و عمران همچنین روایت است نام او) گفت من همی فرمایم ترا، و در این کاری هست پس دیگر روز اشراف حمیر و جماعت سادات یمن جمعگشتند، بمحفلی بزرگ، عمران حارث را کاری فرمود، پاسخ زشت کرد، پدرش او را بزد بعصا، حارث پدر را لطمه بزد، عمران سوگندخورد که در زمینی که مرا چنین خواری رود نباشم. بزرگان حمیر و سادات بشفاعت برخاستند، سود نداشت، و سوگند زیاد کرد، پس گفت این ضیاع و اسبان من بخرید که دلم از این جایگاه سرد گشت، تا دیگر جای روم. چون دانستند که حقیقت همی گوید ببهای گران ضیاع او جمله و هر چه نابردنی بود، بخریدند و عمران باجماعت خویش برفت و از بعد مدتی بند گسسته گشت، و سیل اندر آمد، و همه ٔ زمین یمن پست گشت و هامون، و هیچ عمارت نماند مگر جائی که بر بلندی بود، چون ارمان و حضرموت و عدن، و چنین جایها، پس این گروه ممزق شدند در ناحیتها، و حارث به یثرب آمد و مقام گرفت بجوار جهودان که از بیت المقدس بگریخته بودند از بخت نصر و حصارها ساخته چون فدک و خیبر و بنی قریظه و دیگرها و نسل حارث به یثرب بماند، جمله ٔ اوس و خزرج فرزندان اواند و تغلب بن عمرو و برادرش حارث بذی قار رفت و مقام گرفت، و پسر او خزاعه بود، که بنی خزاعه جمله فرزندان اواند،... رجوع به عقدالفرید چ محمد سعیدالعریان ج 2 ص 64 و 65 و ج 3 ص 281 و 296 و 312 و 313 و 331 و 356 و ج 6 ص 178 و 179 و مجمل التواریخ والقصص ص 150 و 151 شود.
حارث.[رِ] (اِخ) ابن عمروبن مؤمل بن حبیب بن تمیم بن عبداﷲبن قرطبن رزاح بن عدی بن کعب بن لؤی بن غالب قرشی عدوی. صحابی است و ابوعمرو گوید: او یکی از هفتاد تن ازبنی عدی بن کعب است که در سال جنگ خیبر بمدینه مهاجرت کردند. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 298، و رجوع به استیعاب چ حیدرآباد ج 1 ص 112 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) (مُقاعس) ابن عمروبن کعب بن سعدبن زیدمناهبن تمیم المنقری التمیمی. رجوع به امتاع الاسماع مقریزی ص 509 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عمروبن غزیه بن ثعلبهبن خنسأبن مبذول بن عمروبن غنم بن مازن بن تیم اﷲبن ثعلبهبن عمروبن الخزرج الانصاری الخزرجی المدنی. او را در شمار انصار آرند. حارث برادر حجاج و عبدالرحمن و سعید، فرزندان عمرو، هستند. ابوعمر حارث را با حارث بن غزیه که از پیغمبر (ص) روایت کند، یکی داند. ابن قانع حارث را ترجمه ٔ حالی نوشته است و در این ترجمه حدیثی از حارث بن غزیه آرد و آن دو را یکی داند. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 298 و استیعاب چ حیدرآباد ج 1 ص 112 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عمروبن حرام بن عمروبن زیدبن نعمان بن مالک بن ثعلبهبن کعب بن خزرج بن حارث بن خزرج انصاری خزرجی. صحابی است و ابن سعد آرد که حارث و برادر او سعد وقعه ٔ احد را دریافته اند و ابن الکلبی گویدکه این دو برادر، در جنگ صفین با علی (ع) بودند. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 298 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عمروبن عبداﷲبن قیس بن ابی عمروبن ربیعهبن عاصم بن عمروبن زبیدالاصغر. یکی از بزرگان قبیله ٔ بنی زبیدالاصغر است. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعیدالعریان ج 3 ص 244 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عمروبن حجر الکندی معروف به مقصور و آکل المرار یکی از ملوک کنده و هیجدهمین از ملوک معد و مادر او ام ایاس دختر عوف بن محلم شیبانی است و گویند آغاز کار او چنین بود که چون میان قبائل بکربن وائل اختلاف افتاد و شیرازه ٔ کارها از هم گسیخته شد خواستند کسی را بپادشاهی بردارند لذا پیش تبع آن زمان شدند. و او حارث را بپادشاهی آنان گماشت. حارث چون در ملک استقرار یافت آنچه که در دست ملوک حیره و ملوک غسانی شام بود بتصرف خود درآورد و برمنذربن ماءالسماء که از ملوک بنی لخم است استیلا یافت و درآخر سال 528 و یا اوائل سال 529 هَ. ق. بپادشاهی حیره نشست. گویند وقتی ابن هبوله غسانی زن حارث را باسیری برد حارث بمقابله و مقاتله ٔبن هبوله شتافت ووی را بکشت و سپس زن خود را نیز بقتل رسانید او راست:
کل انثی و ان بدالک منها
آیه الود عهدها خیتعور
ان من غَرّه النساء بودِّ
بعد هند لجاهل مغرور.
گویند حارث در زمان قباد بود و قباد او را برکشید و تا زمان انوشیروان حکومت کرد. امرٔالقیس در حق ّ او گوید:
اَ بعدالحارث الملک بن عمرو
و بعدالملک حجر ذی القباب
ارجی من صروف العیش لینا
ولم تغفل عن الصم الهضاب.
صاحب مجمل التواریخ والقصص گوید: «و قباد حارث بن عمروبن حجر الکندی را پادشاه کرد بر عرب » و نیز در جای دیگراز کتاب خود او را برادرزاده ٔ تبعبن حسان، که آخر همه ٔ تبعان بود، میشمارد و گوید: «و خواهرزاده اش را الحارث بن عمروبن حجر الکندی بر قبائل معد خلیفت کرد،...» و در جای دیگر آرد: «که بعد از وی الحارث [بن عمروبن حجر] المقصور را قبادبن فیروز برکشید، که او را بسیاری معاونت کرده بود بر اصحاب مزدک و بدین سبب پادشاهی حارث قوی گشت، وپسرانش پراکنده شدند، ایشان را بر تمیم و اسد، و بکر و تغلب و قیس پادشاه کرد و هر چه از قبائل نزار بنجد مقام کردندی در پادشاهی حارث بودندی، و سالها بماند تا کسری نوشیروان منذربن ماءالسماء را بر عرب پادشاه کرد... پس چون حارث از منذر بگریخت و منذر پسرش را بکشت، بنوکلب به مسملان بر حارث افتادند و کشته شد...» و در عیون الاخبار چهار بیت ذیل بنام حارث الکندی آمده است:
فلما أن أتیناه و قلنا
بحاجتنا تَلوّن لون ورس
و آض بکفه یحتک ضرسا
یرینا أنه وَ جِعُ بضرس
فقلت لصاحبی ابه کزاز
و قلت أسِرّه اتراه یمسی
و قمنا هاربین معاجمیعا
نحاذر ان نزن بقتل نفس.
رجوع به البیان و التبیین ج 3 ص 196 و مجمل التواریخ و القصص ص 44 و 166 و 178 و 179 و 424 عیون الاخبار ج 3 ص 154 و رجوع به حبیب السیر جزو 2 ج 1 اول ص 92 و ایران در زمان ساسانیان کریستنسن ترجمه ٔ رشید یاسمی ص 252 و 253 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عمیر. تابعی است.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عمروبن ثعلبه، و بعضی گفته اند حارث بن عمروبن حارث بن ایاس بن عمروبن سهم بن نضلهبن غنم بن ثعلبهبن معن بن مالک بن اعصر باهلی سهمی. مکنی به ابی مسبقه صحابی است. وی ساکن بصره بود و در زمره ٔصحابه و از محدثین این شهر بشمار آید و از طریق نبسه ٔ او زراره روایت کنند که حارث گفت: «بخدمت پیغمبر (ص) به منی یا به عرفات، رسیدم و مردم بر او گرد آمده بودند و آنحضرت آنان را خطبه میفرمود» و پسر وی عبداﷲ، و نبسه ٔ وی زرارهبن کریم بن حارث، از او روایت کنند. رجوع بکتاب الاستیعاب چ حیدر آباد ج 1 ص 112 و کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 298 و ص 299 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عمروبن تمیم. پدر یکی از قبایل عرب بجاهلیت است و فرزندان او قبائل الحبطات باشند. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعیدالعریان ج 3، ص 292 و 295 و 313 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عمرو. یکی از ملوک حیره از آل نصر یا آل لخم، معاصر انوشیروان است. رجوع به آل نصر شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عمرو. (یا حارث) بن مالک و یا حارث بن الطلاطله [طُ]. یکی از دشمنان پیغمبر (ص) است از قریش. رجوع به امتاع الاسماع ص 23 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عمر هذلی صحابی و بقول واقدی تابعی و از عمروبن مسعود روایت دارد. واقدی و ابن حبان گویند وی بعهد پیغمبر (ص) بدنیا آمده است و واقدی گوید وی در سنه ٔ 70 هَ. ق. وفات کرده است. رجوع به کتاب الاستیعاب چ حیدرآباد ج 1 ص 114 و کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 2 ص 52 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عمر طاحی مکنی به ابی عمران. محدث است و از شدادبن سعید روایت کند. عسقلانی او را مجهول گفته است. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 155 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عمر اشعری (نام پدر او را عمرو نیز گفته اند). وی از قضات دمشق بروزگار عبدالملک بن مروان بود و مردی قصه ای بروی برداشت و زنی مدعی شد که زن قاضی را هدیه ای داده اند و این حکم بدان جهت کرده است عبدالملک بحارث نوشت:
اذا رشوه من دارقوم تقحمت
علی اهل بیت و الأمانه فیه
سعت هرباً منه و ولت کانها
حلیم تولی عن جواب سفیه.
حافظ گوید ذکری از حارث جز در این قصه، نیافته ام و ابوالحسن بن سمیع او را در طبقه ٔ چهارم از تابعین اهل دمشق آورده و نفطویه نیز قصه ٔ مذکوره را در هنگام قضاء او بدمشق گفته است. رجوع به تهذیب تاریخ ابن عساکر چ شام ج 3 ص 453 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عمران جعفری کلابی منسوب به جعفربن کلاب بن ربیعهبن صعصعه. شیخ طوسی در رجال او را از اصحاب امام صادق علیه السلام شمرده و نجاشی گوید: ثقه است و از امام صادق (ع) روایت دارد، و دارای کتابی است و ما آن را با ذکر سند از او روایت کنیم. و علامه در قسم اول خلاصه گوید: وی کوفی و ثقه است. و در منتهی المقال آمده است که: وی بسال 143 هَ. ق. وفات کرد لکن ما این تاریخ را جای دیگر نیافتیم. ابن داود و غیره نیز ذکر او آورده اند. تنقیح المقال مامقانی ج 1 ص 246.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عمر، یا عمران و یا عمرو. مکنی به ابی وهب، محدث است و عسقلانی او را مجهول داند و گوید شاید که وی همان ابو وهب، حارث بن عبیده، قاضی حمص سابق الذکر باشد. رجوع بکتاب لسان المیزان چ حیدرآباد سنه ٔ 1330 ج 2 ص 154 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عمروبن حجر. شاید همان حارث بن عمروبن حجر کندی باشد. رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 152 و حارث بن عمروبن حجر کندی شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عبیده، که او را حارث بن عمیر کلاعی نیزگویند. ابن حبان گوید کنیت او ابووهب است وی قاضی حمص و از محدثین و تابعین شام است که بمصر نیز ساکن گردیدند. ابوحاتم و دارقطنی او را از ضعفا دانند و ابن حبان او را در زمره ٔ ثقات شمارد. از عبداﷲبن عثمان بن خیثم و هشام بن عروه و جماعتی دیگر روایت دارند. عمروبن عثمان حمصی بن (راهویه) و گروهی از مردم مصر ازاو روایت دارند. وفات او در ذی القعده سال 186 اتفاق افتاده است. رجوع به لسان المیزان ج 1 ص 296 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن کلدهبن عمروبن ابی علاج بن ابی سلمهبن عبدالعزی بن غمرهبن عوف بن قسی ثقفی مکنی به ابی وائل از مردم طائف، از بطن ثقیف، مولای ابوبکره ثقفی طبیب مشهور عرب. وی معاصر رسول (ص) بود و طب ّ را درایران، در بیمارستان جندی شاپور، آموخت و گویند دوبار به ایران آمد و در این مملکت بطبابت پرداخت و بعض بزرگان ایرانی را معالجه کرد و از این راه مالی بدست آورد و گویند سمیه مادر زیاد کنیزک دهقان زندورد بود از ناحیت کسکر، و این دهقان بیمار شد و حارث بن کلده ثقفی طبیب وی را معالجت کرد و شفا پذیرفت، پس سمیه را بطبیب بخشید و سمیه در خانه ٔ وی ابابکره را که نفیع نام داشت، بزاد و حارث نفیع را بفرزندی خویش نشناخت و باردیگر پسری بزاد بنام نافع. او را نیز بفرزندی نگرفت. و به آخر حارث سمیه را به غلام رومی خود موسوم به عبید بزنی داد و سمیه زیاد را در خانه ٔ عبید بزاد، گویند حارث اسلام آورد گروهی او را از صحابه شمرده اند و بعضی در اسلام اوتردید کرده اند و مواردی را که رسول (ص) بیماری پیش او فرستاده و یا او را بمعالجه ٔ بیماری خوانده است دال بر جواز استعانت از اهل ذمه در معالجات شمرند. ابو داود از طریق بن ابی نجیح از مجاهد و او بنقل از سعدبن ابی نجیح از مجاهد و او بنقل از سعدبن ابی وقاص روایت کند که سعد گفت وقتی بیمار شدم پیغمبر (ص) بعیادت من آمد و فرمود: «انک مفئود ائت ِ الحارث بن کلده اخا ثقیف فانّه یتطبب ». ابن منده، از طریق اسماعیل بن محمدبن سعد آرد که محمد از پدر خود روایت کرده است که چون سعد بیمار شد پیغمبر (ص) به عیادت او شد. و فرمود:انی لارجو ان یشفیک اﷲ. ثم ّ قال للحارث بن کلده عالج سعداً ما به اخبار و سخنان حارث در حکمت و طب بسیار است. جوهری در صحاح گوید:عمر حارث بن کلده طبیب عرب را، پرسید «ماالدّواء؟» حارث گفت «الأزم » یعنی الحمیه. و بعضی گویند که معاویه از او پرسید «الطب یا حارث ؟» حارث گفت «الاُزم یا معاویه» یعنی الجوع. و او را معالجات بسیار است و بعادات عرب و آنچه از داروها بدان احتیاج داشتند دانا بود. حارث برسولی نزد کسری انوشیروان شد و چون بار یافت، کسری او را گفت. کیستی ؟ گفت: «انا الحارث بن کلده الثقفی ». کسری گفت شغل تو چیست ؟ حارث گفت: «الطب » کسری پرسید: از قوم عرب باشی ؟ حارث گفت: «نعم من صمیمها و بحبوحه دارها» کسری گفت: عرب بدان نادانی و کم خردی و بدخوراکی پزشک را چه کنند؟ حارث گفت: ایها الملک اذا کانت هذه صفتها کانت احوج الی من یصلح جهلها و یقیم عوجها و یسوس ابدانها و یعدل امشاجها فان العاقل یعرف ذلک من نفسه و یمیز موضع دائه و یحترز عن الادواء کلها بحسن سیاسته لنفسه ». کسری گفت: چگونه رنج معالجت را تحمل کنند و آنان اگر با حلم بودند بجهل منسوب نمیشدند. حارث گفت: «الطفل یناغی فیداوی والحیه ترقی فتحاوی. ثم قال ایها الملک العقل من قسم اﷲتعالی قسمه بین عباده کقسمه الرزق فیهم فکل من قسمته اصاب و خص بها قوم و زاد فمنهم مثر و معدم و جاهل و عالم و عاجر و حازم و ذلک تقدیر العزیز العلیم.» کسری را از سخن او خوش آمد و بپسندید و گفت: کدام یک از اخلاق و سجایا و روشهای عرب را میستائی و آن را می پسندی ؟ حارث گفت: «ایها الملک لها انفس سخیه وقلوب جریه و لغه فصیحه والسن بلیغه و انساب صحیحه و احساب شریفه یمرق من افواههم الکلام مروق السهم من نبعه الرام. اعذب من هواءالربیع و الین من سلسبیل المعین مطعموا الطعام فی الجدب و ضاربوا الهام فی الحرب لایرام عزهم و لایضام جارهم ولا یستباح حریمهم ولا یذل کریمهم و لایقرون بفضل للانام الا للملک الهمام الذی لا یقاس به احد ولا یوازیه سوقه و لا ملک.» کسری روی بنزدیکان کرد و گفت مردی است راجح و قوم خود را مادح و بفضیلت آنان ناطق و در آنچه گوید صادق و خردمند آزموده چنین باشد. پس او را بنشستن اجازت فرمود و گفت دانش تو درطب به چه پایه باشد؟ حارث گفت: «ناهیک ». کسری فرمود: اصل طب چه باشد؟ حارث گفت: «الازم » کسری گفت: ازم چه باشد؟ حارث گفت: «ضبط الشفتین والرفق بالیدین ». کسری گفت: راست گفتی اکنون بگو که درد سخت کدام است ؟ حارث گفت: «ادخال الطعام علی الطعام هو الذی یفنی البریه و یهلک السباع فی جوف البریه». کسری گفت: راست گفتی بگو که پایه و مایه ٔ دردها چیست ؟ حارث گفت: «هی التخمه ان بقیت فی الجوف قتلت و ان تحللت اسقمت ». کسری فرمود: راست گفتی اما در باب حجامت چه گوئی ؟ حارث گفت: «فی نقصان الهلال فی یوم صحو لاغیم فیه والنفس طیبه والعروق ساکنه لسرور یفاجئک و هم ّ یباعدک ». کسری گفت: در باب گرمابه رفتن چه گوئی ؟ حارث گفت: «لا تدخله شبعاناً ولا تغش اهلک سکراناً ولا تقم باللیل عریاناً ولا تقعد علی الطعام غضبانا وارفق بنفسک یکن ارخی لبالک و قلل من طعامک یکن اهناء لنومک » کسری گفت: در باب دارو چه گوئی ؟ حارث گفت: «مالزمتک الصحه فاجتنبه فان هاج داء فاحسمه بما یردعه قبل استحکامه فان البدن بمنزله الارض ان اصلحتها عمرت وان ترکتها خربت ». کسری فرمود: در باب شراب چه گوئی ؟ حارث گفت: «اطیبه اهناه و ارقه أمراه و اعذبه اشهاه لا تشربه صرفاً فیورثک صداعاً و یثیر علیک من الادواء انواعاً». کسری گفت: کدام یک از گوشتها پسندیده تر است حارث گفت: «الضأن الفتی، اسمنه و ابذله والقدید المالح مهلک للآکل واجتنب لحم الجزور والبقر ». کسری فرمود: در باب میوه ها چه گوئی ؟ حارث گفت: «کلها فی اقبالها و حین اوانها و اترکها اذا ادبرت و ولت و انقضی زمانها و افضل الفواکه الرمان والاترج و افضل الریاحین الورد والبنفسج وافضل البقول الهندباء والخس ». کسری فرمود که در آشامیدن آب چه گوئی ؟ حارث گفت: «هو حیاهالبدن و به قوامه ینفع ما شرب منه بقدرالحاجه و شربه بعدالنوم ضرر افضله أمراه وارقه اصفاه و من عظام انهار البارد الزلال لم یختلط بماءالآجام و الآکام ینزل من صرادح المسطان و یتسلسل عن الرضراض و عظام الحصی فی الایفاع ». کسری گفت: مزه ٔ آن چه باشد؟ حارث گفت: «لا یوهم له طعم الا انه مشتق من الحیات ». کسری پرسید که رنگ آن کدام است ؟ حارث گفت: «اشتبه عن الا بصارلونه لانه یحکی لون کل شی ٔ یکون فیه ». کسری فرمود: مرا بگوی که اصل انسان چه باشد؟ حارث گفت: «اصله من حیث شرب الماء یعنی رأسه ». کسری فرمود آن روشنی که در چشم است چیست ؟ حارث گفت: «مرکب من ثلاثه اشیاء فالبیاض شحم والسواد ماء والناظر ریح » کسری گفت: بنیاد بدن مردم بر چند طبیعت استوار است ؟ حارث گفت: «علی اربع طبائع: المره السودا و هی بارده یابسه والمره الصفراء و هی حاره یابسه والدّم و هو حار رطب و البلغم و هو بارد رطب ». کسری فرمود چرا بر یک طبیعت نباشد؟ حارث گفت: «لو خلق من چ واحد لم یأکل و لم یشرب و لم یمرض و لم یهلک ». فرمود اگر بر دو طبیعت پایدار بود چه میشد؟ حارث گفت «لم یجز لانهما ضدان یقتتلان » فرمود: اگر سه بودی چه بودی ؟ حارث گفت: «لم یصلح موافقان و مخالف، فالاربع هو الاعتدال والقیام ». انوشیروان گفت: سرد و گرم را با جمال بیان کن: حارث گفت: «کل حلو حار و کل حامض بارد و کل حریف حار و کل مرمعتدل و فی المر حار و بارد.» کسری پرسید: بهترین چیزی که مره سودا بدان درمان شود کدام است ؟ حارث گفت: «کل حار لین ». فرمود درمان زرداب (مرهالصفراء) با چیست ؟ گفت: «بکل بارد لین ». پرسید: بلغم را چه دارو باشد؟ گفت: کل حار یابس ». پرسید: در درمان خون چه گوئی ؟ گفت: «اخراجه اذا زاد، و تطفئته اذا سخن بالاشیاء البارده الیابسه». پرسید: در درمان بادها چه گوئی ؟ گفت: «بالحقن اللینه والادهان الحارهاللینه». کسری فرمود: حقن اجازت دهی ؟ حارث گفت: «نعم قرأت فی بعض الکتب ان الحقنه تنقی الجوف و تکسح الادواء عنه، و عجبت لمن احتقن کیف یهرم او یعدم الولد، و ان الجاهل کل الجاهل من اکل ما قد عرف مضرته، فیؤثر شهوته علی راحه بدنه ». پرسید: پرهیز باشد؟ گفت: «الاقتصاد فی کل شی ٔ فأنه اذا اکل فوق المقدار یضیق علی الروح ساحتها و یسد مسامها». پرسید: در باب آمیزش با زنان چه گوئی ؟ گفت: «کثره غشیانهن ردی ٔ، و ایاک و اتیان المراءه المسنه فانها کالشن البالی تجذب قوتک و تسقم بدنک ماؤها سم قاتل و نفسها موت عاجل، تأخذ منک الکل ولا تعطیک البعض و علیک باتیان الشباب فان الشابه ماؤها عذب زلال و عناقها غنج و دلال، فوها بارد و ریقها عذب وریحها طیب و هنها ضیق تزید قوه الی قوتک و نشاطاً الی نشاطک ». کسری: پرسید کدام زن دلخواهتر و دیده از دیدن او شادان تر باشد؟ حارث گفت: «اِن اَصبتها المدیده القامه العظیمه الهامه واسعه الجبین، قنواء العرنین، کحلاء لعساء صافیه الخد، عریضه الصدر، ملیحهالنحر، فی خدها رقه و فی شفتیها لعس، مقرونه الحاجبین ناهده الثدیین، لطیفه الخصر و القدمین، بیضاء فرعاء، جعده عضه بضه، تخالها فی الظلمه بدرا زاهراً تبسم عن اقحوان و عن مبسم کالارجوان کانها بیضه مکنونه الین من الزبد و احلی من الشهد و انزه من الفردوس والخلدو ازکی ریحاً من الیاسمین و الورد تفرح بقربها و تسرک الخلوه معها: گویند کسری چنان بخندید که شانه های او بحرکت آمد، کسری او را پرسید: در کدام وقت آمیزش با آنان نیکوتر باشد؟ حارث گفت: «عند ادبار اللیل یکون الجوف اخلی والنفس احداً والقلب اشهی والرحم ادفی ». کسری گفت: آمیزش با ایشان در کدام وقت لذیذتر و طربناک تر است ؟ حارث گفت: «نهاراً، یزیدک النظر انتشاراً» و در عیون الانباء آمده است: «فان اردت الاستمتاع بها نهاراً تسرح عینک فی جمال و جهها و یجتنی فوک من ثمرات حسنها و یعی سمعک من حلاوه لفظها و تسکن الجوارح کلها الیها». انوشیروان او را گفت: آفرین بر تو اعرابی باد. از دانش و هوش و فهم بهره مندی و در میان احمقان بعلم مخصوص باشی. پس او را عطا فرمود و صلت دادو حوائج او برآورد و گفتار او را نوشتن فرمود. الواثق باللّه در کتاب «بستان » خود آرد که حارث بن کلده بر گروهی بگذشت که در آفتاب بودند، گفت علیکم بالظل فان الشمس تنهج الثوب و تنقل الریح و تشحب اللون و تهیج الداء الدفین. از سخنان اوست: المعده بیت الداء والحمیه رأس الدواء و عودوا کل بدن ما اعتاد عبدالرحمن بن ابی بکره گوید که حارث بن کلده اَطب ّ عرب و این سخنان از اوست: من سرّه البقاء و الابقاء فلیباکر الغداء و لیخفف الرداء و لیقل غشیان النساء. حرب بن محمد از پدر خود روایت کند که حارث گفت «اربعه اشیاء تهدم البدن الغشیان علی البطنه و دخول الحمام علی الامتلاء و اکل القدید و مجامعه العجوز. داودبن رشید از عمروبن عوف روایت کند که گفت چون حارث محتضر گردید اطرافیان او را گفتند ما را وصیتی کن که پس از تو آن را بکار بندیم. حارث گفت: لا تتزوجوا من النساء الا شابه و لا تاکلوا الفاکهه الاّ فی اوان نضجها ولا یتعالجن احد منکم ما احتمل بدنه الداء و علیکم بالنوره فی کل شهر فانها مذیبه للبلغم مهلکه للمره منبته للحم.
و اذا تغدی احدکم فلینم علی اثر غدائه و اذا تعشی فلیخط اربعین خطوه. و نیز از سخنان اوست: دافع بالدواء ما وجدت مدفعا ولا تشربه الامن ضروره فانه لا یصلح شیئاً الا افسد مثله. درباب یکی از معالجات عجیبه ٔ حارث چنین روایت شده: سلیمان بن جلجل از حسن بن تحسین و او از سعیدبن الاموی و سعید از عم خود محمدبن سعید و او از عبدالملک بن عمیر روایت کند که گفت: دو برادر بودند، در قبیله ٔ ثقیف که رشته ٔ دوستی و الفت میان ایشان مستحکم بود، بزرگتر بسفری خواست رفت، زن خود ببرادر کوچک سپرد و راه خویش پیش گرفت. برادر را چون نظر بر زن برادر افتاد شیفته و دلباخته ٔ او گردید و بیمار شد. چون برادر بزرگ از سفر بازگشت پزشکان را بخواند. کسی درد او ندانست تا حارث را بیاوردند چون بیمار را بدید گفت: «اری عینین محتجبتین و ما ادری ما هذا الوجع و سأجرب فاسقوه نبیذاً» چون شراب در او کارگر شد این اشعار خواندن گرفت:
الا رفقا الا رفقا
قلیلا ما اکوننه
الما بی الی الابیا
ت بالخفیف ازرهنه
غزالا مارایت الیو
م فی دور بنی کنه
اسیل الخد مربوب
وفی منطقه غنه
حارث را گفتند: «انت اطب العرب »: حارث گفت او را باز شراب دهید. بیمار چون شراب را بخورد و سرمست تر گردید این ابیات بخواند:
ایها الجیره اسلموا
و قفواکی تکلموا
و تقضوا لبانه
و تحیوا و تنعموا
خرجت مزنه من الَ
بحر ریا تجمجم
هی ما کنتی و تز
عم انی لهاحم.
گویند که برادر بزرگ زن را طلاق داد تا برادر کوچک او را بزنی گیرد. برادر کوچک سوگند خورد که چنین کار هرگز نکند. و از درد عشق بمرد. حارث را در زمره ٔ شعراء نیز آورده اند و گویند او را دیوانی است مشروح، و در عقدالفرید آمده که در یوم الحریره، حارث بن کلده ٔ ثقفی این اشعار بگفت:
ترکت الفارس البذاخ منهم
تمج عروقه علقا عبیطا
دعست بنانه بالرمح حتی
سمعت لمتنه فیه اطیطا
لقد ارویت قومک یاابن صخر
وقد جشمتهم امراً شطیطا
و کم اسلمت منکم من کمی
جریحاً قد سمعت له غطیطا.
گویند حارث نواختن عود نیز می توانست و این هنر در ایران و یمن آموخت و گویند او را کتابی بود بنام «محاوره فی الطب » شامل محاوره ٔ او با انوشیروان. بعضی را عقیده این است که حارث تا روزگار معاویه بزیست و در سنه ٔ 50 هَ. ق. وفات کرد و برخی گویند که که حارث با ابوبکر غذائی زهرآلود از دست جهودی، بخورد و ابوبکر را گفت در این غذا زهر بود که پس از یک سال بکشد و چنین شد و حارث در روز وفات ابوبکر زندگی را بدرود گفت. صاحب مجمل التواریخ والقصص آرد که: «چنین روایتست که جهودی ابوبکر را مهمان داشت و حارث بن کلده الطبیب باوی بود، و برآنچ پیش آوردند همی خوردند، حارث چون لقمه بدهن اندر نهاد و طعم یافت بینداخت و گفت اندر این طعام زهر است و تایک سال بکشد، و همچنین بود، سال دیگر روز چهارشنبه بیست و دوم ماه جمادی الاخر سال سیزدهم بوبکر فرمان یافت رحمهاﷲ علیه » رجوع به عقدالفرید چ محمد سعیدالعریان ج 5 ص 18 و 289 و 290 و ج 6 ص 109 و ج 7 ص 312 و ج 8 ص 17 و 18 و صص 87- 93 و طبقات الامم قاضی صاعد اندلسی چ بیروت ص 47 و مجمل التواریخ والقصص ص 269 و 270 و 295 و تاریخ الحکماء قفطی چ لیپزیک صص 161- 162 و عیون الانباء فی طبقات الاطباء ج 1 صص 109- 113 وتاج العروس و حبیب السیر جزو 4 ج 1 ص 160 و قاموس الاعلام ترکی و الاعلام زرکلی و ترجمه ٔ ابن البیطار لکلرک ج 1 ص 206 و عیون الخبار ج 2 ص 65 و ج 3 ص 218 و 272 و ج 4 ص 132 و بلوغ الارب آلوسی ج 3 ص 328 و 329 و 332 و 333 و 334 و 337 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن مالک. مکنی به ابی موسی. تابعی و محدث است.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عیینه حمصی.محدث است و از عبدالرحمن بن سلمه روایت دارد. صاحب لسان المیزان او را مجهول شمرده و گوید ابن حبان او را در زمره ٔ ثقات آورده است و گفته از ولیدبن مسلم روایت دارد و نام پدر او را عتبه ذکر کرده و سپس خود صاحب لسان المیزان گوید گمان می کنم این شخص که منظور ابن حبان است همان حارث بن عبیده ٔ حمصی قاضی حمص سابق الذکر باشد. رجوع به لسان المیزان ج 2 ص 155 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن وهب. و بقولی وهبان، از قبیله ٔ بنی عدی بن دئل صحابی است و با وفد بنی عبدبن عدی بخدمت پیغمبر (ص) رسید. زبیر، در موفقیات از طریق یحیی بن محمدبن عبداﷲبن ثوبان آرد که عمر، ابوموسی و قدامهبن مطعون و ابوهریره و حارث بن وهب را از کار برکنار کرد و نیمی از اموال هر یک بستد و حارث را گفت: «ما قلاص واعبد بعتها بمائه دینار». حارث گفت:«خرجت بنفقه معی فتجرت فیها.»عمر گفت: «اما واﷲ ما بعثناک للتجاره فی اموال المسلین: ثم امره ان یحملها» حارث گفت: «واﷲ لا عملت لک عملا بعدها» عمر گفت: «تبدل حتی استعملک ». رجوع به عقدالفرید چ محمد سعیدالعریان ج 1 ص 38 و رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 46 و ص 308 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن یزیدبن انیسه (و یا به قول ابی حاتم و عبدالرحمن بن قاسم، ابی انیسه) از بنی معیص بن عامربن لؤی القرشی العامری. پیش از اسلام آوردن او، مسلمین از زحمت وی در مکه آسوده نبودند. عبدالرحمن بن قاسم گوید حارث در بند کردن عیاش بن ابی ربیعه کمک کرده و عیاش سوگند خورد که اگر تواند او را بکشد. ابن جریر از طریق بن جریج از عیاش از عکرمه روایت کندکه حارث بن انیسه با ابوجهل، عیاش بن ربیعه را آزاری دادند و عیاش قسم یاد کرد که حارث را بکشد. هنگامی که صحابه هجرت کردند حارث اسلام آورد و گروهی از اسلام او خبر نداشتند و او با مهاجرین نبود تا بنزدیک حسرهرسید، عیاش او را بدید و پنداشت که هنوز مشرک است وی را بکشت. ابن اسحاق در سیره آرد که عبدالرحمن بن حارث بن عبداﷲبن عیاش گوید قاسم بن محمد مرا گفت که آیه ٔ: «و ما کان لمؤمن ان یقتل مومنا الاخطئاً (قرآن 92/4) » در باب جد تو عیاش، و حارث بن زید (ظ:یزید) نازل شده است از سیاق عبارت بعض رواه در باب حارث چنان می نماید که او بعد از اسلام آوردن بخدمت پیغمبر (ص) رسیدو شرف صحبت یافت و سپس مهاجرت کرد و بدست عیاش کشته شد و از این روایت باید او را در زمره ٔ صحابه شمرد.ابن ابی حاتم در الجرح والتعدیل آرد که حارث بن یزیدبن ابی انیسه همان است که بعد از آمدن او بمدینه، پس از وقعه ٔ احد، بدست عیاش بن ابی ربیعه، به بقیع، کشته شد. ابن عبدالبر از حارث در دو جا سخن گوید و در جائی نام پدر وی را «یزید» و در جای دیگر «زید» آرد و از این روی دو حارث تو هم کرده است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 308 و ص 309 و استیعاب چ حیدرآباد ج 1 ص 116 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن یزید. از بطن یربوع بن حنظلهبن مالک بن زید مناهبن تمیم. یکی از اصحاب امام حسن (ع) است. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعیدالعریان ج 3 ص 297 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن یزید. محدث است و از ابی ذر روایت دارد. ابن معین گوید این روایت او از ابوذر بسماع نباشد. ابن عدی گوید حارث معروف نیست. ابن حبان او را از ثقات داند و گوید یحیی بن سعید انصاری از او روایت کند. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 160 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن هَمّام نخعی. صاحب لواء أشتر در روز صفین. شیخ طوسی در رجال خود وی را ذکر کرده است. (تنقیح المقال ج 1 ص 248).
حارث. [رِ] (اِخ) ابن هشام الجهنی مکنی به ابی عبدالرحمن. از صحابه ٔ نزیل مصر. بغوی گوید: حارث دو حدیث از پیغمبر (ص) روایت کرده است. بخاری و ترمذی و طبرانی و دولابی و عسکری و ابن یونس و بارودی و دیگران نیز او را در زمره ٔ صحابه آرند و ابن سعد او رااز کسانی که وقعه ٔ خندق را درک کرده اند، یاد کند و ابوالفتح ازدی منفرداً حکایت کند که نام او زید است.ابن حجر گوید که بخط حافظ عمادالدین بن کثیر خواندم که گویند این شخص همان عقبهبن عامر صحابی مشهور است.رجوع بکتاب استیعاب چ حیدرآباد ج 1 ص 116 و الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 306 و ج 7 ص 124 و 125 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن هانی بن حارث العدوی. محدث است و پسر او محمد از او روایت کند. عسقلانی در باب محمد گوید که از پدر وجد خود روایت دارد و سپس آرد:«لا یدری من هو ولا آباؤه فلا یعتمد علی ما رواه ». رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 5 ص 111 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابوالفضل. یکی از سرهنگان عرب در سیستان بزمان امارت امیر ابوجعفر. (شرح احوال رودکی ص 482 و 483).
حارث. [رِ] (اِخ) ابن الیهیم. شانزدهم از ملوک غسانیه او بیست و دو سال و پنج ماه مالک تاج و تخت بود. رجوع به حبیب السیر جزو 2 از ج 1 ص 93 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن هاشم بن مغیر مخزومی. رجوع به حارث بن هشام شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن وهب، و بقولی وهب بن حارث. طبرانی از طریق اشعث از ابواسحاق از حارث روایت کند که گفت:«صلیت مع رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و آله و سلّم بمکه و بمنی رکعتین » و از این روی او را صحابی داند. ابن حجر گوید اشعث را در نام او اشتباه است و صاحب حدیث مزبور، چنانکه در صحیح هم، از طرق مختلف ازابواسحاق روایت شده حارثهبن وهب است نه حارث. بنابراین اگر چنین کسی بوده بشرف صحبت نائل نیامده است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 2 ص 73 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن وهب.تابعی است و بروایتی که از صنابح دارد معروف است و ابن حجر گوید طبرانی اشتباهاً او را از صحابه آرد. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 2 ص 73 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن یزید الجهنی. محدث است. عبدان گوید از احمدبن سیار شنیدم که میگفت از حارث حدیثی معروف نیست و نام او در حدیث ابویسر که گوید: «و کان لی علی الحارث بن یزید الجهنی مال فطال حبسه ایای....» برده شده است. در صحیح مسلم، از عبادهبن الولیدبن عبادهبن الصامت آمده است که با پدر خود بطلب علم پیش قبیله ای از انصار شدیم و نخستین کسی را که دیدیم ابوالیسر بود، و ابوالیسرگفت:«کان لی علی فلان بن فلان الحرامی مال...» عسقلانی گوید حرامی در زمره ٔ انصار است و شاید که جهنی، حلیف انصار باشد و سپس گوید او را روایت حدیثی یافتم که اسناد آن ضعیف است و در باب آن حدیث آرد که از حارث بن یزید جهنی روایت شده است که گفت: «کان النبی صلی اﷲ علیه ینهی ان یبال فی الماء المجتمع المستنقع». رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 309 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن وعله الجرمی. از فرسان و اعلام و فحول شعراء قضاعه و شعر او پسندیده است. حارث از شعراء مفضلیات است. او راست:
و زعمتم ان لا حلوم لنا
ان العصا قرعت لذی الحلم.
رجوع به البیان والتبیین ج 3 ص 27 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن وعله. از بزرگان و شرفاء عرب و از فرزندان حارث است حصین بن المنذربن الحارث بن وعله که در وقعه ٔ صفین با علی (ع) بود و رایت قبیله ٔ ربیعه داشت و علی (ع) درباره ٔ او فرمود:
لمن رایه سوداء یخفق ظلّها
اذا قیل قدمها حصین تقدما.
رجوع به عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 3 ص 311 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن وحشی بن مالک الجنبی. صحابی و جد ابی ظبیان و حصین بن جندب است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 308 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب بن هاشم هاشمی قرشی. از صحابه و ولاه و پدر عبداﷲ ملقب به ببه است. وعبداﷲ ببه در عهد رسول متولد شد. ابن ابی خیثمه بنقل از مصعب آرد که حارث را صحبت و روایت است. ابن الکلبی گوید که آیه ٔ: «و ما کان اﷲ لیعذبهم و انت فیهم...» (قرآن 33/8) درباره ٔ حارث بن نوفل نازل شده است. ابن حبّان و زبیربن بکار او را در زمره ٔ صحابه آرند وگویند از دست پیغمبر (ص) ولایت بعض نواحی مکه یافت و ابوبکر و عمر و عثمان نیز او را در آن کار باقی گذاردند و ابن سعد بنقل از علی بن عیسی بن عبداﷲبن الحارث بر گفته ٔ ابن حبان و زبیربن بکار افزاید که حارث سپس ببصره رفت و در آن جا برای خود خانه ای بساخت و در آخر خلافت عثمان (در حدود سنه ٔ 35 هَ. ق.) در همان شهر درگذشت و بنا بگفته ٔ یکی از خاندان او حارث در زمان معاویه وفات کرده است. عتبی گوید که سعیدبن العاص، آنگاه که والی مدینه بود، پسر خود عمرو را ولایت مکه داد و چون عمرو بمکه آمد کسی جز حارث پیش باز او نرفت. عمرو او را گفت: «یا حار ِما الذی منع قومک ان یلقونی کمالقیتنی ؟». حارث گفت: «ما منعهم من ذلک الا مااستقبلتنی به، واﷲ ماکنیتنی و لا اتممت اسمی، و ان ّ ما انهاک عن التشذر علی اکفائک، فان ذلک لا یرفعک علیهم و لا یضعهم لک.» عمرو گفت: «واﷲ ما اسأت الموعظه، و لا اتهمک علی النصیحه، و ان الذی رأیت منی لخلق ».رجوع بعقدالفرید چ محمد سعیدالعریان ج 4 ص 217 والاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 306 و الاعلام زرکلی شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن نَوفل. محدث است. رجوع به امتاع الاسماع. ص 408 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن نوف. مکنی به ابی الجعد.محدث است. ابن المدینی گوید که وی مجهول است. عسقلانی آرد که ابن النباتی نیز در باب او باختصار پرداخته. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 160 شود.
حارث.[رِ] (اِخ) ابن هانی بن ابی شمربن جبلهبن عدی بن ربیعهبن معاویه الکندی. ابن الکلبی گوید وی به رسولی بخدمت پیغمبر (ص) رفت و یوم ساباط را بمدائن درک کرد. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 306 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن هشام بن مغیرهبن عبداﷲبن عمرو بن مخزوم قرشی مخزومی. مکنی به ابی عبدالرحمن. مادر او ام الجلاس اسماء دخترمخربه (مخرمه) و بقول عسقلانی فاطمه دختر ولیدبن مغیره است. او از بزرگان عرب در جاهلیت و از بزرگان اسلام و از صحابه است. کعب بن اشرف یهودی او را مدح گفته.در شرف و بزرگی بدو مثل زنند، چنانکه شاعری گوید:
اظننت ابن اباک حین تسبنی
فی المجدکان الحارث بن هشام
اولی قریش بالمکارم والندی
فی الجاهلیه کان و الاسلام.
حارث برادر ابی جهل بن هشام است. و در وقعه ٔ بدر با مشرکین بود و از معرکه بگریخت او را سرزنش ها کردند واز آنجمله این سه بیت حسان بن ثابت است:
ان کنت ِ کاذبه بما حدثتنی
فنجوت منجی الحارث بن هشام
ترک الاحبه لم یقاتل دونهم
و نجابراس طمره و لجام
ملأت به الفرجین فامتدت به
وثوی احبته بشر مقام.
حارث این گفته ٔ حسان را پاسخ گفت و چنین عذر خواست:
واﷲ یعلم ما ترکت قتالهم
حتی رموا فرسی باشقر مزبد
و وجدت ریح الموت من تلقائهم
فی مازق والخیل لم تتبدّد
فعلمت انی ان اقاتل واحداً
اقتل ولا ینکی عدوی مشهدی
ففررت عنهم والاحبه فیهم
طمعاً لهم بعقاب یوم مرصد
حاکم رتبیل چون این اشعار بشنید گفت: «یا معشر العرب حسنتم کل شی ٔ فَحسن ُ حتی الفرار». ابو عبیده معمربن مثنی و اصمعی گوینددر عذر خواهی از فرار به از این ابیات شنیده نشده است. صاحب عقدالفرید آرد: در روز فتح مکه حارث حربه ای تیز میکرد زن وی او را بدید بدو گفت این حربه را چه کنی ؟ حارث گفت آن را برای محمد (ص) و یاران او آماده کرده ام. زن گفت چیزی را درمقابل محمد (ص) و یاران اوپایدار نمی بینم. حارث گفت امیدوارم که یکی از آنان را بخدمت تو گمارم و چنین رجز خواند:
اِن ْ یُقبلوا الیوم فما بی علّه
هذا سلاح کامل واَلّه
وذوغرارین سریعالسله.
و چون در یوم الخندمه خالد با او روبرو شد حارث بگریخت. زن او را ملامت کرد. حارث گفت:
اِنّک ِ لو شاهدت ِ یوم َ الخندمه
اذ فرصفوان و فرّ عکرمه
ولحقتنا بالسیوف المسلمه
یفلقن کل ّ ساعد و جمجمه
ضربا فلا تسمَعُ الا غمغمه
لم تنطقی فی اللوم ادنی کلمه.
چنانکه گفته شد حارث در وقعه ٔ بدر با مشرکین بود و پس از این وقعه پیغمبر (ص) قتل او را میخواست و در روز فتح مکه هنگام ظهرکه رسول (ص) بلال را فرمود بر بام کعبه اذان گوید حارث گفت واثکلاه ! لیتنی مت قبل هذاالیوم ! قبل ان اسمع بلالا ینهق فوق الکعبه. و در همین روز، با عبداﷲبن ابی ربیعه عمروبن مغیرهبن عبداﷲبن عمربن مخزوم مخزومی، بخانه ٔ ام هانی دختر ابی طالب، که زن یکی از خویشان او، یعنی هبیرهبن ابی وهب مخزومی، بود پناه برد. علی (ع) بخانه ٔ خواهر خود، ام هانی، رفت و قصد کشتن آن دو کرد. ام هانی شفاعت کرد. حارث در همین روز اسلام آورد و در اسلام نیکو عقیدت گردید و در محاربات با کفار شرکت می کرد و در غزوات این رجز میخواند:
انی بربی والنبی مؤمن
والبعث من بعدالممات موقن
اقبح بشخص للحیاه موطن.
حارث در زمره ٔ المؤلفه قلوبهم بشمار می آید و در وقعه ٔ حنین با پیغمبر (ص) بود و رسول (ص) او را، مانند افراد دیگر از المؤلفه قلوبهم، صد شتر داد.زبیربن بکار در موفقیات از محمدبن اسحاق، در باب قصه ٔ سقیفه ٔ بنی ساعده، آرد حارث که در این هنگام سید بنی مخزوم بود و جز سابقین از صحابه عدیلی نداشت برخاست و گفت: «واﷲ لولاقول رسول اﷲ صلی اﷲ علیه وآله وسلم الائمه من قریش ما ابعدنا منها الانصار ولکانوا لها اهلا ولکنه قول لاشک فیه فواﷲ لولم یبق من قریش کلها الارجل واحد لصیراﷲ هذاالامر فیه ». در استیعاب آمده است که ابوزید عمربن شبه این دو بیت را از حارث انشاد کرده است:
من کان یسأل عنا این منزلنا
فالاقحوانه منّا منزل فمن
اذ نلبس العیش صفواً مایکدره
طعن (قول) الوشاه ولاینبو بنا الزمن.
ابن مبارک و دیگران گویند که حارث در خلافت عمر با اهل و مال خود بشام رفت و بسیاری از مردم مکه در مشایعت او میگریستند و تا هنگام وفات بشام بود. پس از مرگ حارث، از فرزندان وی عبدالرحمن و ام حکیم باقی بودند و عبدالرحمن از پدر روایت کند که پیغمبر (ص) را گفت: «یا رسول اﷲ اخبرنی بامر اعتصم به ».حضرت فرمود: «املک علیک هذا» و بزبان او اشارت کرد حارث گوید چون مرد کم گوئی بودم این اشارت مرا آسان نمود و سختی آن درنیافتم و چون آهنگ این کار کردم چیزی دشوارتر از آن نیافتم. مدائنی گوید حارث در جنگ یرموک، در ماه رجب سنه ٔ 15 هَ. ق. بشهادت رسید. واقدی، بنا بگفته ٔ اصحاب سیر، و برخی دیگر گویند که حارث در طاعون عمواس در سنه ٔ 18 هَ. ق. در گذشته. ابن لهیعه، از یزیدبن ابی حبیب و او از زهری و زهری از ابی بکربن عبدالرحمن، آرد که حارث را با یکی از موالی خوداختلافی پیش آمد و دعوی پیش عثمان بردند. بنابراین چنین می نماید که حارث تا زمان عثمان زنده بوده است، ابن حجر گوید ابن لهیعه ضعیف است و از زبیر آرد که گفت حارث را پس از مرگ پسری جز عبدالرحمن نمانده بود. عبدالرحمن و ناجیه دختر عتبهبن سهل را پیش عمر بردند، عمر گفت: «زوجوا الشریده بالشرید عسی اﷲ ان ینشر منهما» و این گفته ٔ عمر راست آمد و فرزندان آن دو بسیار شدند. ابن عبدالبر آرد:«و خلف عمربن الخطاب رضی اﷲ عنه علی امرأته فاطمه بنت الولیدبن المغیره و هی ام عبدالرحمن بن الحارث بن هشام...» بنابراین شهادت حارث در ماه رجب سنه ٔ 15 هَ. و یا فوت او در سنه ٔ 18 هَ. ق. صحیح تر مینماید واﷲ اعلم بالصواب. رجوع بکتاب الاستیعاب چ حیدرآباد ج 1 ص 115 و 116 و رجوع بعقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 1 ص 109 و 113 و 114 و ج 6 ص 183 والاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 307 و 308 ورجوع به معجم البلدان یاقوت، در کلمه ٔ اقحوانه، و امتاع الاسماع ج 1 ص 70 و 86 و 286 و 358 و 381 و 382 و390 و 405 و 424 و 524 و عیون الاخبار ج 1 ص 169 و 339 و 340 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن النعمان بن قیس. از بزرگان عرب صدراسلام است که زمان پیغمبر (ص) را درک کرده.رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 2 ص 56 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن مرهبن ذهل بن شیبان. از بزرگان عرب است در جاهلیت و در یوم النهی سالاری بنی شیبان داشت و در یوم الذنائب که بنی تغلب پیروز گردیدند و بسیاری از بکریان را از دم تیغ گذرانیدند، حارث بدست کعب بن زهیربن جشم کشته شد. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 6 ص 74 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن یزید البکری. محدث است و بعضی او را همان حارث بن حسان دانند. رجوع به حارث بن حسان و الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 309 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن یزید السعدی از قدماء شعراء عرب و او جد احیمر لص است او راست:
لالا أعق ولا احوب ولا اغیر علی مضر
لکنما اغزو أذا ضج المطی من الدبر.
رجوع به البیان والتبیین ج 3 ص 130 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن نعمان بن امیه انصاری أوسی. شیخ طوسی اورا در رجال خود از صحابه ٔ پیغمبر شمرده گوید بدر واحد را دریافته است. در خلاصه ٔ علامه و رجال ابن داود نیز نام وی ذکر شده است. (تنقیح المقال ج 1 ص 648).
حارث. [رِ] (اِخ) سمرقندی. از امنای مأمون بود و سپس در زمره ٔ سرهنگان سپاه معتصم درآمد و چون معتصم پس از فتح عموریه عزیمت استنبول کرد، شنید که حارث با سرهنگان دیگری، چون عبودبن عتبه و عمر فرغانه ای و احمدبن خلیل، که از افشین و اسباش رنجیده خاطر شده بودند دل بر خلافت عباس بن مأمون نهاده اند. ناچار عنان عزیمت منعطف گردانید و جماعت مذکور را مؤاخذ و مقید ساخته پس از ثبوت گناه تمامی ایشان را بقتل رسانید. رجوع بحبیب السیر جزو 3 از ج 2 ص 69 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) همدانی. از خواص علی (ع) است. رجوع به حارث أعور شود.
حارث. [رِ] (اِخ) منجم. از پیوستگان حسن بن سهل و او از فضلاء منجمین است و ابومعشر از او نقل کند. و او راست: کتاب الزیج. رجوع به تاریخ الحکماء قفطی ص 163 والفهرست ابن ندیم چ مصر ص 388 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ملیکی. صحابی و محدث است و ازپیغمبر (ص) روایت کرده است که:«الخیل معقود فی نواصیها الخیر الی یوم القیامه و اهلها معانون علیها» ابن حجر گوید این حدیث از دیگری نیز روایت شده است. رجوع به کتاب الاستیعاب ج 1 ص 116 و کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 310 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) محرق. قبیله ای از طائفه ٔ غسان که بطنی از طائفه ٔ ازد از اعراب بوده اند. رجوع به صبح الاعشی ج 1 ص 319 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) متنبی. رجوع به حارث بن سعید کذاب شود.
حارث.[رِ] (اِخ) غامدی عسقلانی گوید وی پدر حارث (بن حارث) غامدی سابق الذکر است و شاید این حارث همان حارث بن یزید مذکور باشد. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 288 و ص 311 و حارث بن حارث الغامدی شود.
حارث. [رِ] (اِخ) کذاب. رجوع به حارث بن سعید کذاب شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ازدی. محدث است و از ابن الحنیفه روایت دارد و ثوری از او روایت کند. ابن ابی حاتم گوید او را نشناسم، و ابن حبان او را در زمره ٔ ثقات آرد. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 161 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) شیبانی از شجاعان سپاه علی (ع) که در جنگ صفین بدست کریب بن ابرهه شهید شد. رجوع به حبیب السیر جزو 4 از ج 1 ص 185 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) شامی در رجال کشی و تحریر طاوسی و خلاصه الاقوال علاّمه، ذکر او آمده و او و حمزه ٔ بربری را ملعون خوانده اند. و از امام صادق (ع) روایت کرده اند که آیه ٔ (هل انبئکم علی من تنزل الشیاطین (قرآن 221/26) تنزل علی کل افاک اثیم) (قرآن 222/26) در حق هفت تن نازل شده است که از آنجمله حارث و حمزه ٔمزبور باشند. (تنقیح المقال ما مقانی ج 1 ص 245).
حارث. [رِ] (اِخ) زَونی. محدث است ابن ابی حاتم گوید پدرم گفت او را نمی شناسم. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 6 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن یزید سکونی. محدث است و در لسان المیزان آمده است.«شیخ للولیدبن مسلم.» وی از عمروبن قبیس روایت دارد. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 160 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) خراسانی مکنی به ابی حفص. از مهندسین معاصر ابن عمید. وبنابراین در حدود سال 360 هَ. ق. میزیسته است. او راست: تفسیر مقاله ٔ دهم اقلیدس. رجوع بتاریخ الحکماءقفطی ص 64 و کشف الظنون و گاهنامه و ابو حفص شود.
حارث. [رِ] (اِخ) حفار. مولای عثمان بن عفان و سید ابوفروه کیسان است. رجوع به الوزراء والکتاب ص 89 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) حَرّاب. رجوع به حارث بن معاویهبن ثور شود.
حارث. [رِ] (اِخ) البنائی. او برادر ابوالجحاف و معاصر با فرزدق ِ شاعر (متوفی در سنه ٔ 110 هَ. ق.) است و از این شاعر روایت کند که از فرزدق شنیدم که این شعر انشاد میکرد:
فیاعجبا حتی کلیب تسبنی
کان ّ اباها نهشل او مجاشع.
رجوع به الموشح مرزبانی ص 101 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) الاعور. از فقهاءِ تابعینی است که در کوفه زندگی کردند. ابواسحاق گوید در کوفه، در باب فرائض کسی از عبیده و حارث اعور اعلم نبود. ابن سیرین گوید: آنگاه که بکوفه رفتم چهار تن از فقها بدان جا بودند، هر کس از مردم کوفه که نخست حارث را نام میبرد پس از او، نام عبیده می آورد و آنکس که بنام عبیده آغاز میکرد سپس نام حارث میگفت و سوم آنها علقمه و چهارم شریح است. وی از معاصرین و مصاحبین علی (ع) و عبداﷲبن مسعود است. و از علی (ع) روایت کند که گفت از پیغمبر (ص) شنیدم که میفرمود:«کتاب اﷲ فیه خبر ما قبلکم و نباء ما بعدکم و حکم ما بینکم. هوالفصل لیس بالهزل. هوالذی لا تزیغ به الاهواء و تشبع منه العلماء ولا یخلق علی کثره الرد ولا تنقضی عجائبه. هوالذی من ترکه من جبار قصمه اﷲ، و من ابتغی الهدی فی غیره اضله اﷲ. هو حبل اﷲ المتین، و الذکر الحکیم، والصراطالمستقیم...» رجوع بعقدالفرید چ محمد سعیدالعریان ج 2 ص 99 و 100 و طبقات الفقهاء ابی اسحاق شیرازی چ بغداد ص 60 و عیون الاخبار ج 2 ص 133 والبیان والتبیین ج 1 ص 111 و حبیب السیر جزو 4 از ج 1 ص 194 شود. حسین بن معین الدین میبدی در حرف لام شرح دیوان امیرالمؤمنین (ع) از قول علی (ع) خطاب بحارث اعور همدانی، آرد:
یا حار همدان من یمت یرنی
من مؤمن او منافق قبلا
یعرفنی طرفه واعرفه
بنعته واسمه و ما فعلا
وانت عندالصراط معترضی
فلا تخف عثره ولا زللا
اقول للنار حین توقف للعر
ض ذریه لا تقربی الرجلا
ذریه لا تقربیه ان له
حبلا بحبل الوصی متصلا
اسقیک من بارد علی ظماء
تخاله فی الحلاوه العسلا
قول علی لحارث عجب
کم ثم اعجوبه له جملا.
مراد از حار در این اشعار حارث اعور همدانی است که از خواص اصحاب مرتضی (ع) بود و ترخیم بضرورت شعر است، چه ترخیم منادای مضاف در سعه ٔ کلام جائز نیست. (شرح دیوان امیرالمؤمنین حرف لام چ سال 1285 ص 369 و 370) حارث اعوررا کشی در رجال خود و ابن طاوس در تحریر طاوسی و علامه ٔ حلی در قسم اول خلاصه الاقوال و حسن بن داود در رجال خود و میرزا محمود رجالی در وسیط و شیخ عبداﷲ مامقانی در تنقیح المقال یاد کرده اند. شیخ بهائی (متوفی 1031 هَ. ق.) خود را از اولاد حارث همدانی میدانسته است. رجوع به روضات الجنات ص 93 (ترجمه ٔ حسین بن عبدالصمد حارث پدر شیخ بهائی) شود.
حارث. [رِ] (اِخ) اشعری. شیخ طوسی در رجال خود شرح حال او را آورده و گوید از صحابه ٔ رسول است ولیکن مجهول الحال است. (رجال مامقانی شماره ٔ 1963).
حارث. [رِ] (اِخ) طائفی او پدر حکیم است که با پدر و مادر و فرزندان خود به مدینه هجرت کرد و بدانجا زندگی را بدرود گفت، پیغمبر (ص) فرزندان و پدر و مادر او را عطا فرمود و زن را چیزی نداد و والدین را فرمود که ازترکه ٔ حکیم او را نفقه دهند و آیه ٔ «والذین یتوفون منکم و یذرون ازواجاً.... (قرآن کریم، 234/2) » درباره ٔ این حکیم نازل شده است. رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 2 ص 32 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن نفیع. گوید این حارث همان ابی سعدبن معلی است (؟) رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 306 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن النعمان اکفانی مکنی به ابی النضر. تابعی و محدث است.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن یزیدالطائی حلیف بنی عمروبن عوف. یکی از منافقین است که در تبوک بود. رجوع به امتاع الاسماع ج 1 ص 474 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن یزید. از کسانی است که بعد از پیغمبر (ص) فتوحات را درک کرده است. سیف از او در فتوح سخن گوید و از عمر روایت کند که به سعدبن ابی وقاص نوشت عمروبن مالک بن عتبهبن وهیب را بسالاری لشکر بگمار و او را برای محاصره ٔ هیت فرست. عمرو برفت وهیت را محاصره کرد و حارث را بر نیمی از لشکر سالاری داد و خود بسوی قرقیسیاء رفت ابن فتحون این مطلب را استدراک کرده است. عسقلانی گوید چون در آن زمان امارت جز بصحابه ندادندی باید حارث را از صحابه شمرد. رجوع به الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 309 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن نبیه. صحابی و پدر انس صحابی است. ابوعبدالرحمن سلمی او را در زمره ٔ اصحاب الصفه آرد و پسر او انس حدیثی از وی روایت کند. رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 305 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن نعمان بن خزمهبن ابی خزمه و بقولی خزیمهبن ثعلبهبن عمروبن عوف انصاری اوسی. عبدان او را در عداد صحابه آرد و میان وی و حارثهبن نعمان فرق گذارد. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 305 بشود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن مالک بن اسیدبن جابربن عوثربن عبد مناهبن اشجعبن عامربن لیث. مکنی به ابی واقد. صحابی است. رجوع به حارث بن عوف لیثی وابوواقد لیثی شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن محمد کوفی. شیخ طوسی در رجال خود وی را در عداد اصحاب صادق (ع) شمرده است. (تنقیح المقال ج 1 ص 247).
حارث. [رِ] (اِخ) ابن مسعودبن عبدهبن مظهربن قیس بن امیهبن معاویهبن مالک بن عوف الانصاری الاوسی. صحابی است. موسی بن عقبه و ابن اسحاق او را از کسانی که در یوم الجسر بدرجه ٔ شهادت رسیدند یاد کنند. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 304 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن مرطبن سفیان بن مجاشع. از بزرگان عرب است بجاهلیت و در یوم طخفه حاجب ابن زراره از نعمان در خواست که رفادت حارث را باشد. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 6 ص 86 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن مره العبدی از سرداران و غزاه صدر اسلام و اصحاب علی (ع) است. وی در سال 39 هَ. ق. بغزو بلاد سند رفت و پیوسته بدین غزو مشغول بود تا بسال 42 هَ. ق. (662 م) بقتل رسید. رجوع به الاعلام زرکلی ج 1 ص 205 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن مره ٔ حنفی مکنی به ابی مرّه. محدث است.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن مره الجهنی. از دلاوران صحابه است. سیف در فتوح از او نام برد و گوید آنگاه که خالدبن ولید در زمان ابوبکر، به عراق رفت حارث از دست او امارت قضاعه یافت. حارث از ابن مسعود روایت کند و ارطاهبن ارطاه نخعی از او روایت دارد. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 303 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن مرهبن دودان النفیلی. از بزرگان صدر اسلام است و زمان پیغمبر (ص) رادرک کرده وثیمه او را یکی از کسانی داند که در جنگ رده بودند و موعظتی که بنی عامر را بدان وعظ کرده است، از او نقل کند که قسمتی از آن در ذیل نقل میشود:
بنی عامر ان تنصروا اﷲ تنصروا
و ان تنصبوا اﷲ والدین تخذلوا
و ان تهزموا لاینجکم منه مهرب
و ان تثبتوا للقوم واﷲ تقتلوا.
رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 2 ص 55 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن مضرس بن عبیدبن رزاح انصاری، صحابی است. عدوی گوید بیعه الشجره رادریافته است و در قادسیه بدرجه ٔ شهادت نائل گردید. رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 304 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن مخلد انصاری زرقی. بواسطه ٔ ارسال حدیثی، ابن شاهین او را از صحابه شمارد و از طریق سهیل بن ابی صالح، و سهیل بنقل از پدر خود، از حارث روایت کند که گفت: پیغمبر (ص) فرمود: «من اتی النساء فی ادبارهن لم ینظراﷲ الیه.» و این حدیث را اصحاب سنن از سهیل از حارث بن مخلد از ابی هریره نقل کرده اند و عبدان نیز از طریق سعیدبن سمعان آرد: که او از ابوهریره شنید که میگفت: «یا حارث ان استطعت ان تموت فمت.» قصه ای نیز از او نقل کند و از این روی حارث را از صحابه داند. ابن حجر گوید روایت صحبت حارث را دلیل نباشد و او را از تابعین شمرد. ابن حبان و بخاری و دیگران نیز وی را در زمره ٔ تابعین آرند. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 2 ص 72 و ص 73 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن مخاشن. صحابی است. ابوعمر گوید اسماعیل قاضی، بنقل ازعلی بن المدینی، او را از مهاجرین داند. مدفن او ببصره است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 303 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن محمد المکفوف. محدث است و از ابوبکربن عیاش از معروف بن خربوذ و او از ابی الطفیل و ابوالطفیل از ابوذر آرد که پیغمبر (ص) فرمود: «لاتزول قدما عبد حتی یسئل عن حبنا اهل البیت و اومی الی علی ّ.» عسقلانی گوید این خبر اصل ندارد و نیز گوید که ابوبکر باغندی، از یعقوب بن اسحاق طوسی هم خبر مزبور را از حارث روایت کرده است. حارث از جلدبن السری از ابی اسحاق از ابی الاحوص از عبداﷲ روایت کند که پیغمبر (ص) فرمود: «لاالفین احدکم یتغنی و یدع ان یقراء سوره البقره.» عسقلانی گوید جلد ثقه است. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 159 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن محمد العری (؟) محدث است و از اسماعیل بن ابی حکیم روایت کند. رجوع به سیره ٔ عمربن عبدالعزیز تألیف ابن الجوزی ص 12 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن مسلم. ابومغیره مخزومی قرشی حجازی. شیخ طوسی وی را از صحابه شمرده است. (تنقیح المقال ج 1 ص 247).
حارث. [رِ] (اِخ) ابن محمر ظِهری تابعی است.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن محمدبن نعمان ابومحمدبن ابی جعفر بجلی کوفی. پدر او معروف به شیطان الطاق (مؤمن الطاق) است. حارث یکی از ائمه ٔ عارف بحدیث اهل بیت میباشد و شیخ طوسی او را در زمره ٔ مصنفین شیعه آرد و گوید او را کتابی معتمد علیه است. علی بن الحکم گوید که حسن بن محبوب گفت حارث در حلقه ٔ درس محمدبن حسن صاحب الرأی حاضر شد. محمدبن الحسن بی اجازت او سخنی نگفت و چون حارث برفت محمد گفت: «ای رجل لولا. یعنی الرفض ». حارث مردی شعرشناس و کثیرالروایه نیز بوده است. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 159 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن محمدبن ابی اسامه التمیمی. حافظ و محدث و صاحب مسنداست. ابوالعباس نباتی در آنجا که او را در شمار مشیخه قاسم بن اصبغ آرد، گوید: وی راویه ٔ اخبار، محدثی ثقه و بسیار حدیث است. دارقطنی گوید در باب حارث اختلاف است و بنظر من مردی ثقه است و ابن حبان نیز وی را در زمره ٔ ثقات آرد. ابن حزم در جائی گوید ضعیف و در جای دیگر گوید مجهول است ذهبی درتلخیص المستدرک گوید: «لیس بعمده». خلف بن مرزبان را با او حکایتی است که خود خلف آن را چنین نقل کند: روزی پیش حارث شدم گروهی از وراقان را در دهلیزخانه ٔ او دیدم و او نام آنها را با اجرت دو درهم مینوشت. او را گفتم نام من نیزبنویس. پس وراق نامها را بدو عرض کرد حارث گفت: «ابن مرزبان مع هؤلاء ولا کرامه» این خبر بمن گفتند رقعه ای بگرفتم و این ابیات برآن بنوشتم و بدو فرستادم:
ابلغ الحارث المحدث قولا
عن اخ صادق شدید المحبه
ویک قد کنت تعتزی سالف الَ
دّهر قدیما الی قبائل ضبه
و کتبت الحدیث عن سائرالنا
س و حاذیت واللقأبن شبه
عن یزید والواقدی و روح
و ابن سعد والقعنبی و هدبه
ثم صنفت من احادیث سفیا
ن و عن مالک و مسند شعبه
و عن ابن المدینی ایضا فمازلَ
ت قدیماً تبث للناس کتبه
افمنهم اخذت بیعک للعلم
و ایثار من یزیدک حبه
سوءهسوءه لشیخ قدیم
ملک الحرص والضراعه قلبه
فهو کالقفر فی المعیشه یبسا
و امانیه بعد تسعین رطبه.
چون حارث آن رقعه را بخواند گفت: «ادخلوه قاتله اﷲ فضحنی ». بقول حاجی خلیفه حارث را مسند است. احمدبن کامل گوید حارث مردی ثقه بود و به 96 سالگی رسید. عسقلانی گوید مولد او بسال 186 هَ. ق. و وفات در 282 بوده است. ووفات او را در سنه ٔ 279 نیز گفته اند ولی آنچه پیشترگفته شد درست می نماید چه گفته ٔ احمدبن کامل که حارث 96 سال زندگی کرد - در حالی که میدانیم از اصحاب حارث بوده است - قول عسقلانی را تأیید میکند. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 157 و 158 و رجوع به کشف الظنون شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن محمد. محدث است و از ابی الطفیل روایت کند و زافربن سلیمان از طریق حارث از ابی الطفیل آرد که گفت در روز شوری بدرخانه ٔ خود ایستاده بودم، بانگها بلند شد، علی بن ابیطالب (ع) را شنیدم که میگفت: «بایعالناس لابی بکر و انا واﷲ اولی بالامر منه و احق به فسمعت و اطعت مخافه ان یرجع الناس کفارا یضرب بعضهم رقاب بعض ثم تابعالناس عمر و انا واﷲ اولی بالامر منه فسمعت و اطعت مخافه ان یضرب بعضهم رقاب بعض ثم انتم تریدون ان تبایعوا عثمان اذن اسمع و اطیعان عمر جعلنی فی خمسه لایعرف لی فضلا علیهم ولا یعرفونه لی کلنا فیه شرع سواء و ایم اﷲ لو اشاء ان اتکلم فثم لا یستطیع عربیهم ولا عجمیهم ردّه نشدتکم باللّه افیکم من اخی رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و آله و سلم غیری قالوا لا. قال: نشدتکم باللّه افیکم احد له مثل عمی حمزه ؟ قالوا: اللهم لا. قال: نشدتکم باللّه افیکم احد له اخ مثل اخی جعفر ذی الجناحین الموشی بالجوهر یطیر بهما فی الجنه قالوا: لا. قال: افیکم احد له مثل سبطی الحسن و الحسین سیدی شباب اهل الجنّه ؟ قالوا: لا. قال: افیکم احد له زوجه مثل زوجتی ؟ قالوا: لا. قال افیکم احد کان اقتل لمشرکی قریش عند کل شدیده تنزل برسول اﷲ صلی اﷲ علیه و آله وسلم منی ؟ قالوا: لا.» عسقلانی گوید: این حدیث درست نیست و حاشا که امیرالمؤمنین چنین گفته باشد. عقیلی از طریق یحیی بن مغیره نیز این حدیث را روایت کند و گوید حارث و ابی الطفیل مجهول اند و ابن عدی نیز او را مجهول داند. ولی بن حبان او را در زمره ٔ ثقات آرد، عسقلانی گوید: این حدیث را اصلی نباشد و امیرالمؤمنین از چنین گفتاری بر کنار است. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 156 و 157 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن محمد. محدث است و از ابی مصعب روایت دارد وابواحمد ابراهیم بن اسحاق بن ابراهیم از او روایت کند. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 159 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن محمد. یکی از سرداران حجاج بن یوسف است.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن معاذ مکنی به ابی ذرّه. صحابی است.
حارث.[رِ] (اِخ) ابن معاویه ثقفی. از شجعان و بزرگان عرب و از اصحاب حجاج بن یوسف بعراق بود و حجاج او را با گروهی قریب به هزار تن از شرطه بجنگ شبیب فرستاد، و حارث در سال 77 هَ. ق. بدست شبیب کشته شد. رجوع به الاعلام زرکلی و حبیب السیر جزو 2 از ج 2 ص 56 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عبدالمدان. یکی از بزرگان عرب. او بدست و علهبن عبداﷲبن حارث کشته شد. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعیدالعریان ج 3 ص 323 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن مالک بن عمرو ملقب به حَبِط. از قبیله ٔ تمیم و از اجداد عرب است بجاهلیت. اولاد او را حبطات و منسوب بدو را حَبَطی گویند. رجوع به الاعلام زرکلی و رجوع به حبطی و حبط و حبطات شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن مسکین بن محمد ضبی اموی. مکنی به ابی عمرو تابعی. وی از بزرگان قضاه و فقهاء مذهب مالکی و ثقات محدثین مائه ٔ دوم و سوم است او از سفیان بن عیینه و محمدبن نصرالجهنی از او سماع دارد. وی از مردم مصر است و چون از موالی بنی امیه بود به اموی معروف گردید. حارث را در عصر مأمون به عراق آوردند، صاحب عقدالفرید گوید روزی حارث بر مأمون درآمد. مأمون مسئله ای از او پرسید حارث گفت در این مسئله تراچنان پاسخ گویم که مالک بن انس پدرت هارون را گفت، و گفته ٔ مالک را یاد کرد. مأمون را آن سخن خوش نیامد و گفت. «لقدتتیست و تتیس مالک.» حارث گفت: «فالسامع یا امیرالمؤمنین من التیسین اتیس » مأمون متغیر گردید و حارث برخاست و بیرون شد و از گفته ٔ خود پشیمان گردید و بخانه خود نرسیده رسول مأمون بدو درآمد. حارث بددل شد و یقین کرد که آسیبی بدو خواهد رسید، کفن بپوشید و نزد مأمون شد. چون بدرگاه او رسید مأمون او را بخود نزدیک کرد و گفت:« یا هذا. ان اﷲ قد امرمن هو خیر منک بألانه القول لمن هو شرّ منی.فقال لنبیه موسی صلی اﷲ علیه و سلم اذا ارسله الی فرعون «فقولا له قولالینا لعله یتذکر اویخشی (قرآن 44/20) ». حارث گفت:«یا امیرالمؤمنین، ابوء بالذنب و استغفر اﷲ تعالی، قال: عفا اﷲ عنک انصرف اذا شئت ». و چون خلق قران را معتقد نبود در این مسئله گرفتار و محبوس شد و آنگاه که متوکل بخلافت رسید او را از زندان رهائی داد، حارث بمصر بازگشت و در سال 237 هَ. ق. برمسند قضاء مصر بنشست، و در سنه ٔ 245 از این شغل استعفا کرد. صاحب عقدالفرید گوید: آنگاه که واثق عهده دار خلافت گردید احمدبن ابی داود را مأمور مسئله ٔ خلق قرآن کرد و فقهاء عصر را بدین امر بخواند، از جمله ٔ آن فقها حارث بود، او را گفتند: شهادت ده که قرآن مخلوق است. حارث گفت: اشهد ان التوراه والانجیل والزبور والقران هذه الاربعه مخلوقه.» و چهار انگشت خویش برداشت و بدان خلق قرآن را بکنایت بنمود و خویشتن را از قتل نجات دادء و نیز صاحب عقدالفرید گوید: وقتی حارث و عمروبن عبید، درمنی، تصادف کردند، عمرو حارث را گفت: روا نباشد که من و توئی در یک جای گرد آییم و بی فائدتی از یکدیگر جدا شویم. اگر خواهی تو چیزی گوی واگر خواهی من چیزی گویم.حارث او را گفت بگوی آنچه خواهی. عمرو گفت: «هل تعلم احداً اقبل للعذر من اﷲ عزوجل ؟ حارث گفت: لا. عمرو گفت:«فهل تعلم عذرا ابین من عذر من قال لا اقدر فیما تعلم انت انه لا یقدر علیه ؟ حارث گفت: لا. عمرو گفت: فلم تقبل قول من لا اقبل للعذر منه عذرا ولا ابین من عذر (؟). حارث خاموش ماند و چیزی نگفت. حارث از پای ناتوان بود لذا او را بر تخت روانی میبردند و گاهی چهار زانو، بر چهار پائی می نشست. حارث در زمان تولیت قضاء مصر امر بحفر خلیج اسکندریه داد و نداء بر جنائز و خواندن قرآن را با الحان منع کرد. حارث، از پادشاهان و امیران سخت دوری میگزید. مولد او بسال 154 هَ.ق. و وفات در سنه ٔ 250 هَ. ق. است. رجوع بعقد الفرید چ محمد سعید العریان ج 1 ص 47 و ج 2 ص 206 و 207 و ص 287 و سیره ٔ احمدبن حنبل تصنیف ابن الجوزی ص 400و الاعلام زرکلی والحلل السندسیه ج 2 ص 144 و حبیب السیر جزو 3 از ج 2 ص 99 و ضحی الاسلام ج 3 ص 198 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن مسلم بن الحارث. محدث است و از طریق جد خود از پیغمبر (ص) روایت کند. ابن حبان اورا از ثقات داند. و دارقطنی گوید که حارث مجهول است. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 160 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن نعمان بن امری ٔ القیس بن البرک بن ثعلبهبن عمروبن عوف بن مالک بن اوس الانصاری الاوسی. صحابی است. ابن سعد گوید که موسی بن عقبه و ابن عماره و ابومعشر و واقدی او را در شمار کسانی که وقعه ٔ بدر را شاهد بودند آرند. و ابن حجر گوید ابوالاسود، از عروه، و ابن الکلبی نیز او را در این شمار آورده اند. ابن اسحاق او را یاد نکرده است و طبرانی از طریق عبیداﷲبن ابی رافع روایت کند که در وقعه ٔ صفین با علی (ع) بود. ابن منده گوید از وی حدیثی معروف نیست. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 305 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن منصور. مکنی به ابی منصور. تابعی و محدث است.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن نعمان بن اساف بن نضلهبن عبدعوف بن غنم بن مالک بن النجار الانصاری النجاری. صحابی است. عدوی گوید او وقعه ٔ بدر و احد و وقائع دیگری را دریافت و در مؤته بدرجه ٔ شهادت رسید، ابن اسحاق وابوالاسود، از عروه آرند که حارث در مؤته بدرجه ٔ شهادت نائل گردید، و ابن حجر گفته ٔ عدوی را، در باب دیدن حارث وقعه ٔ بدر را استدراک کند و گویدآنکه وقعه ٔ بدر را بدیده است حارث بن نعمان بن امری ٔ القیس آتی الذکر، باشد نه حارث بن نعمان بن اساف. رجوع به کتاب الاصابه؛ چ مصر؛ سنه ٔ 1323 ج 1 ص 305 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن نعمان. محدث است و اسحاق ابن ابراهیم شهیدی از او روایت کند و او از خلیدبن دعلج روایت دارد. رجوع به عیون الاخبار ج 1 ص 279 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن نعمان. صحابی است. رجوع بحارثهبن النعمان بن نفیع شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن نظام ابی جشم بن عمروبن مالک بن جشم بن حاشدبن جشم بن حزان (عمران) بن نوف بن همدان الهمدانی. از بزرگان عرب صدراسلام. وی زمان پیغمبر (ص) را دریافته. ابن حجر بنقل از ابن الکلبی گوید که او پدر اعشی همدان است ولی در آن قسمت از دیوان اعشی میمون که معنون بعنوان «باب اعشی همدان » میباشد درباره ٔ او چنین آمده است. «وهوابومصبح عبدالرحمن بن عبداﷲ و در الاعلام زرکلی نام و نسب اعشی همدان چنین است: «عبدالرحمن بن عبداﷲبن الحارث الهمدانی ». رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 2 ص 55 و دیوان اعشی چ رودلف گییر، سنه ٔ 1928 ص 311 والاعلام زرکلی ج 2 ص 497 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن نضربن حارث انصاری. عدوی در نسب انصار آرد که حارث را صحبت است و قداح گوید که وی بیعه الرضوان را دریافت و پدر او را صحبت بود. در ضبط نام او اختلاف است.رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 305شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن النضر. محدث است. شیخ طوسی او را از رجال شیعه یاد کند و گویدکه عبداﷲ ابن المحبر از او روایت دارد. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 160 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن نصرالسهمی و یا حارث بن سهم بصری. صحابی است، و زبیربن بکار، در الموفقیات، از طریق محمدبن اسحاق از او شعری در باب قصه ٔ سقیفه ٔ بنی ساعده در مورد انصار آرد:
یا لقومی لخفه الاحلام
و انتظاری لزله الاقدام
قبل کانوا من الدعاه الی اللَّ
-ه و کانوا ازمه الاسلام
ان ذا الامر دوننا لقریش
و قریش هم ذووالاحلام.
وثیمه گوید چون مهاجرین و انصار در باب خلافت بنزاع برخاستند حارث بن النضرالانصاری برخاست و خطاب بقوم خود شعری گفت، و بیت اول و سوم شعر مذکور را بعلاوه این بیت آرد:
فاتقوااﷲ معشرالاوس والخز
رج واخشوا عواقب الایام.
و شعر دیگری در باب امیری خالدبن ولید در جنگ ردّه، در یمامه از او ذکر کند، و چنانکه گذشت، آنچه را که وثیمه در باب نام پدر و نسبت حارث آرد با آنچه که زبیربن بکار گفته است، اختلاف دارد واﷲ اعلم بالصواب. رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 305 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن نعمان بن رافعبن ثعلبهبن جشم الاوسی. محدث است، ابن منده گوید پسر وی از او روایت دارد و سلیمان بن عبیداﷲ، بدو واسطه، حدیث او را از این پسر روایت کند. رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 305 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن نبهان. مولی حمزهبن عبدالمطلب. مورخین گویند نبهان غلام حمزه مردی شجاع بود و دو سال پس از شهادت حمزه وفات یافت و پسرش حارث به علی (ع) پیوست و پس از وی با حسن و آنگاه با حسین علیهماالسلام بود و از مدینه با حسین (ع) بمکه و کربلا رفت و در عاشوراء کشته شد. (تنقیح المقال ج 1 ص 248).
حارث. [رِ] (اِخ) ابن مینا. محدث و از بزرگان عرب صدر اسلام. وی زمان پیغمبر (ص) را درک کرده. حارث از عمر روایت دارد. بخاری در تاریخ خود از او نام برد و ابن حبان او را از ثقات تابعین یاد کند. عسقلانی گوید:«و فیه جهاله» و ابن معین گوید:«لیس حدیثه بشی ٔ». رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 2 ص 55 و لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 160 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن منصور. محدث است. بدو واسطه از ابن الحنفیه در باب جواز فروش مصاحف روایت کند. رجوع به ص 175 کتاب المصاحف ابن ابی داود چ لیدن سنه ٔ 1937 م شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن مسلم الرازی المقری. محدث است. سلیمانی گوید در حق حارث نظراست. رجوع بلسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 159 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن مغیرهالنضری البصری. محدث است و از امام محمد باقر (ع) و برادر او زیدبن علی و جعفربن محمد الصادق علیهماالسلام روایت دارد. شیخ طوسی و ابن النجاشی او را در زمره ٔ رجال شیعه آرند وثقه دانند. علی بن الحکم گوید حارث از پرهیزکارترین مردم زمان خود بود. ثعلبهبن میمون و هشام بن سالم و جعفربن بشر و دیگران از او روایت کنند. رجوع به لسان المیزان چ حیدر آباد ج 2 ص 160 شود. در فهرست شیخ طوسی آمده است که او را کتابی هست و اصحاب ما آن را روایت کرده اند. (تنقیح المقال ج 1 ص 247 و 248).
حارث. [رِ] (اِخ) ابن مغیره. رجوع به ابی الجودی در ذیل لغت نامه شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن معمربن حبیب بن وهب بن حذافهبن جمح الجمحی. وی صحابی و جد حارث ابن حاطب مذکور است. ابوالاسود، بنقل از عروه، او را از کسانی که بحبشه مهاجرت کردند آرد. ابن عابد و ابن منده از طریق او، روایت عطاء خراسانی را که از پدر خود، از ابن عباس نقل کرده است آرند و گویند که حارث بحبشه مهاجرت کرد و فرزند او حاطب بدانجا متولد شد، ابن حجر گوید این روایت درست نیست و حاطب بحبشه متولد نشد و چنانکه گذشت حارث بن حاطب است که در آنجاتولد یافته است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 304 و ص 305 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) (یا ابوسعید رافع و یا اوس) ابن المُعَلّی بن نفیعبن المُعَلّی بن لوذان بن خالدبن زیدبن ثعلبهالزرقی الانصاری. بقول صاحب امتاع الاسماع، یکی از دو تن است که پس از تحویل قبله از بیت المقدس بکعبه، نخستین بار بسوی آن نماز گزاردند. رجوع به امتاع الاسماع مقریزی ص 59 شود.
حارث.[رِ] (اِخ) ابن معاویهالکندی. در صحبت او اختلاف است. گروهی چون ابن منده و ابو نعیم او را از صحابه شمرند. ابن سعد و ابوزرعه دمشقی او را در طبقه ٔ اولی از تابعین شام آرند و ابو مسهر گوید حارث از بزرگان اصحاب ابی الدرداء است. عجلی گوید او از کبار تابعین است و بخاری و مسلم و ابوحاتم و ابن سمیع و ابن حبان نیز او را در زمره ٔ تابعین نام برند. ابو وهب کلاعی از مکحول از او قصه ای در باب مسح بر موزه نقل کند، ویعقوب بن سفیان از طریق سلیم بن عامر از حارث آرد که وی بر عمر درآمد و عمر او را گفت: «ما اقدمک ؟ کیف ترکت اهل الشام ؟» و او قصه ٔ خود بگفت. ابن حجر عسقلانی گوید بظن غالب چنین نماید که حارث از مخضرمین باشد. رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 304 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن معاویه سکونی. صحابی و حلیف بنی هاشم است. حارث در ایام صلح امام حسن (ع) و معاویه در کوفه درگذشت. رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ص 304 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن معاویه الحارثی. جد عیسی بن شبیب. وی از جانب سلم بن زیاد بخراسان شد تا راه حکومت آنجا را برای سلم هموار ساخت و سپس سلم بدانجا رهسپار گردید. (احوال رودکی ج 1 ص 237 و 245).
حارث. [رِ] (اِخ) ابن معاویهبن ثوربن مرتعبن ثور الکندی الکهلانی معروف به الحارث الاکبر و حارث حرّاب از قبیله ٔ قحطان و یکی از ملوک جاهلی است و بر مشقر و یمامه و بحرین حکومت داشت و این حکومت پس از پدر خود یافت. یعقوب بن اسحاق کندی فیلسوف و اشعث بن قیس صحابی از نسل وی باشند. رجوع بتاریخ الحکماء قفطی ص 360 و عیون الانباء ابن ابی اصیبعه ج 1 ص 206 و 207 والاعلام زرکلی ص 205 و عیون الاخبار ص 207 و حبیب السیر، اختتام کتاب، ص 422 شود. و یکی از فرزندان او معاویه الاکرمین بن الحارث بن معاویهبن الحارث است. لبید گوید:
والحارث الحرّاب حل بعاقل
جدثاً اقام به فلم یتحول.
رجوع به تاج العروس و منتهی الارب شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن مالک طائی. از بزرگان عرب صدر اسلام. وی زمان پیغمبر (ص) را درک کرد. ابن وثیمه آرد که او یکی از کسانی است که در جنگ ردّه پایداری کردند و با عدی بن حاتم صدقه ٔ خود را بابوبکر بدادند. او راست:
و فینا وفاء ماوفی الناس مثله
و سربلنا مجدا عدی بن حاتم.
رجوع به کتاب الاصابه ج 2 چ مصر سنه ٔ 1323 ص 55 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن معاذبن نعمان بن امری ٔ القیس بن زیدبن عبدالاشهل انصاری اسهلی. صحابی و برادر سعدبن معاذ و عم حارث بن اوس بن معاذ است. رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 304 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن محمد. مکنی به ابی حبیب. تابعی است.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عبدالمطلب. وی از بزرگان بنی هاشم بن عبدمناف و عم رسول اکرم است. عبدالمطلب را یازده و یا سیزده پسر بوده است که بزرگترین آنها حارث بود و ابوسفیان و مغیره و نوفل از جمله ٔ فرزندان حارثند. مادر حارث صفیه، از قبیله ٔ بنی عامربن صعصعه است. رجوع به عقدالفریدچ محمد سعید العریان ج 3 ص 263 و ج 5 ص 7 و عیون الاخبار ج 3 ص 10 و حبیب السیر جزو 3 از ج 1 ص 101 شود. ابن ابی حاتم او را در زمره ٔ صحابه آورده و گوید از جانب رسول (ص) عمل بعض نواحی مکه داشت و از دست ابوبکر و عمر و عثمان نیز ولایت مکه یافت و پس از آن ببصره منتقل گردید. ابن حجر گوید این وهمی شنیع است. این ولایتها نوه ٔ او، حارث بن نوفل بن الحارث بن عبدالمطلب را بوده است و حارث بن عبدالمطلب در جاهلیت زندگانی رابدرود گفته است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 306 و ج 2 ص 72 و تاریخ سیستان ص 52 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن سهل بن ابی صعصعه ٔ انصاری. صحابی است، از بنی مازن بن النجار، نفیلی بنقل از محمدبن سلمه از ابن اسحاق، آردکه او وقعه ٔ طائف را دیده است و در آن وقعه بدرجه ٔ شهادت رسیده عسقلانی گوید بعضی گفته اند که این شخص حباب بن سهل است نه حارث و شاید که این حارث و حباب دو برادر باشند. رجوع بکتاب استیعاب چ حیدرآباد ج 1 ص 114 و بکتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 293 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) پدر زهدم. محدث است و از انس روایت دارد و پسر وی ازاو روایت کند. ابوالحسن بن القطان او را مجهول می شمارد. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 161 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن جندب العبدی. مردی از وفد بنی عابس بن عوف، از بطن عبدالقیس، بخدمت رسول میباشد و وی آنگاه که بشرف رؤیت رسول (ص) رسید اسلام آورد. رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 288 و ج 3 ص 236 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن ثابت بن عبداﷲبن سعدبن امری ٔ القیس بن ثعلبهبن کعب ابن الخزرج، صحابی است. ابن شاهین از شیوخ خود آرد که او در غزوه ٔ احد بشهادت رسید. ابن الاثیر گوید تواند بود که این حارث همان «حارث بن ثابت بن سعیدبن عدی » مذکور فقره ٔ قبل باشد و عسقلانی گوید این درست نیست چه در نسب یکی نیستند رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 288، شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن جمهان. محدث است. و از مردی موسوم به علی روایت میکند و شیخ طوسی نام این دو کس را در زمره ٔ رجال شیعه آورده است. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 149 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن جمازبن مالک بن ثعلبهبن عتبان، حلیف بنی ساعده. صحابی است، طبری گوید او درک غزوه ٔ احد کرد و ابن شاهین نیز بنقل از شیوخ خود، گوید وی برادر کعب بن جماز است. رجوع بکتاب الأصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 288 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن جعده. شاعری ایرانی است و نام اصلی او هرمزان است او بعربی شعر میگفت. او راست:
هم [ای الفرس] ملکوا جمیعالناس طرّا
و هم ربقوا هرقلا بالسواد
و هم قتلوا ابا قابوس عصبا
و هم اخذوا البسیطه من ایاد.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن جران. رجوع به عیون الاخبار ج 2 ص 45 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن جبلهبن حارث. پنجمین از غسانیان است و مدت امارت او ده سال بود. و ماریه ٔ ذات القرطین بنت عمروبن جفنه مادر اوست، و ببلقا می نشست و حفیر را او پی افکند و هم بنائی میان قصر اشراف و دعجان کرده است. رجوع به مجمل التواریخ والقصص ص 175 و ص 176، و رجوع به حبط ج 1 ص 19، شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن جارودالتیمی. محدث است و از حسین بن علی علیهماالسلام روایت کند. رجوع بلسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 148 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن ثولاء [ث ِ] محدث است و بغلط او را در زمره ٔ صحابه شمرده اند. عسقلانی گوید اینکه محمدبن عبیداﷲبن المهاجر از حارث ابن ثولاء روایت کند که گفت: «شهدت مع رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و آله و سلم یوم حنین » درست نیست و حدیث مزبور مربوط به حارث بن بدل سابق الذکر است. رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 2 ص 70 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن ثوب، حافظ عبدالغنی مقدسی بغلط نام پدر او را اثوب گفته است و ابن ماکولا قول او را خطا شمرده است. وی تابعی است و درک صحبت امیرالمؤمنین علی علیه السلام کرده است رجوع به تاج العروس. در مادّه ٔ ث وب شود.
حارث.[رِ] (اِخ) ابن ثقف. محدث است. و از محمدبن سیرین روایت دارد و یحیی بن یمان و ابو داود حفری از او روایت کنند. و حفری گوید که حارث بنقل از حسین حدیث کند که مغاذ از رسول (ص) پرسید: ماهو کائن بعدک ؟ پیغمبر (ص) فرمود: «یکون خلفا ثم یکون ملکا ثم یکون فتن یتبع بعضها بعضا». و همو گوید حدیث مسندی از حارث بیاد ندارم و آنچه روایت کند مراسیل و مقطعات است و ابن عدی و ابو حاتم نیز چنین گویند و ابن الجارود او راضعیف میشمارد و ابن حبان وی را در زمره ٔ ثقات می آورد. رجوع بلسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 148، شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن ثعلبهبن عمروبن جفنه. سومین ملوک آل جفنه، از غسانیان عرب و شام. مدت امارت او بیست سال بود. رجوع به مجمل التواریخ والقصص صص 173- 175 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن حارث الازدی. صحابی است و از پیغمبر (ص) روایت دارد. با وردی و طبرانی و جز آنان از طریق عبادهبن نسی از عدی بن هلال سلمی از او روایت دارند رجوع به کتاب الاستیعاب چ حیدرآباد ج 1 ص 109 و کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 288 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن جنید العبدی. اسماعیلی او را در زمره ٔ صحابه آورده و از او روایت کرده اند که گفت پیغمبر (ص) مرا فرمود: «ایاکم والجدال فان الجدال لایدل علی خیر» رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 288، شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن ثابت بن ثعلبهبن زید الانصاری، صحابیست. و چون ثعلبه را بلقب جدع میخواندند لذا حارث معروف به ابن الجدع شده است. پدر حارث، ثعلبه، در یوم الطائف، بدرجه ٔ شهادت رسید و بقول ابن سعد دو پسر بنام حارث و عبداﷲ و یک دختر مسماه ام ایاس از او بر جای ماندرجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 2 ص 51 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن تمیم (ابو جزه) ابن ابی عمروبن امیَّهبن عبد شمس بن امیَّهالاموی. او از معمرین عرب است، در جاهلیت و صدر اسلام. واقدی و زبیر گویند که او در غزوه ٔ بدر با مشرکین بود و سعدبن ابی وقاص وی را اسیر کرد. ابو حاتم سجستانی، در کتاب المعمرین از او نام میبرد و میگوید مردی گندمگون و بلند بالا و خشک اندام بود و روزی در پشت سر عمر نماز میکرد، عمر این آیت میخواند، «کانهم خشب مسنده» (قرآن 4/63) حارث گفت: یا ابن الخطاب آیا ازمن کنایت کنی ! بخدای سوگند که دیگر در پشت سر تو نماز نگزارم. مرزبانی در معجم الشعرا آرد که وی آنقدر بزیست که تا پاهای وی از کار بیفتاد و خود او گوید:
کبرت وابلتنی اللیالی و من یعش
کما عشت یصبح ذا وساوس مقعدا
و قصری وان عمرت عشرین حجه
فناءُ ولا یبقی الزمان مخلدا.
بلاذری گوید که عمر آنگاه که حارث مدح خالدبن ولید گفت او را نهی کرد و گفت: «ان حب الفخر مفسده للدین » عسقلانی گوید: کسانی که راجع بصحابه کتاب کرده اند نامی از این حارث نبرده اند و حق این است که او درک صحبت رسول (ص) کرده است و پس از فتح مکه ایمان نیز آورده است چه پس از فتح مکه هیچ قرشی بدین بت پرستی باقی نماند و همه ٔ آنان در حجهالوداع با رسول (ص) بودند و او در زمره ٔ آن دسته از مسلمین قریش بود که پس از فتح مکه ایمان آوردند، حارث تا زمان خلافت عمر بزیست. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 308، شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن تبیعالرعینی. صحابی است. عبدالغنی بن سعید بنقل از ابی سعیدبن یونس، می آورد که حارث برسولی، بخدمت پیغمبر (ص) آمد و تا فتح مصر حیات داشت و در حرب فتح مصر حاضر بود، رجوع بکتاب الاصابه ج 1 ص 288 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن بیبه. مهتر مجاشع، از بنی تمیم، وی از جلساء و ندماء ملوک بود و فرزدق او رامدح گفته است. رجوع به تاج العروس، درب ی ب، شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن بلال مزنی، صحابی است. سیف، در فتوح آورده است که وی در زمره ٔ صحابه ای است که با خالدبن ولید بودند و چون خالد خواست که صحابه را میان خود و مثنی بن حارثه تقسیم کند او را با مثنی گذاشت و در جای دیگر میگوید که این حارث عامل پیغمبر (ص) بود بر نیمی از جدیله ٔ بنی طی ّ. رجوع به کتاب الاصابه ج 1 ص 287 و 288 و ج 2 ص 70 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن بسخر. ابن الندیم در قسمت «الکتب المؤلفه فی الطبیخ » گوید:« کتاب الطبیخ للحارث بن بسخر» رجوع به الفهرست ابن ندیم چ مصر ص 440 و رجوع به عیون الانباء ج 1 ص 153 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن البرضاء. رجوع به حارث بن مالک بن قیس بن عوذبن جابر... شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن بدل السعدی، و نام او را حارث بن سلیمان، و یا سلیم بن بدل، و بقولی عبداﷲبن الحارث بن بدل گفته اند. گروهی چون بغوی و مطین و باوردی و ابن شاهین او را در زمره ٔ صحابه آورده اند و از طریق معاذبن معاذ، و او بنقل از محمدبن عبداﷲ الشعیثی از حارث بن بدل روایت کنند که گفت: «شهدت [مع] النبی صلی اﷲ علیه و آله وسلم یوم حنین فانهزم اصحابه » بغوی، در معجم الصحابه در این قول تردید کند و گوید شعیثی این حدیث را سماع ندارد و کسی از صحابه را ندیده است و ابن عبدالبرّ، در استیعاب، بواسطه ٔ ضعف شعیثی، که در این روایت منفرد است، و اضطراب در حدیث مذکور، آن را صحیح نمیداند و عسقلانی نیز با او موافق است و گوید حارث شرف صحبت نیافته و تابعی است و او را در زمره ٔ آنانکه درک صحبت نکرده و بغلط صحابی خوانده شده اند نام میبرد. و ابوزرعه دمشقی حارث را در طبقه ٔ سوم از تابعین شامی بشمار آورده و گوید شعیثی از حارث روایت دارد و چون ابوحاتم (ابن ابی حاتم) را مسلم است که شعیثی هیچیک از صحابه را درک نکرده، گوید اورا صحبت نیست و مجهول است. لکن ابن عساکر در تاریخ خود آورده است که حارث صحبت پیغمبر (ص) را درک کرده است. رجوع به کتاب الاستیعاب فی معرفه الاصحاب چ حیدرآباد ج 1 ص 108 و کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 2 ص 69 و لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 147 و 148 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن اوس ثقفی. بقول ابن سعد، صحابی است و گوید او غیر حارث بن عبداﷲبن اوس است وابوحاتم و بغوی و ابن حبان نیز همین عقیده دارند ولی بعضی گویند که این دو یکی باشند. و از کتاب استیعاب هم چنین بر می آید. حارث از مردم حجاز و ساکن طائف بود. و ولیدبن عبدالرحمن و عمروبن عبداﷲبن اوس از وی روایت کنند. رجوع به کتاب استیعاب چ حیدرآباد ج 1 ص 112 و کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 287 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن اوس بن معاذبن النعمان الانصاری.صحابی و برادرزاده ٔ سعدبن معاذ رئیس قبیله ٔ اوس است و گویند وی غزوه ٔ خندق را دریافته است و مبنای این قول گفته ٔ عائشه است، که احمد از طریق علقمه بن وقاص از او نقل کند که گفت: «خرجت یوم الخندق فسمعت حسا فالتفت فاذا انا بسعدبن معاذ و معه ابن اخیه الحارث بن اوس یحمل مجنه» و ابوعمرو گوید حارث شاهد جنگ بدر نیز بوده است و در احد بشهادت رسیده ولی میان این دو قول، چنانکه عسقلانی هم متوجه است، منافات باشد. چه وقعه ٔ احد مدتها پیش از خندق روی داد و آنکس که در احد شهید شده چگونه خندق را درک تواند کرد؟ و عسقلانی گوید نام او را در شهداء احد نیافته ام و «حارث بن اوس بن معاذ» را که ابن اسحاق در زمره ٔ شهداء احد آرد نمیگوید که وی برادرزاده ٔ سعدبن معاذ است، بنابراین تواند بود که حارث شهید احد کس دیگر باشد. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 287 و ج 2 ص 69 و ج 7 ص 192 و امتاع الاسماع ص 108 و 109 و 252 و 432 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن حارث الغامدی. مکنی به ابو مخارق. صحابی است و از پیغمبر (ص) روایت دارد. ابن السکن و ابوالقاسم بن عیسی او را در زمره ٔ حمصیها می آورند. و روایت «الفردوس سرهالجنه» و «خمری علیک نحرک » از اوست. سلیم بن عامر و خالدبن سعدان [در اصابه ٔ معدان] و شریح بن عبید و ولیدبن عبدالرحمن الجرشی از وی روایت آرند. و گویند وی وقعه ٔ راهط را دریافته است. رجوع بکتاب الاستیعاب چ حیدرآباد ج 1 ص 109 و کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 289 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن ابی سبره. صحابی است. و او را پسری بود به نام سبره و بعضی گویند که پدر سبره یزیدبن ابی سبره است نه حارث. رجوع به استیعاب چ حیدرآباد ج 1 ص 114 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن اوس بن عتیک (عتاب) ابن عمروبن عبدالاعلم بن عامربن زعورأبن جشم بن حارث بن خزرج الانصاری. صحابی است. قداح، در نسب انصار ذکر او آورده وابن سعد گوید که او غزوه ٔ احد، و غزوات پس از آن، را دریافته است و در وقعه ٔ اجنادین بقتل رسیده است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 287 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن خدان. از سخنان اوست: الفتنه! فانها تقبل بشبهه و تدبر ببیان، وان ّ المؤمن لا یلسع من جحر مرتین. و هم او گفت: اتقوا عصبا تاتیکم من الشام کانها دلاء قد انقطع و ذمها. رجوع به البیان والتبیین ج 2 ص 14 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن خالدبن العاصی بن هشام بن المغیرهبن عبداﷲبن مخزوم معروف بحارث مخزومی. شاعری است ظریف، غزل سرا، از قریش و او در اواخر زمان عمربن ابی ربیعه شهرت یافت و در شعر بر طریق او میرفت وی عاشق عائشه دختر طلحه بود و بدو تشبیب میکرد و او را با وی حکایات بسیار است. حارث از عائشه روایت دارد وزرارهبن مصعب از او روایت کند. بعضی گفته اند که او از دست معاویه ولایت مکه یافته است و این درست نیست بلکه پدر او، خالد، از جانب عثمان ولایت مکه داشت و چون عثمان کشته شد امیرالمؤمنین علی علیه السلام اورا از امارت مکه عزل فرمود. و یزیدبن معاویه حارث را ولایت مکه داد، بروزگار عبداﷲبن الزبیر. او راست:
سابکی و ما لی غیره من معول
علیک وما لی غیر حبک من جرم
لعل انسکاب الدمع ان یذهب الاسی
و یشفی مما فی الضمیر من السقم.
و وی در آخر از دست عبدالملک امارت مکه داشت. وفات حارث در حدود سنه ٔ 80 هَ. ق. بمکه بود. رجوع به الموشح مرزبانی ص 209 و 210 و عقدالفرید ج 1 ص 217 و تهذیب تاریخ کبیر ابن عساکر چ شام سنه ٔ 1331 ج 3 ص 438 و الاعلام زرکلی ص 201 و 202 و البیان والتبیین ج 2 ص 220 و عیون الاخبار ج 1 ص 197 و قاموس الاعلام ترکی شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن خالدبن صخربن عامربن کعب بن سعدبن تیم بن مره ٔ قرشی تیمی. از صحابه ٔ متقدمین در اسلام است وی در مکه بسعادت قبول اسلام نائل آمد ابن اسحاق و دیگران، او را در زمره ٔ هجرت کنندگان بحبشه آرند ابن عابد از طریق عطاء خراسانی از عکرمه و عکرمه بنقل از ابن عباس، آرد که حارث با جعفربن ابیطالب بحبشه هجرت کرد. و ابن ابی شیبه از طریق موسی بن عبیده روایت کند که حارث از مهاجرین است. ابن اسحاق و ابن عبدالبر گویند که او با زن خود، ریطه دختر حارث بن جبیله بن عامربن کعب بن سعدبن تیم بن مره به حبشه رفت و او را، از این زن، در آنجا، چهار فرزند آمد: «موسی و زینب و ابراهیم وعایشه » که به بنی الحارث معروفند، و هر چهار هم در حبشه وفات کردند، و مصعب زبیری و دیگران گویند، آنگاه که حارث با فرزندان، از حبشه، به حجاز میرفت در راه از آبی بیاشامیدند و بمردند و چون حارث بمدینه آمد پیغمبر (ص) بنت عبدیزیدبن هاشم بن عبدالمطلب ابن عبدمناف را بحباله ٔ نکاح او در آورد. محمدبن ابراهیم بن حارث تیمی محدث مدنی از احفاد او است. رجوع به کتاب الاستیعاب چ حیدرآباد ج 1 ص 110 و کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 290 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن خالد قرشی. صحابی است. ابن منده گوید که هشیم از عبدالرحمن عدوی، و عبدالرحمن از ابن الاشعث و ابن الاشعث از حارث، روایت کند. و ابن الاثیر گوید: شاید او همان حارث بن خالدبن صخر باشد. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ص 290 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن حوطب اللیثی. او بروز صفین، آنگاه که علی علیه السلام بر منبر بود، برخاست و گفت: گمان بری که ما طلحه و زبیر را گمراه دانیم ؟ علی (ع) گفت یا حار، انه ملبوس علیک، ان الحق لایعرف بالرجال، فاعرف الحق فالحق تعرف اهله. رجوع به البیان والتبیین ج 3 ص 136 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن حِلَّزَه الیشکری الوائلی. شاعری جاهلی، و یکی از فحول شعرا و اصحاب معلقات است. ابوعبیده گوید بهترین شعرا که دارای قصائد طوالند سه تن باشند؛ عمروبن کلثوم و حارث بن حلزه و طرفهبن العبد. و او ابرص بود و در فخر بدان پایه بود که بدو مثل زنند و «افخر من حارث بن حلزه» گویند. اصمعی گوید حارث معلقه ٔ خود را که عادهً آن را قصیده ٔ ششم از معلقات میشمارند و بمطلع:
آذنتنا ببینها اسماء
رب ثاو یمل منه الثواء.
است، در 135 سالگی در پیشگاه عمروبن هند به کمان و یا نیزه ٔ خود تکیه کرده، ارتجالاً، بگفته است و چنان گرم گفتار خود بوده که سنان نیزه به تن او فرو شده و وی درد آن درنیافته است و گویند مبروصین را پیش عمرو راه نمی دادند و چون حارث ابرص بود اجازه ٔ رفتن نزد عمرو نداشت روزی در پس قبه ٔ عمرو قصیده ٔ خود را بخواند و عمرو بشنید وحارث را نزد خود طلبید ابو عمرو شیبانی به ارتجال این قصیده در یک موقف پیوسته در شگفت بود و می گفت اگرآن را در یک سال نیز می گفت بأسی بر او نبود. صولی گوید: تأهّب سفر و جمع وسائل آن را بهتر از این گفته ٔ حارث وصف نتوان کرد:
اجمعوا امرهم عشاءً فلما
اصبحوا اصبحت لهم ضوضاءُ
من منادِ و من مجیب و من تصَ
هال ِ خیل ِ خلال ذاک رُغاءُ.
گویند بکربن وائل و تمیم بن مر نزد ملکی از ملوک عرب حضور یافتند و میان آن دو مفاخره و منازعه در گرفت و تخم بغضاء و عداوت بین بکرو تمیم از آن روز کشته شد تا آنجا که با بهانه ای جزئی جنگ بیست چهارساله ای میان آنان برپا شدو حارث در این معنی گوید:
قرّ بی یا خَلَی ّ ویحک درعی
لقحت حربنا و حرب تمیم
اخوه قَرّ شوا الذنوب علینا
فی حدیث من دهرهم و قدیم
طلبوا صلحنا ولات اوان ِ
ان ما یطلبون فوق النجوم.
و او راست:
لمن الدیار عفون بالحبس
آیا تهاکمهارق الفرس
لا شی ٔ فیها غیر اصوره
سفع الخدود یلحن فی الشمس
و غیر آثار الجیاد باعَ
راض الجماد و آیه الدعس
فحبست فیها الرکب احدس فی
کل الأمور و کنت ذاحدس.
#
لا أعرفنّک ان ارسلت قافیه
تلقی المعاذیر ان لم تنفع العذر
ان السعید له فی غیره عظه
و فی التجارب تحکیم و معتبر.
#
واذکروا حلف ذی المجاز و ماقَُ
دّم َ فیه العهود والکفلاء
حذر الخون والتعدی وهل تنَ
قض ما فی المهارق الاهواء.
#
و نیز او راست:
یا ایها المزمع ثم انثنی
لا یثنک الحازی ولا الشاحج
و لا قعید اعضب قرنه
هاج له من مرتع هائج
بینا الفتی یسعی و یُسعی له
تاح له من امره خالج
یترک ما رَفَّح َ من عیشه
یعبث فیه همج هامج
قلت لعمر و حین ارسلته
و قد حبا من دوننا عالج
لا تکسع الشول باغبارها
انک لا تدری من الناثُج
و اصبب لأُِضیافک البانها
فأن ّ شرّاللبن الوالج.
و جاحظ آرد که ابوعبیده گفته است قسمتی از این اشعار مصنوع است. و هم از اوست:
و هم زباب حائر
لا تسمع الاَّذان رعدا.
و از اشعار اوست که بدان مثل زنند:
عش بجد لایضرک النوک ما او تیت جدا
والنوک خیر فی ظلال العیش ممن عاش کدا.
وفات حارث در حدود سنه ٔ 50 پیش از هجرت (مطابق سال 570 م.) بوده است. رجوع به الشعر والشعراء ابن قتیبه چ مصر سنه ٔ 1932 م. ص 53 و عیون الاخبار ابن قتیبه ج 2ص 95 و 96 البیان والتبیین ج 2 ص 31 و 86 و ج 3 ص 6و 184 و رجوع به عقدالفرید چ محمد سعیدالعریان ج 2 ص 151 و ج 3 ص 309 و ج 6 ص 120 و قاموس الاعلام ترکی ورجوع به الموشح ص 77 و ص 233 و الاعلام زرکلی ج 1 ص 201 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن الحکم بن العاص بن امیهبن عبد شمس اموی، برادر مروان بن حکم است.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن حضیره از بطن بنونمربن عثمان بن نصربن زهران است و از ابومریم، حذیفهبن عبداﷲ، روایت کند. رجوع به عقد الفرید محمد سعید العریان ج 3 ص 335 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن حصیره ٔ ازدی محدث است. (تاج العروس).
حارث. [رِ] (اِخ) ابن حسان بن کلده ٔ بکری. و بقولی ربعی، ذهلی.و بعضی او را حارث بن یزیدبن حسان، و برخی حریث بن حسان، گفته اند. وی از بطن بنی ذهل بن شیبان است. ابووائل و سماک بن حرب و ایادبن لقیط از او روایت آرند. بغوی گوید حارث ساکن بادیه بود و طبرانی بنقل از طریق سماک بن حرب گوید آنگاه که حارث بدرک صحبت پیغمبر (ص) نائل آمد زنی بحباله ٔ نکاح آورد و عرب را رسم چنان بودکه داماد باید تا چند روز در خانه ماند، در این امربا وی سخن گفتند او گفت:«واﷲ ان امراءهً تمنعنی من صلاه الغداه فی جمع لا مراءه سوء» و یا بروایت خود او، آنگاه بخدمت رسول (ص) رسیده است که رسول صلوات اﷲ علیه عمروبن العاص را بغزوه ٔ سلاسل فرستاده بود. عسقلانی حدس میزند که حارث بن حسانی را که احنف پس از فتح خراسان، بسرخس فرستاد همین حارث است. رجوع به کتاب الاستیعاب چ حیدرآباد ج 1 ص 109 و کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 290 شود. و در الاعلام زرکلی آمده است: ابن حسان ذهلی بکری از شرفا و سادات و فرمانروایان و شجعان صحابه است او وقعه ٔ جمل را درک کرده است و در این جنگ، در سنه ٔ 36 هَ. ق. با پسر و پنج تن از کسان خود کشته شد. رجوع به الاعلام زرکلی ج 1 ص 201 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن حرمل بن تغلب بن ربیعه ٔ حضرمی، و بقولی رهاوی، تابعی ومحدث است و از علی علیه السلام و عبداﷲبن عمروبن العاص روایت کند، عبدالرحمن تنوخی گوید که او عهده دار قضاء شام بود. ابن سمیع او را در زمره ٔ طبقه ٔ دوم از تابعین شام آورده و ابن منده گوید که او قدری بود. وبعضی او را بغلط مصری دانسته اند. رجوع به تهذیب تاریخ کبیر ابن عساکر چ شام سنه ٔ 1331 ج 3 ص 436 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن حارث الاشعری الشامی. مکنی به ابی مالک، صحابی است و ابوسلام اسود، ممطور حبشی، منفرداً ازاو روایت کند و گروهی او را با ابومالک اشعری که به کنیه ٔ خود مشهور و در نام او اختلاف است، خلط کرده اند و این ابو مالک به اسم معروف است و از ابومالک دیگر که به کنیه شهرت دارد متأخر است، چنانکه ابوسلام از وی سماع داشته است. رجوع به کتاب الاستیعاب چ حیدرآباد ج 1 ص 109 و کتاب الاصابه چ مصر ج 1 ص 288 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن حجربن نعمان. یکی از ملوک غسانی است او بیست و شش سال پادشاهی کرد. رجوع به مجمل التواریخ والقصص ص 176 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن حبیش. از رواه است.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن حبیب بن خزیمهبن مالک بن حنبل بن عامربن لؤی القرشی العامری صحابی است و خلیفهبن الخیاط او را از آن دسته از صحابه که بمصر رفتند می شمارد. حارث در افریقیه، با معبدبن العباس بن عبدالمطلب بود و در آن جا بقتل رسید.رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 290 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن حبان بن ربیعهبن دعبل بن انس بن خزیمه (جبله) بن مالک بن سلامان بن اسلم اسلمی، صحابی است. ابن الکلبی و ابن جریر و ابن شاهین گویند او درک غزوه ٔ حدیبیه کرده است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 290 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن حباب بن الأرقم بن عوف بن وهب انصاری قاری، مکنی به ابومعاذ. صحابی و برادر مادری جاریه (حارثه) بن النعمان است. عدوی و ابن شاهین، بنقل از شیوخ خود، آرند که او درک غزوه ٔ احد کرد و گویند در وقعه ٔ جسر ابوعبید بشهادت رسید. و ابن سکن گوید در خلافت عمر وفات یافت. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 289 و ص 290 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن حاطب انصاری. بعضی او را از بنی عبدالاشهل و برخی از بنی عمروبن عوف گفته اند و کسانی که او را از بنی عمروبن عوف شمرند نسب وی را چنین آورده اند: حارث بن حاطب بن عمروبن عبیدبن امیهبن زیدبن مالک بن عوف بن عمروبن عوف بن مالک بن الاوس الانصاری الاوسی، مکنی به ابی عبداﷲ. صحابی و برادر ثعلبهبن حاطب است. موسی بن عقبه گوید او درک غزوه ٔ بدر کرده است و همو و ابن اسحاق می آورند که آنگاه که حارث ببدر روی آورد پیغمبر (ص) اوو ابولبابه را از الروحاء باز گردانید و او پیامی به عمروبن اوس فرستاد. ابن منده باشتباه این مطلب را در باره ٔ حارث بن حاطب قرشی جمحی سابق الذکر آورده است. طبرانی بسندی ضعیف آرد که این حارث وقعه ٔ صفین رادر رکاب امیرالمؤمنین علی علیه السلام درک کرده واقدی گوید حارث وقعات احد و خندق و حدیبیه را بدید و در وقعه ٔ خیبر بشهادت رسید. رجوع به کتاب الاستیعاب ج 1ص 109 و کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 289 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن حاطب بن حارث بن معمربن حبیب بن وهب بن حذافهبن جمح القرشی الجمحی. صحابی است و از پیغمبر (ص) روایت دارد و روایت او را ابوداودو نسائی ضبط کرده اند و در نص حدیث او آمده است که «عهد الینا رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و آله و سلم » بنابراین ابن حبان که وی را در زمره ٔ تابعین شمرده مشتبه است.چنانکه ابن عبدالبر و زهری می آورند پدر حارث بحبشه هجرت کرده و حارث و برادر او محمد در حبشه زاده اند و حارث از محمد بزرگ تر است و از گفته ٔ مصعب چنین بر می آید که تولد حارث پیش از هجرت بحبشه و مولد محمد در آنجا بوده است. مصعب زبیری گوید که حارث عامل مروان بر مدینه ونیز عامل پسر او، عبدالملک بمکه بود و حسین ابن حارث و جز او از وی روایت کنند. رجوع بکتاب الاستیعاب چ حیدرآباد ج 1 ص 109 و کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 289، شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن حارث ابی کلدهبن عمروبن علاج الثقفی. او پسر حارث بن کلده ٔ طبیب و حکیم معروف عرب و از اشراف و بزرگان قوم خود بود و در زمره ٔ «المؤلفه قلوبهم (قرآن 60/9) » بوده است رجوع به کتاب الاستیعاب چ حیدرآباد ج 1 ص 108 و ص 109 و کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 289 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن حارث بن قیس بن عدی بن سعدبن سهم بن عمروبن مصیص القرشی السهمی. صحابی است. ابوالاسود بنقل از عروه وابو حذیفه ٔ بخاری، در المبتداء و ابن اسحاق و گروهی دیگر او را در زمره ٔ شهدای اجنادین گفته اند و سیف، در فتوح، او را از شهدای یرموک می شمارد. و ابن عساکر در تاریخ کبیر خود گوید بعضی او را از شهدای وقعه ٔ فحل دانند ابن عبدالبر گوید حارث بن قیس با پدر و دو برادر خود، بشر و معمر بحبشه هجرت کردند و بلاذری نیز هجرت آنان را به حبشه نقل میکند ولی در آن شک دارد. رجوع به کتاب الاستیعاب چ حیدرآباد ج 1 ص 108 و کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 289 و تهذیب تاریخ کبیر ابن عساکر ج 3 ص 436 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن حارث شامی. صحابیست و بعضی او را همان حارث بن الحارث الغامدی سابق الذکر میشمارند. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 2 ص 70 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن ثابت بن سعیدبن عدی بن عمروبن امری ٔ القیس ابن مالک الاغربن ثعلبهبن کعب ابن الخزرج بن حارث بن الخزرج الانصاری. صحابی است. ابن شاهین بنقل از شیوخ خود گوید که وی در غزوه ٔ احد بشهادت رسید. و ابن عبدالبرّ، در استیعاب نام جد او را بجای «سعید» سفیان آورده است. رجوع بکتاب الاصابه ج 1 ص 288 و کتاب الاستیعاب فی معرفه الاصحاب ج 1 ص 108 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن اوس ابن لوذان بن حارثهبن عدی انصاری اوسی. مکنی به ابو سعد. محدث است و طبری گویدکه وفات او در سنه ٔ 94 هَ. ق. است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 و ج 1 ص 287 و ج 7 ص 84 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن ابی سبره جعفی. وی برادر سبرهبن سبره است و بعضی گویند که سبره همان حارث بن ابی سبره محدث است و پدر او از صحابه باشد. رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 292 و ج 3 ص 64 شود.
حارث. [رِ] (ع ص، اِ) نعت فاعلی از حرث، کشاورز. (دهّار). برزگر. (نصاب) (مهذب الاسماء). زارع:
اینک بخشیدت خریدی وارثی
ریع را چون میستانی حارثی.
مثنوی.
دهقان. || جمعکننده ٔ چیزی. || کاسب. ج، حارثون وحرّاث. || شیر. اسد. ابوالحارث.
حارث. [رِ] (اِخ) محدث است و عسقلانی در لسان المیزان گوید: «شیخ لابی هاشم » و هردو را مجهول میداند و سپس میگوید که ابوهاشم منظور، ابوهاشم بن بنت داودبن ابی هند است و نیز گوید که این حارث از عمروبن قبیس روایت دارد. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 160 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن ابی حارثه، صحابی است و ابن فتحون بنقل از طبری آرد که رسول (ص) دختر حارث جمره، را خواستگاری کرد، حارث بدروغ، گفت که در دختر سیاهی باشد و چون به خانه ٔ خود بازگشت دختر را دید به بیماری برص گرفتار گشته. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 289 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن ابی اسامه محمد التمیمی. محدث است و از محمدبن سعد و مداینی روایت دارد. او راست مسندی. وفات وی در سال 282 هَ. ق. بوده است. رجوع به کتاب الموشح ص 151 و سیره ٔ عمر ابن عبدالعزیز تصنیف ابن الجوزی ص 5 و کشف الظنون چ 1 استانبول ج 2 ص 430 و 431 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) نام یکی از اعضاء وفدی است از شامیان، که چون عبداﷲبن علی از شام بگریخت، بحضور منصورعباسی رسیدند و حارث در پیشگاه منصور گفت: «انا لسنا وفد مباهاه، و انما نحن وفدُ توبه، ابتلینا بفتنه استخفت کریمنا و استفزت حلیمنا، و نحن بما قَدّمنا معترفون و مما سلف منا معتذرون، فأن تعاقبنا فقد اجرمنا، و ان تعف عنا فطالما احسنت الی من اساء منا» منصور فرمود ضیاع او را که به غوطه بود، باز دهند. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 2 ص 31 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) نام یکی از صنادید عرب است که شیطان به نام سراقه او را بجنگ تحریض کرد:
چونکه حارث با سراقه گفت این
از عتابش خشمگین شد آن لعین.
مولوی.
حارث. [رِ] (اِخ) مکنی به ابی الفضل از رجال نیمه ٔ اول قرن چهارم است. صاحب تاریخ سیستان گوید: باز خبر آمد که بوالفضل حارث و بوالفضل حصین بیعت کردند ببست عزیزبن عبداﷲ را اندر رجب سنه ٔ ثلث عشر و ثلثمائه. رجوع به تاریخ سیستان ص 312 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) مکنی به ابوصالح. مولای عثمان ابن عفان. تابعی است.
حارث. [رِ] (اِخ) محدث است. ابن قتیبه، در عیون الاخبار آرد که ابی اسحاق از حارث و او از علی (ع) روایت کند که گفت: «مثل المؤمن الذی یقراء القرآن مثل الاترجه ریحها طیب و طعمها طیب، و مثل المؤمن الذی لا یقراء القرآن مثل التمره طعمها طَیب ولاریح لها، و مثل الفاجر الذی یقراء القرآن مثل الریحانه ریحها طیب و طعمها مُرّ، و مثل الفاجر الذی لا یقراء القرآن مثل الحنظله طعمها مر ولا ریح لها.» و هم او در جای دیگر از کتاب مزبور گوید که ابن اسحاق ازحارث و او از علی (ع) روایت کند که پیغمبر (ص) فرمود: «للمسلم علی المسلم خصال ست ّ یسلّم ُ علیه اذا لقیه، و یجیبه اذا دعاه، و یُشمته اذا عطس، و یعوده اذامرض، و یحضر جنازته اذا مات، و یحب له ما یحب لنفسه.» رجوع به عیون الاخبار ج 2 ص 131 و ج 3 ص 14 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) محدث است. ابن ابی حاتم از پدر خود آرد که او را صحبت است و نسائی از طریق حبیب بن سیعه از حارث روایت کند که گفت مردی پیش پیغمبر (ص) بود مردی دیگر بر آن حضرت بگذشت و گفت: «یا رسول اﷲ انی احبه...» الحدیث. مبارک بن فضاله و حسین بن واقد و جز آنها گویند که حارث از طریق ثابت از انس روایت کند. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 310 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) غلام معاویه است که در جنگ صفین با او بود. صاحب حبیب السیر در شرح قسمتی از این جنگ آرد: «مخارق دومسلمان دیگر را بعز شهادت رسانید آنگاه شاه ولایت پناه تغییر لباس کرده روی بمیدان نهاد و مخارق بر امیرالمؤمنین حمله برده آن حضرب به یک ضربت شمشیر نصف بدن او را از پشت زین بر روی زمین انداخت و از اسب فرود آمده سرآن بداختر را از مرکب تن جدا کرده و هفت مبارز از لشکر شام جهت انتقام مخارق متعاقب یکدیگر بمبارزت امیرالمؤمنین حیدر مبادرت نموده بمجرد تحریک ذوالفقار از پای در آمدند. مخالفان چون صورت حال بدین منوال دیدند متوهم گشته دیگر کسی قدم در میدان ننهاد و معاویه غلام خویش حارث را که بصفت جلادت اتصاف داشت مخاطب ساخته گفت همت بر دفع این سوار مصروف دار که غیر از تو کسی با او قتال نتواند کرد حارث گفت ایهاالامیر من این مبارز را چنان می بینم که اگر جمیع پهلوانان شام بهیئت اجتماع بروی حمله کنند روی نگرداند بلکه بیشتر ایشان را به قتل رساند غالباً خاطر نامبارک تو از من ملال یافته است که مرا بمحاربه ٔ او مأمورمیگردانی لاجرم دست از جان شیرین شسته ترا وداع میکنم و بمیدان میروم معاویه گفت معاذاﷲ که من بهلاکت تو راضی شوم اگر ترا مصلحت در محاربت این شخص نیست تا دیگری با او محاربت کند حارث این معنی را فوز عظیم دانسته از محاربت ماند و معاویه دلیران شام را بر قتال امیرالمؤمنین تحریض کرد هیچکس زبان به قبول آن امرخطیر نگشود...» رجوع به حبط جزء 4 ج 1 ص 186 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) محدث است و از زیدبن علی روایت کند. ابن ابی حاتم از ابی زرعه روایت کند که گفت وی را نمیشناسم. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 161 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن ابی حیسر. رجوع به حارث بن انس بن رافع شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن ابی ربیعه بن مغیرهبن عبداﷲبن عمربن مخزوم مخزومی. صحابی است و ابن منده از طریق قاسم جرمی آرد که چون حارث بمکه آمد پیغمبر (ص) سی هزار درم از او بوام گرفت و بعضی گویند آنکه پیغمبر (ص) از او وام گرفت عبداﷲبن ابی ربیعه برادر حارث است نه خود او و گروهی این حدیث را در باب هر دو برادر می آورند. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 291 و 292 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) مکنی به ابوالعنبس. محدث است.
حارث. [رِ] (اِخ) مکنی به ابوعبداﷲ. محدث است و پسر او عبداﷲ از وی روایت کند. بخاری گوید او همان حارث بن نوفل است و گوید غیر از او بچنین نام کسی نمی شناسم. ابن عبدالبر گوید ابوعبداﷲ، حارث، در باب نماز میت از پیغمبر (ص) روایت کند وحدیث مزبور را علقمهبن مرثد، از عبداﷲبن حارث، از این حارث روایت دارد. ابن الاثیر و ابو عمر نیز گویند که حارث منظور همان حارث بن نوفل است. عسقلانی گوید احتمال میرود که او حارث بن نوفل باشد اما جزم در این مطلب نمیتوان کرد. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 310 و استیعاب ج 1 ص 117 و حارث بن نوفل شود.
حارث. [رِ] (اِخ) مکنی به ابوزینب از بزرگان یهود معاصر پیغمبر (ص) وی در جنگ خیبر سالاری و پیشوایی قسمتی از یهود داشت و برادر مرحب سالار معروف یهود خیبر است. رجوع به امتاع الاسماع مقریزی ص 187 و 313 و 314 و 322 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) برادر ذوالکلاع الحمیری از شجاعان شام است. رجوع به حبط جزء 4 از ج 1 ص 186 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) نام یکی از پادشاهان غسانی شام است معاصر رسول اکرم که پیغمبر (ص) نامه ای با شجاع بن وهب اسدی بدوفرستاد. رجوع به حبط ج 1 جزء 3 از ج 1 ص 129 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) بیست و یکمین ملک از غسانیان یعنی آل جفنه. رجوع به حبط جزء 2 از ج 1 ص 92 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) صاحب مجمل التواریخ والقصص، در آن قسمت از کتاب خود که بیان نسب همای چهرزاد میکند، از این حارث نام می برد و عبارت او این است: «همای چهرزاد: در نسب او خلاف است، بعضی گویند دختر حارث بود ملک مصر،...». رجوع به مجمل التواریخ والقصص ص 30 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) به قول صاحب تاریخ سیستان وی پدر هاله زن اسماعیل و مادر قیدار است. رجوع بتاریخ سیستان ص 44 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) جنگل. و آن جنگل یهودا بود که داود از حضور شاؤل بدانجاگریخت. کاندر گوید باید آن را شهر حارث خواند چنانکه دریوسیفس و دو نسخه ٔ معتبر از سموئیل مذکور است بنابراین موقعش در نزد قریه ٔ خرس حالیه به طرف شمال وادی ارنبه وقعیله میباشد. (قاموس کتاب مقدس ص 307).
حارث. [رِ] (اِخ) نام قریه ای است از قراء حوران، به نواحی دمشق، و آن را حارث الجولان نیز گویند و جولان کوهی است به شام و حارث نام قله ای از قلل آن است.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن اوس بن رافعبن امری ٔ القیس بن زیدبن عبدالاشهل الانصاری الأوسی الأشهلی. صحابی است. ابو معشر گوید او غزوه ٔ بدر را دریافت و ابن لهیعه، بنقل از ابی الاسود، نام پدر او را «اشیم » می آرد. و بعضی او را همان حارث بن انس ابن رافع می شمارند. رجوع به کتاب الاصابه، چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 286 و 287 و رجوع به حارث بن انس شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن خزمه بن عدی بن ابی غنم بن سالم بن عوف بن عمروبن عوف بن الخزرج الاشهلی الانصاری. طبرانی، در کتاب الاصابه فی تمییز الصحابه گوید: کنیت وی ابوبشر وبقول ابن عبدالبر مکنی به ابو خزمه است و بنا بقول صاحب عقدالفرید و طبرانی از بطن نوفل میباشد. موسی بن عقبه و ابوالاسود، بنقل از عروه، گویند که حارث وقعه ٔ بدر را دریافته است طبری گوید که حارث در وقعه ٔ بدر و احد و خندق و وقایع دیگر حاضر بود. ابن منده باسنادی ضعیف از او روایت کند که پیغمبر در روز دوشنبه مبعوث گردید. ابن ابی داود، در کتاب المصاحف، بروایت از ابن اسحاق و او بنقل از یحیی بن عباد و یحیی بنقل از پدر خود عبادبن عبداﷲبن الزبیر، آرد که حارث پیش عمر آمد و این دو آیه آخر سوره ٔ براءه: «لقد جأکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما عنتم حریص علیکم بالمؤمنین رؤُف رحیم... «رب العرش العظیم » بیاورد. عمر او را گفت: آیا دیگری از اصحاب نیز این آیات روایت کرده است حارث گفت: بخدای سوگند ندانم، لیکن شهادت میدهم که آنها را از پیغمبر شنیدم و بحافظه سپردم. عمرگفت من نیز شهادت میدهم که آنها را از پیغمبر (ص) شنیده ام. و اگر سه آیت بود از آن سوره ای جدا میکردم سوره های قرآن را بنگرید و این دو آیه بیکی از آنان بیفزائید عباد گوید من آنها را بسوره ٔ براءه افزودم. وپیغمبر (ص) وی را با ایاس بن البکیر مواخات داد. ابن عبدالبر از ابوعمر آرد: آنگاه که ناقه ٔ پیغمبر (ص) در غزوه ٔ تبوک، گم شد منافقان گفتند آنکه جای اشتر خود نداند چگونه از آسمانها آگاهی دهد پیغمبر (ص) فرمود: «انی لااعلم الا ما علمنی اﷲ و قد اعلمنی بمکانها و دلّنی علیها و هی فی الوادی فی شعب کذا حبسها شجرهفانطلقوا حتی تأتونی بها» و گروهی به آوردن اشتر برفتند، حارث اشتر را بدید. زمام وی بدرختی بند شده وآن را بخدمت حضرت آورد. در کتاب الاصابه بنقل از طبری آمده است که حارث در سنه ٔ 40 هَ. ق. در 67 سالگی، در مدینه، درگذشت. رجوع به کتاب المصاحف ابن ابی داودچ لیدن سنه ٔ 1937 ص 30 و عقدالفرید ج 3 ص 330 و کتاب الاستیعاب چ حیدرآباد ج 1 ص 110 و کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 291 و امتاع الاسماع مقریزی شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن اسدبن عبدالعزی بن جعونهبن عمروبن القیس بن رزاح بن عمروبن سعدبن کعب الخزاعی. او بگفته ٔ هشام بن الکلبی، درک صحبت رسول (ص) کرده است. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 3 ص 333 و کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 286 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن انعم. محدث است و از بعض از تابعین روایت دارد ابن ابی حاتم او را مجهول میشمارد لکن ابن حبان وی را در زمره ٔ ثقات آورده است. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 147 و 148 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن اثوب. رجوع به حارث بن ثوب شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن انس بن مالک بن عبیدبن کعب الانصاری از بنی النبیت است. موسی بن عقبه گوید: او غزوه ٔ بدر را دریافت. و ابو عمر گوید: شاید که این حارث همان حارث بن انس بن رافع باشد، لکن عسقلانی بطور قطع می گوید که این حارث بن انس غیر از حارث بن رافع انصاری است رجوع به کتاب الاصابه چ شرکه طبعالکتب العلمیه بمصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 287 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن انس بن رافع انصاری. صحابی است و بگفته ٔ ابن اسحاق غزوه ٔ بدر را دریافته است وی از بطن عبدالاشهل بن جشم بن الحرث بن الخزرج بن عمروبن مالک بن اوس است. حارث جنگ بدر را دریافته و در وقعه ٔ احد بشهادت رسیده است. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 3 ص 326 و رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 286 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن الأیهم.یکی از پادشاهان غسانی است که بیست و دو سال ملک رانده است. رجوع به مجمل التواریخ والقصص ص 176 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن الازمع [الهمدانی]بن ابی تینه بن عبداﷲبن مرابن مالک بن حرب بن حارث بن سعدبن عبداﷲبن وداعه.ابن عبدالبرو عبدان او را صحابی گفته اند وی در اواخر روزگار معاویه وفات کرده است. و ابن شاهین او را تابعی میگوید و گوید درک جاهلیت نیز کرده است. ابن سعد نسب او را بنحو مذکور آورده و در طبقه ٔ اولی از تابعین اهل کوفه شمرده است و گوید در اواخر زمان معاویه وفات کرد. بخاری نیز ذکر او کرده است ابن ابی حاتم و مسلم و ابن حبان و خلیفهبن خیاط او را در زمره ٔ تابعین ذکر میکنند. رجوع بکتاب الاستیعاب ج 1 ص 108 و رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 2 ص 53 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن اُقیش یا وقیش، عکلی عوفی، که او را حارث بن زهیربن اُقیش نیز گویند. ازمحدثین صحابه است. ابن ماجه، حدیثی در باب شفاعت، بسند صحیح، از وی روایت کند. ابن خزیمه نیز حدیث مزبور را، با حدیثی دیگر، در باب میتی که از او سه فرزندبجای ماند، روایت میکند. و بغوی صریحاً او را صحابی و صاحب سماع حدیث از رسول صلوات اﷲ علیه میگوید. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 286 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن افلح. محدث است.و ابن معین گوید او ثقه نیست و ساجی و عقیلی او را از زمره ٔ ضعفا گفته اند. علی بن الحسین بن الجنید از وی روایت کند و او را ثقه خواند و ابن النجار ذکر او می آورد و مروان بن معاویه از او روایت دارد و حدیث «من صلی فی هذاالمسجد، یعنی مسجد قباء، کان له عدل عمره» را محمدبن یحیی از طریق حارث از ابن عمر روایت کند. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 147 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن الاسلت، عامربن جشم بن وائل بن زیدبن قیس بن عامربن مرهبن مالک بن الاوس الاوسی. مکنی به ابوقیس، در نام او اختلاف است و او را حارث وصیفی و عبداﷲ و صرمت خوانده اند.وی یکی از بزرگان عرب است در جاهلیت و اوائل اسلام، و در شجاعت و شعر عدیل قیس بن الحطیم می باشد. در اسلام او نیز اختلاف است و ابو عبید قاسم بن السلام در ترجمه ٔ حال پسر وی، عقبه، گوید: او و پدرش را صحبت بود. در جاهلیت پیرو دین حنیفیه بود و در این دین اعلم مردم بشمار میرفت. حارث سفری بشام کرد و بر آل جفنه فرودآمد و اکرام و احترام یافت، و از رهبانان و احبار سوءالات کرد، ایشان او را بدین خود خواندند لکن حارث نپذیرفت و گفت من بر دین ابراهیم باشم. سپس، برای انجام اعمال عمره، به مکه رفت و زیدبن عمروبن نفیل را بدید و با وی سخن گفت. حارث میگفت: کسی بر دین ابراهیم جز من و زیدبن عمرو نباشد. و گویند او صفات پیغمبر (ص) و هجرت او را به یثرب از پیش می گفت، و او وقعه ٔبعاث را که پنج سال پیش از هجرت روی داد دریافته بود و چون پیغمبر (ص) بمدینه رفت، حارث بخدمت او شد و پرسید که مردمان را بچه چیز دعوت فرمایی پیغمبر (ص) برخی از شرائع اسلام را برای او ذکر فرمود حارث گفت: «ما احسن هذا و اجمله » لکن اسلام نیاورد و گفت در کارخود نگرم و باز گردم و پس از این پیوسته قوم خویش را به پیروی پیغمبر (ص) میخواند و میگفت «استبقوا الی هذا الرجل » و ده ماه پس از هجرت، و فات کرد و گویندچون حارث را مرگ فرا رسید پیغمبر (ص) کس بدو فرستادو فرمود: «لااله الا اﷲ» گوی تا ترا بدان شفاعت کنم وگویند که در آن حال کلمه ٔ توحید از او بشنیدند. و ابوعمر گوید در اسلام او نظر است و از ابن اسحاق روایت شده است که حارث بگریخت و بمکه رفت و تا سال فتح مکه، در آن جای، با قریش، ببود. ابو موسی بنقل از مستغفری و او بنقل از ابن جریح از عکرمه آرد که آیه ٔ «لا یحل لکم ان ترثوا النساء کرها» (قرآن 19/4) در باره ٔحارث و زن او، کبشه بنت معن بن عاصم، نازل شده است. و بنظر طبری، و جز او، منقول از ابن جریج آیه راجع به پسر حارث و کبشه «ولا تنکحوا مانکح آباؤکم من النساء» (قرآن 22/4) است و گویند که این آیه درباره ٔ حارث و زن او کبشه، و پسر وی نازل گردیده است. و قصه ٔ آن چنان است که حارث را زنی کبشه نام بود و چون وفات یافت، پسر او، زن پدر را خواستگاری کرد، زن بخدمت پیغمبر رفت و گفت حارث در گذشت و پسر او که از نکوکاران قبیله است مرا بزنی خواهد، پیغمبر خاموش ماند و پاسخی نفرمود و سپس آیه ٔ: «ولا تنکحوا...» نازل گردید. گویند این اولین زن است که بر پسر شوهر خود حرام گردید. و از اشعار او است:
و تکرمهاجاراتها فیزرنها
و تعتل من اتیانهن فتعذر.
رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 7 ص 158 و 159 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن اسد محاسبی مکنی به ابی عبداﷲ یکی از بزرگان متصوفه و پیشوای طریقت محاسبیان از صوفیه است صاحب کشف المحجوب در بیان احوال این فرقه از اهل طریقت گوید: «تولی محاسبیان به ابی عبداﷲ الحارث بن الاسد المحاسبی است رض عنه. و وی به اتفاق همه اهل زمانه ٔ خود مقبول النفس والقول بود و عالم به اصول و فروع حقایق سخن. وی اندر تجرید توحید رود بصحت معاملت ظاهری و باطنی و نادره ٔ مذهب وی آن است که رضا را از جمله ٔ مقامات نگوید و گوید که آن از جمله ٔ احوال است و این خلاف ابتدا وی کرد آنگاه اهل خراسان این قول گرفتند و عراقیان گفتند که رضا از جمله ٔ مقامات است و این نهایت توکل است و تا امروز میان این قوم این خلاف باقیست..» و پس از بیان مطالبی در معنی رضا گوید: «بشر حافی از فضیل عیاض رضی اﷲ عنهما پرسید که زهد فاضلتر یا رضا؟ فضیل گفت: الرضاء افضل من الزهد لان ّ الراضی لایتمنی ّ فوق منزلته، رضا فاضلتر از زهد است از آنچ راضی را تمنی نباشد و زاهد صاحب تمنی بود یعنی فوق منزلت زهد منزلتی دیگر هست که زاهد را بدان منزلت تمنی بود یعنی فوق رضا هیچ منزلتی نیست تا راضی را بدان تمنی افتد پس پیشگاه فاضلتر از درگاه و این حکایت دلیل است بر صحت قول محاسبی که رضا از جمله ٔ احوال است و از مواهب ذوالجلال نه از مکاسب بنده و احتیال... ابوالعباس بن عطا گوید رض عنه الرضاء نظر القلب الی قدیم اختیار اﷲ للعبد؛ رضا نظر دل بود به اختیار قدیم خدای و حکمی مربنده را یعنی هر چه به وی رسد داند که این را ارادتی قدیم و حکمی سابق است بر من و مضطرب نگردد و خرم دل باشد و حارث محاسبی صاحب مذهب رض عنه گوید الرضاء سکون القلب تحت مجاری الاحکام،رضا سکون دل بود اندر تحت مجاری احکام بدانچ باشد. و اندر این مذهب وی قوی است از آنچ سکون و طمأنینت دل از مکاسب بنده نیست که از مواهب خدای است جل جلاله و دلیل کند که رضا از احوال بود نه از مقام. گویند که عتبهالغلام شبی نخفت و تا روز میگفت ان تعذبنی فانا لک محب و ان ترحمنی فانا لک محب، اگر مرا بدوزخ عذاب کنی دوست توام و اگر بر من رحمت کنی دوست توام یعنی الم عذاب و لذت نعمت بر تن بود و قلق دوستی اندر دل این مر آن را مضارت نکند و این سخن تأکید قول محاسبی است که رضا نتیجه ٔ محبت بود که محب راضی بود بدانچ محبوب کند اگر عذاب دارد با دوستی خرم بود و اگردر نعمت بود از دوستی محجوب نگردد و اختیار خود فروگذارد اندر مقابله ٔ اختیار حق....». و در ضمن بیان «الفرق بین المقام والحال » گوید: «و مشایخ رض عنهم اینجا مختلفند گروهی دوام حال روا دارند و گروهی روا ندارند و حارث محاسبی رض عنه دوام حال روا دارد و گوید محبت و شوق و قبض و بسط جمله احوالند اگر دوام آن روا نباشدی نه محب محب باشدی و نه مشتاق مشتاق و تااین حال بنده را صفت نگردد اسم آن بر بنده واقع نشود و از آن است که وی رضا را از جمله ٔ احوال گوید و اشارت آنچ ابوعثمان گفته است بر این است: منذ اربعین سنه مااقامنی اﷲ علی حال فکرهته...؛ و در جمله بدان که رضا نهایت مقامات است و بدایت احوال و این محلی است که یک طرفش در کسب و اجتهاد است و یکی در محبت و غلیان آن و فوق آن مقام نیست. و انقطاع مجاهدت اندر آن است. پس ابتداء آن از مکاسب بود انتهاء آن از مواهب. کنون احتمال کند که آنک اندر ابتدا رضاء خود بخود دید گفت مقام است و آنک اندر انتها رضاء خود بحق دید گفت حال است این است حکم مذهب محاسبی اندر اصل تصوف. اما اندر معاملات خلافی نکرده است بجز آنکه مریدان را زجری کردی از عبارات و معاملاتی که موهوم و خطا بودی هر چند اصل آن درست بودی چنانک روزی ابو حمزه ٔ بغدادی که مرید وی بود بنزدیک وی اندرآمد مردی مستمع و صاحب حال بود و حارث شاه مرغی داشت که بانگ کردی. اندر آن ساعت بانگی بکرد بوحمزه نعره ای بزد، حارث برخاست و کارد برگرفت و گفت کفرت و قصد کشتن وی کرد مریدان در پای شیخ افتادند و وی را از وی جدا کردند بوحمزه را گفت اسلم یا مطرود گفتند ایهاالشیخ ما جمله وی را از خواص اولیا دانسته ایم و از جمله ٔ موحدان دانیم، شیخ را با وی تردد از کجاست حارث گفت مرا با وی تردد نیست و اندر وی بجز خوبی دیدار نه، و باطن وی را بجز مستغرق توحید نمیدانم اما ورا چرا چیزی باید کرد که ماننده باشد با فعال حلولیان تا از مقالت ایشان اندر معاملت وی نشانی باشد. مرغی که عقل ندارد و بر مجاری عادت و هوای خود بانگی کند چرا وی را با حق سماع افتد و حق تعالی متجزی نه. و دوستان وی را جز بر کلام وی آرام نه. و جز به اسلام وی وقت و حال نه وی را بچیزها نزول و حلول نه. و اتحاد و امتزاج بر قدیم روا نه. چون بوحمزه آن وقت نظر شیخ بدید گفت ایهاالشیخ هر چند که من اندر اصل درست بودم اما چون فعلم ماننده بود بفعل قومی توبه کردم و بازگشتم. و از این جنس وی را ظرف بسیار است و من مختصر کردم ». و نیز صاحب کشف المحجوب گوید: «ومنهم امام فنون و جاسوس ظنون، ابو عبداﷲ الحارث بن اسد المحاسبی رض. عالم بود به اصول و فروع و همه ٔ اهل علم را تولی و اقتدا در وقت وی بوی بود. کتابی کرده است رغایب نام اندر اصول تصوف. و جز آن وی را تصانیف بسیار است اندر هر فن. عالی حال و بزرگ همت بود و اندر وقت خود شیخ المشایخ بغداد بود از وی روایت آرند که گفت: العلم به حرکات القلوب فی مطالعه العیوب اشرف من العمل بحرکات الجوارح،آن کس که بحرکات دل اندر محل غیب عالم بود بهتر از آنک بحرکات جوارح عامل بود. مراد اندر این آن است که علم محل کمال است و جهل محل طلب. و علم اندر پیشگاه بهتر از آنک جهل بر درگاه. که علم مرد را به درجه ٔ کمال رساند و جهل از درگاه اندر نگذراند. به حقیقت علم بزرگتر از عمل بود از آنک خداوند تعالی را بعلم توان شناخت و بعمل اندر نتوان یافت. و اگر بعمل بی علم بدو راه باشدی نصاری را و رهبانان را اندر شدت اجتهادشان اندر مشاهده اندی و مؤمنان عاصی اندر مغایبه.پس عمل صفت بنده است و علم صفت خداوند تعالی... و از وی رحمه اﷲ می آید که روزی درویشی را گفت: کن للّه و الا فلاتکن، خداوند تعالی را باش و اگر نه خودمباش. یعنی به حق باقی باش یا از وجود خود فانی یعنی به صفوت مجتمع باش یا بفقر مفترق و بحق باقی باش یا از خود فانی یا بدان صفت باش که حق تعالی گوید: اسجدوا لاَّدم و یا بدان صفت باش که: هل اتی علی الانسان حین من الدهر لم یکن شیئا مذکورا. (قرآن 1/76) اگر خود را باشی باختیار خود قیامت بخود بود و اگر نباشی باختیارخود قیامت بحق بود. و این معنی لطیف است. واﷲ اعلم بالصواب...» و نیز در باب او آرد «و باز حارث محاسبی و جنید و سهل بن عبداﷲ و ابوحفض حداد و... صاحب مذهب محمدبن خفیف رضی اﷲ عنهم اجمعین با جماعتی دیگر بر آنند که حضور مقدم از غیبت است از آنچ همه ٔ جمالها اندر حضور بسته است و غیبت از خود راهی باشد به حق چون پیشگاه آمد، راه آفت گردد پس هر که از خود غایب بود لامحاله بحق حاضر بود و فایده ٔ غیبت حضور است. غیبت بی حضور جنون باشد و یا غلبه و یا مرگ. و غفلت بایدتا مقصود این غیبت حضور باشد و چون مقصود موجود شد علت ساقط شود. چنانکه گفته اند: لیس الغائب من غاب من البلاد، انما الغائب من غاب من المراد و لیس الحاضر من لیس له مراد انما الحاضر من لیس له فؤاد. حتی استقر فیه المراد. نه غایب آن بود که از شهر خود غایب بود غایب آن بود که از کل ارادت غایب بود تا ارادت حق ارادت وی آید و نه حاضر آن بود که ورا ارادت اشیا نبود که حاضر آن بود که ورا دل رعنا نبود تا اندر آن فکرت دنیا و عقبی نبود و آرام با هوا نبود و اندر این معنی دو بیت است یکی را از مشایخ رحمه اﷲ علیهم:
من لم یکن بک فانیاً عن نفسه
و عن الهوی بالانس والاحباب
فکانه بین المراتب واقف
لمنال حظ او لحسن مآب ».
و نیزهم او گوید در باب عقیده حارث اندر ایمان: «مراد اینجا اعتقاد مشایخ است از متصوفه و جمهور ایشان اندر ایمان بدو قسمت اند چنانکه فقهاء فریقین. گروهی گویندکه قول و تصدیق و عمل ایمان است چون فضیل عیاض و بشر حافی و... و گروهی گویند ایمان قول و تصدیق است چون ابراهیم ادهم و ذی النون المصری و ابویزید... و حارث محاسبی و جنید... رضوان اﷲ علیهم اجمعین...» و نیز درباره ٔ عقیده ٔ حارث در باب محبت گوید: «و فی الجمله محبت خداوند تعالی مر بنده را آن است که با وی نعمت بسیار کند و وی را اندر دنیا و عقبی ثواب دهد و از محل عقوبت ایمن گرداند و وی را از معصیت معصوم دارد و احوال رفیع و مقامات سنی وی را کرامت کند و سرش را از التفات به اغیار بگسلاند و عنایت ازلی را بدو پیونداند تا از کل مجرد شود و مر طلب رضاء وی را مفردگردد و چون حق تعالی بنده ای را بدین معانی مخصوص گرداند آن تخصیص ارادت وی را محبت نام کنند و این مذهب حارث محاسبی و جنید و جماعتی از مشایخ است...» و نیز گوید: «و گویند که حارث محاسبی چهل سال روز و شب پشت بدیوار باز ننهاد و جز به دو زانو ننشست از وی پرسیدند که خود را رنجه چرا میداری گفت شرم دارم که اندر مشاهدت حق جز بنده وار بنشینم...» و در فصل فقر وغنا در باره ٔ حارث و عقیدت او در این باب گوید «و خلاف کرده اند مشایخ این قصه رحمهم اﷲ اندر فقر و غنا تا کدام فاضلتر است اندر صفات خلق از آنچ خداوند تعالی غنی بر حقیقت است و کمال اندر جمله ٔ اوصاف وی راست جل جلاله یحیی بن معاذ الرازی و احمدبن ابی الحواری و حارث المحاسبی و ابوالعباس عطا و رویم و ابوالحسن بن شمعون و از متأخران شیخ المشایخ ابوسعید فضل اﷲبن محمدالمیهنی رحمهاﷲ علیهم اجمعین برآنند که غنا فاضلتر که فقر و دلیل آرند که غنا صفت حق تعالی است و فقربر وی روا نیست پس اندر دوستی صفتی که مشترک باشد میان بنده و خداوند تعالی تمام تر بود از آن صفت که بروی تعالی و تقدس روا نباشد. گوئیم این شرکت اندر اسم است نه اندر معنی که شرکت معنی را مماثلت باید. چون صفات وی قدیم است و از آن خلق محدث این دلیل باطل بود...» و در شرح احوال احمدبن عاصم انطاکی و ابوحمزه ٔ بغدادی آمده است «و منهم ممدوح جمع اولیا و قدوه ٔاهل رضا ابوعبداﷲ احمد ابن عاصم الانطاکی (رض عنه) از اعیان قوم بود و سادات ایشان و عالم بعلوم شریعت واصول و فروع و معاملات. عمری دراز یافت و با قدما صحبت کرده بود و اتباع تابعین را دریافته بود از اقران بشر و سری بود و مرید حارث محاسبی و فضیل را دیده بود و با وی صحبت داشته... و منهم، سراپرده ٔ اسرار و تمکین و اساس اهل یقین ابو حمزه البغدادی البزاز رض عنه از کبرا و متکلمان مشایخ بود و مرید حارث محاسبی بود و باسری صحبت داشته بود...» خطیب بغدادی، در تاریخ بغداد آرد که محاسبی یکی از کسانی است که میان زهد و علوم باطن و ظاهر جمع کرد و از یزیدبن هارون روایت دارد و ابوالعباس بن مسروق طوسی و جز او از وی روایت کنند. و این مسروق گوید حارث را شنیدم که میگفت:ثلاثه اشیاء عزیزه او معدومه: حسن الوجه مع الصیانه.و حسن الخلق مع الدیانه و حسن الاخاء مع الامانه. و نیز از حارث روایت کند که گفت: لکل شی ٔ جوهر و جوهرالانسان العقل و جوهرالعقل التوفیق. ابونعیم بچند روایت از حارث و حارث بچند روایت از ابن مسعود روایت کند که: شغل النبی صلی اﷲ و سلم من امرالمشرکین فلم یصل الظهر و والعصر والمغرب والعشاء فلما فرغ صلاهن ّ الاول فالاول و ذلک قبل ان تنزل صلاه الخوف. و خطیب از حسن بن محمدالخلال و حسن بچند روایت از حارث و حارث بچند روایت از ابی الدرداء آرد که پیغمبر (ص) فرمود «افضل ما یوضع فی میزان العبد یوم القیامه حسن الخلق » و نیزابونعیم بچند روایت از حارث نقل کند که گفت عبدالعزیزبن عبداﷲ این شعرها مرا انشاد کرد:
الخوف اولی بالمسَ
ی ٔ اذا تألّه والحزن
والحب یحسن بالمط
یع و بالنقی من الدرن
والشوق للنجباء والَ
أبدال عند ذوی الفطن.
ابوالحسن محمدبن عبدالواحد بچند روایت از حارث محاسبی آردکه حارث گفت: ترک الدنیا مع ذکرها صفه الزاهدین و ترکها مع نسیانها صفه العارفین و نیز ابونعیم بنقل ازجعفر خلدی آرد که جنیدبن محمد گفت: حارث محاسبی به خانه ٔ ما می آمد و میگفت بصحرا بیرون شویم، او را میگفتم: مرا از عزلت و امنیت بر نفس خود بدر می آری و بسوی بلیّات و آفات و رؤیت شهوات می کشانی. حارث میگفت: با من بدر آی و مترس. با وی میرفتم. راه از هر چیزخالی مینمود، و چیزی را که مکروه بداریم نمیدیدیم وچون بجائی که می نشست می رسیدیم مرا میگفت: از من سؤال کن. او را میگفتم سوءالی ندارم وی میگفت: آنچه دردلت افتد از من بازپرس پس ازآن سوءالها بر من هجوم میکرد و من پرسیدن میگرفتم و حارث بجواب می پرداخت و چون بخانه میشدم آنها را کتابها میساخت. و نیز گوید جنید را شنیدم که گفت: حارث را بسیار میگفتم: عزلتی ُانسی. حارث می گفت چند گوئی: انسی و عزلتی ؟ اگر نیمی از خلق بمن نزدیک شوند بدانها انس نگیرم و اگر نیم دیگر از من دوری گزینند از دوری آنها مرا وحشتی نباشد و نیز گوید جنید را شنیدم که گفت: حارث سخت بدحال و بی چیز بود و روزی که بدرخانه ٔ خود نشسته بودم بدانجای گذشت، آثار بد حالی از گرسنگی بر روی او بدیدم او را گفتم: یا عم اگر بر ما درآیی چیزی یابی. حارث گفت چنین کنی ؟ گفتم آری و بسیار مسرور گردم. با وی بخانه شدم و شتابان آهنگ خانه ٔ عم خود، که از خانه ٔ مابزرگتر بود و هیچ گاه از خوراکهای فاخری، که چون آنها بخانه ٔ ما یافت نگشتی، خالی نبود، کردم و انواع طعام بیاوردم و پیش وی گذاشتم. حارث لقمه ای از آن برگرفت و بدهان گذاشت و خائیدن گرفت و آن را فرو نبرده از جای بجست و چیزی نگفت و بدر شد. چون فردای آن روزاو را بدیدم گفتم یا عم مرا مسرور داشتی و آن سرور بر من منغص کردی. حارث گفت: ای فرزند، حال سخت بد بود و کوشیدم از طعامی که مرا آوردی بخورم. اما میان من و پروردگارم علامتی است که چون مطعوم مرضی و حلال نباشد بوئی از آن بشامه ام رسد که خوردن آن نتوانم و آن لقمه در دهلیز خانه ٔ شما افکندم. خطیب بغدادی گوید احمد حنبل از آن جهت حارث را دوست نمیداشت که در علم کلام نظر می کرد و مردم را از رفتن بسوی او بازمیداشت و نیز بچند روایت از اسماعیل بن اسحاق السراج آرد که احمد حنبل روزی مرا گفت چنین شنیدم که حارث بسیار پیش تو آید اگر شود او را نزد خود خوان و مرا بجائی بنشان که سخن او شنوم و وی مرا نبیند. گفتم سمعاً و طاعه، و این سخن احمد مرا سخت پسندیده آمد، قصد حارث کردم و خواستم که با اصحاب خود آن شب را پیش ما آید، حارث بپذیرفت و گفت اصحاب من بسیارند، ارده و خرمای بسیاری فراهم کن و ایشان را، چیزی برآن میفزا. آنچه فرمود کردم و پیش احمد شدم و ماجری بگفتم، پس از مغرب به خانه ٔ ما آمد. و به غرفه ای رفت به ورد خود پرداخت. حارث و اصحاب وی بیامدند و طعام بخوردند و پس از آن نماز عشا گذاردند یاران در خدمت حارث خاموش بنشستند و تا نیمی از شب گذشته کسی لب به سخن نگشود، سپس یکی از آنان به سخن درآمد و حارث را مسئلتی پرسید، حارث، سخن گفتن آغازید واصحاب کأن ّ علی رؤسهم الطیر، به سخنان او گوش فرامیداشتند، گروهی از آنان گریان و گروهی دیگر ترسان و مدهوش بودند و او همچنان رشته ٔ سخن در دست داشت. من به غرفه ای که احمد حنبل در آنجا بود شدم که بینم وی در چه حال است. او را دیدم چنان گریسته که بیهوش شده. پیش حارث و یاران وی بازگشتم آنان راهم برآن حالت که داشتند دیدم و تا بامداد نیز بر همان حالت بودند و بامدادان بپراکندند. باز نزد احمد رفتم او را متغیر حال یافتم وی را گفتم یا اباعبداﷲ چگونه یافتی ؟ احمد گفت: هرگز چون این گروه ندیده ام و هرگز علم حقایق چون سخنان این مرد نشنیده بودم، با این حال صحبت ترا با ایشان روا نمی بینم، پس از این برخاست و بدر شد. و نیز به چند روایت از سعیدبن عمرو بردعی آرد که گفت: ابو زرعه را، بدان گاه که در باب محاسبی و کتابهای او پرسیدند، دیدم که پرسنده را گفت: «ایاک و هذه الکتب. هذه کتب بدع و ضلالات، علیک بالاثر، فانک تجد فیه ما یغنیک عن هذه الکتب، قیل له هذه الکتب عبره قال: من لم یکن له فی کتاب اﷲ عبره فلیس له فی هذه الکتب عبره، بلغکم ان مالک بن انس و سفیان الثوری و الاوزاعی، والائمه المتقدمین، صنعوا هذه الکتب فی الخطرات والوساوس و هذه الاشیاء؟ هؤلاء قوم خالفوا اهل العلم، یاتونا مره بالحارث المحاسبی و مره بعبدالرحیم الدیبلی، و مره بحاتم الاصم، و مره بشقیق، ثم قال: ما اسرع الناس الی البدع. و نیز به چند روایت از جعفربن ابی ثور آرد که گفت حارث را هنگام وفات دیدم که میگفت اگر آنچه خواهم بینم بروی شما تبسم کنم و اگر چیزی دیگر بینم آن را نشان آن بر رویم می بینید، سپس تبسمی کرد و بمرد. و نیز به چند روایت از ابوالقاسم نصرآبادی آرد که گفت: چنین شنیدم که چون حارث در باب کلام چیزی گفت احمد حنبل ویرا ترک گفت و حارث، به خانه ای در بغداد. پنهان شد و در همان جای بمرد و بجز چهارتن کس بر وی نماز نگزارد. شیخ عطار در تذکره الاولیا گوید: «آن سید اولیا آن عمده ٔ اتقیا آن محتشم معتبر آن محترم مفتخر آن ختم کرده ٔ ذوالمناقبی شیخ عالم حارث محاسبی رحمهاﷲ علیه از علماء مشایخ بود به علوم ظاهر و باطن و در معاملات و اشارات مقبول النفس و رجوع اولیاء وقت در همه فن بدو بود و او را تصانیف بسیار است در انواع علوم و سخت عالی همت بود و بزرگوار بود سخاوتی و مروتی عجب داشت و در فراست و حذاقت نظیر نداشت و در وقت خود شیخ المشایخ بغداد بود و بتجرید و توحید مخصوص بود و در مجاهده و مشاهده به اقصی الغایه بود و در طریقت مجتهد و نزدیک او رضا از احوال است نه ازمقامات و شرح این سخن طولی دارد. بصری بود و وفات او در بغداد بود و عبداﷲ خفیف گفت بر پنج کس از پیران ما اقتدا کنید و بحال ایشان متابعت نمائید و دیگران را تسلیم باید شد اول حارث محاسبی دوم جنید بغدادی سوم رویم چهارم ابن عطا پنجم عمروبن عثمان مکی رحمهم اﷲ زیرا که ایشان جمع کردند میان علم و حقیقت و میان طریقت و شریعت و هر که جز این پنج اند اعتقاد را شایند اما این پنج را هم اعتقاد شاید و هم اقتدا شاید و بزرگان طریقت گفته اند که عبداﷲ حفیف ششم ایشان بودکه هم اعتقاد را شاید و هم اقتدا را شاید اما خویشتن ستودن نه کار ایشان است. نقل است که حارث را سی هزار دینار از پدر میراث ماند گفت به بیت المال برید تا سلطان را باشد گفتند چراگفت: پیغمبر فرموده است و صحیح است که القدری مجوس هذه الامه؛ قدری مذهب، گبر این امت است و پدر من قدری بود و پیغمبر علیه السلام فرمود میراث نبرد مسلمان از مغ و پدر من مغ و من مسلمانم و عنایت حق تعالی در حفظ او چندان بود که چون دست به طعامی بردی که شبهت در او بودی رگی در پشت انگشت او کشیده شدی چنانکه انگشت فرمان او نبردی او بدانستی که آن لقمه بوجه نیست. جنید گفت روزی حارث پیش من آمد در وی اثر گرسنگی دیدم گفتم یا عم طعام آرم گفت نیک آید در خانه شدم چیزی طلب کردم شبانه از عروسی چیزی آورده بودند پیش او بردم انگشت او مطاوعت نکرد لقمه در دهان نهاد بر هر چند جهد کرد فرونشد در دهان میگردانید تا دیرگاه برخاست و در پایان سرای افکند و بیرون شد بعد از آن گفت از آن حال پرسیدم حارث گفت گرسنه بودم خواستم که دل تو نگاه دارم لکن مرا با خداوند نشانی است که هرطعامی که در وی شبهتی بود به حلق من فرو نرود و انگشت من مطاوعت نکند هر چند که کوشیدم فرو نرفت آن طعام از کجا بود گفتم از خانه ای که خویشاوند من بود پس گفتم امروز در خانه ٔ من آئی گفت آیم در آمدیم و پاره ای نان خشک آوردم پس بخوردیم. گفت چیزی که پیش درویشان آری چنین باید و گفت سی سال است تا گوش من بجز ازسر من هیچ نشنیده است پس سی سال دیگر حال بر من بگردید که سر من بجز از خدای هیچ نشنید و گفت کسی را که در نماز میبینند و او بدان شاد شود متوقف بودم بدان تا نماز او باطل شود یا نه اکنون غالب ظن من آن است که باطل شود و در محاسبه مبالغتی تمام داشت چنانکه او را محاسبی بدین جهه گفتندی و گفت اهل محاسبه را چند خصلت است که بیازموده اند در سخن گفتن که چون قیام نموده اند بتوفیق حق تعالی به منازل شریف پیوسته اند و همه چیزها به قوت عزم دست دهد و به قهر کردن هوی و نفس که هر کرا عزم قوی باشد مخالفت هوی بروی آسان باشد پس عزم قوی دار و بر این خصلتها مواظبت نمای که این مجرب است. اول خصلت آن است که به خدای سوگندیاد نکنی نه براست و نه بدروغ و نه بسهو و نه بعمد و دوم از دروغ پرهیز کنی و سوم وعده خلاف نکنی چون وفا توانی کرد و تا توانی کسی را وعده مده که این به صواب نزدیک است و چهارم آنکه هیچ کسی را لعنت نکنی اگر چه ظلم کرده باشد و پنجم دعاءبد نکنی نه به گفتار و نه به کردار و مکافات نجوئی و برای خدای تحمل کنی و ششم بر هیچ کسی گواهی ندهی نه به کفر و نه به شرک و نه به نفاق که این به رحمت بر خلق نزدیک تر است و از مقت خدای تعالی دورتر است و هفتم آنکه قصد معصیت نکنی نه در ظاهر و نه در باطن وجوارح خود را از هم بازداری و هشتم آنکه رنج خود برهیچ کسی نیفکنی و بار خود اندک و بسیار از همه کس برداری در آنچه بدان محتاج باشی و در آنچه بدان مستغنی باشی و نهم آنکه طمع از خلایق بریده گردانی و از همه نا امید شوی از آنچه دارند و دهم آنکه بلندی درجه و استکمال عزت نزدیک خدای و نزدیک خلق بر آنچه خواهددر دنیا و آخرت بدان سبب توان کرد که هیچ کس را نبینی از فرزندان آدم علیه السلام مگر که او را از خود بهتر دانی و گفت مراقبت، علم دل است در قرب حق تعالی و گفت رضا، آرام گرفتن است در تحت مجاری احکام و گفت صبر نشانه ٔ تیرهای بلا شدن است و گفت تفکر اسباب را به حق قایم دیدن است و گفت تسلیم ثابت بودن است در وقت نزول بلا بی تغیری در ظاهر و باطن و گفت حیا باز بودن است از جمله خوهای بد که خداوند بدان راضی نبود وگفت محبت میل بود بهمگی بچیزی پس آن را ایثار کردن است بر خویشتن بتن و جان و مال و موافقت کردن در نهان و آشکارا پس بدانستن که از تو همه تقصیر است و گفت خوف آن است که البته یک حرکت نتواند کرد که نه گمان او چنان بود که من بدین حرکت مأخوذ خواهم بود در آخرت. و گفت علامت انس بحق وحشت است از خلق و گریز است از هر چه خلق در آن است و منفرد شدن بحلاوت ذکر حق تعالی بر قدر آنکه انس حق در دل جای میگیرد بعد از آن انس بمخلوقات از دل رخت بر میگیرد و گفت صادق آن باشد که او را باک نبود اگرش نزدیک خلق هیچ مقدار نماند و جهت صلاح دل خویش داند و دوست ندارد که مردمان ذره ای اعمال او ببینند و گفت در همه کارها از سستی عزم حذر کن که دشمن در این وقت بر تو ظفر یابد و هر گاه که فتور عزم دیدی از خود هیچ آرام مگیر و بخدای پناه جوی. و درویشی را گفت کن للّه والا لاتکن، گفت خدای را باش و اگر نه خود مباش این نیکو سخنی است و گفت سزاوار است کسی را که نفس خود را بریاضت مهذب گردانیده است که او را راه بنماید به مقامات و گفت هر که خواهدکه لذت اهل بهشت یابد گو در صحبت درویشان صالح قانع باش و گفت هر که باطن خود را درست کند بمراقبت و اخلاص، خدای تعالی ظاهر او را آراسته گرداند به مجاهده و اتباع سنت و گفت آنکه بحرکات دل در محل غیب عالم بود بهتر از آنکه بحرکات جوارح عالم بود و گفت پیوسته عارفان فرو می روند در خندق رضا و غواصی میکنند دربحر صفا و بیرون می آرند جواهر وفا تا لاجرم به خدای می رسند در سر و خفا و گفت سه چیز است که اگر آن را بیابند از آن بهره بردارند و ما نیافتیم دوستی نیکو با صیانت و با وفا و با شفقت. و نقل است که تصنیفی می کرد درویشی از وی پرسیدکه معرفت حق حق است بر بنده یا حق بنده برحق او بدین سخن ترک تصنیف کرد یعنی اگر گوئی معرفت بنده بخود می شناسد و بجهد خود حاصل میکندپس بنده را حقی بود بر حق و این روا نبود و اگر معرفت حق حق بود بر بنده روا نبود که حق را حقی بباید گزارد اینجا متحیر شد و ترک تصنیف کرد دیگر معنی آن است که چون معرفت حق حق است تا از جهت کرم این حق بگزارم کتاب کردن در معرفت به چه کار آید. حق خود آنچه حق بنده بود بدو دهد که اَدّبنی رَبّی اگر کسی بود که حق آن حق خواهد گزارد در معنی اِنَّک لاَتهدی مَن احببت، بود لاجرم ترک تصنیف کرد. دیگر معنی آن است که معرفت حق حق است بر بنده بدان معنی که چون حق بنده رامعرفت داد بنده را واجب است حق آن گزاردن چون هر حق که بنده بعبادت خواهد گزارد هم حق حق خواهد بود و بتوفیق او خواهد بود پس بنده را حقی که بود با حق حق حق گزارد پس کتاب تصنیف کرد (کذا) واﷲ اعلم بالصواب.ابن مسروق گفت که حارث آن وقت که وفات میکرد بدرمی محتاج بود و از پدرش ضیاع بسیار مانده بود هیچ نگرفت و هم در آن ساعت که دست تنگ بود فرو شد. رحمهاﷲ علیه رحمه واسعه - انتهی.
و بنا بگفته ٔ سمعانی ازیزیدبن هارون و محمدبن کثیر کوفی و جز آنان روایت دارد و ابوالعباس احمدبن مسروق طوسی و غیر او از وی روایت کنند ونیز سمعانی آرد که ابوعلی فقیه گفت حارث محاسبی را به باب الطاق بمیان راه، دیدم که با پدر خود در آویخته بود و مردم بدیشان گرد آمده بودند، و او پدر را میگفت مادرم را طلاق ده که تو بر دینی هستی و او بر دین دیگری باشد. و نیز گوید که ابوالقاسم نصرآبادی گفت: چنین شنیدم که حارث محاسبی چیزی در باب کلام بگفت و احمد حنبل از او دوری گزید. و نیز آرد که احمدبن حنبل حارث را، از آن جهت انکار می کرد که در علم کلام نظر داشت و در آن کتابی چند ساخته بود و بدین سبب مردم از دور او به پراکندند و حارث، به بغداد، پنهان میزیست و او را در زهد و اصول دیانات و رد مخالفین، از معتزله و رافضه، کتابهائی است و کتب او رافوائد کثیره و منافع بسیار است. و هم سمعانی گوید که ابو علی بن شاذان، کتاب دماء حارث را ذکر کرد و گفت اصحاب ما امر دمائی را که بین صحابه جاری شده بر این کتاب قرار داده اند و از جمله کتابهای او کتاب «الرعایه لحقوق اﷲ عزوجل » است حاجی خلیفه گوید که در این کتاب مطالبی است که در شرع نیامده و از این روآنگاه که بدست ابوزرعه ٔ رازی رسید گفت این بدعت باشد. و نیز او راست کتاب «التوهم » و کتاب «التفکر والاعتبار». جامی، در نفحات الانس، گوید: «حضرت حارث بن الاسد المحاسبی از طبقه ٔ اولی است: کنیت او ابوعبداﷲ است و از علمای مشایخ است و قدماء ایشان. جامع بوده میان علوم ظاهری و علوم اصول و معاملات و اشارات، وی را تصانیف بوده و استاد بغدادیان است و باصل از بصره است اما در بغداد برفته از دنیا در سنه ٔ ثلث و اربعین و مأتین، پس ازاحمد حنبل بدوسال و از سخنان حارث است که: من صحح بالمراقبه والاخلاص زین اﷲ ظاهره بالمجاهده و اتباع السنه و هم وی گوید: من لم یهذب نفسه بالریاضات لا یفتح له السبیل الی سنن المقامات. ابوعبداﷲ خفیف گوید: اقتدوا الخمسه من شیوخناوالباقون سلموا (؟) احوالهم: حارث المحاسبی والجنید و رویم و ابن العطا و عمروبن عثمان المکی قدس اﷲ تعالی اسرار هم لانهم جمعوا بین العلم والحقایق. و هم حارث محاسبی گفته: صفه العبودیه ان لاتری لنفسک ملکا و تعلم انک لا تملک لنفسک ضراً و لا نفعا. گویند حارث محاسبی قدس سره چهل سال بروز و بشب پشت بدیوار باز ننهاده و جز بدو زانو ننشست از او پرسیدند که چرا خودرا بتعب میداری گفت شرم دارم که در حضرت بمشاهده بنده وار ننشینم ». وفات حارث در 243، ببغداد بود و بیش از چهارکس بر جنازه ٔ وی نماز نگزاردند. رجوع به الفهرست ابن ندیم چ مصر ص 261 و کشف المحجوب چ لنینگراد ص 159، 194، 219، 223، 225، 226، 227، 321، 368، 397، 434 و تاریخ بغداد ج 8 صص 211- 217 و تذکرهالاولیاءچ لیدن ج 1 ص 225، 226، 227، 228، 229 و ج 2 ص 1، 6، 115، 259، 260، 292 و انساب سمعانی ورق 509 و مناقب احمد حنبل تألیف ابن جوزی ص 121، 185، و صفوه الصفوه ابن جوزی ج 2 ص 207، 208، و وفیات الاعیان چ تهران ص 137 و نفحات الانس چ نول کشور ص 35 و کشف الظنون چ استانبول ج 1 ص 574 و روضات الجنات ص 206 و قاموس الاعلام ج 6 ص 4173 و اعلام زرکلی ج 1 ص 201 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن ابی الزبیر. محدث است: ابی حاتم آرد که حسن بن عرفه گفت از پدر خود ازحارث پرسیدم گفت او شیخی است و چندان بزیست که ابوزرعه و اصحاب ما او را درک کردند و از او حدیث نوشتند. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 149 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن ابی هاله، نباش بن زرارهبن وقدان بن حبیب بن سلامهبن عدی بن جروهبن اسیدبن عمروبن تمیم. پدر او، نباش بن زراره که او را زرارهبن النباش و مالک بن النباش بن زراره و هندبن زرارهبن النباش نیز گویند، پیش از پیغمبر (ص) شوهر خدیجه، زن آن حضرت، بود و حارث برادر هندبن ابی هاله ٔ ربیب پیغمبر (ص) است. ابن الکلبی و ابن حزم گویند که حارث نخستین کسی است، که در زیر رکن یمانی، در راه خدا کشته شد. عسکری گوید که چون پیغمبر (ص) به امر خدا، امر خود آشکار کردن خواست در مسجدالحرام برخاست و گفت: «قولوا لااله الا اﷲ تفلحوا» گروهی بمخالفت برخاستند و صریخ به کسان خود پیوست، و حارث بدو برخورد و با صریخ و همراهان و کسان وی دست و گریبان شدند و حارث کشته شد و این اول کسی باشد که در اسلام بشهادت رسید.و سیف، در فتوح از سهل بن یوسف، و سهل بنقل از پدر خود و او بنقل از عثمان بن مطعون آرد که گفت پس از شهادت حارث بن ابی هاله، که بسال هشتم هجری بود نخستین وصیتی که پیغمبر (ص) بما فرمود، و ما چهل تن بودیم، و سوای ما کسی در مکه مسلمانی نگرفته بود. الحدیث. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 306 و ج 6 ص 294 و اعلام زرکلی شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن احمد، مکنی به ابی احمد و ملقب به ولی الدوله. رجوع به آثارالباقیه ص 133 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن ابی زید العکلی. از فقهاء و تابعینی است که در کوفه زندگی کرده اند. رجوع به طبقات الفقهاء ابی اسحاق شیرازی چ بغداد ص 63 و 64 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن ابی موسی الاشعری. مکنی به ابو برده تابعی است.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن ابی مالک. رجوع به ابی واقد حارث بن عوف شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن ابی قارب قرشی سهمی. موسی ابن عقبه گوید او صحابی است و در غزوه ٔ اجنادین بدرجه ٔ شهادت رسیده است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 300 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن ابی العلاء عماربن العریان ابوسفیان. رجوع به معجم الادبا ج 3 ص 3 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن ابی العلاء سعیدبن حمدان بن حمدون التغلبی الربعی، معروف به ابی فراس حمدانی. رجوع به ابی فراس حمدانی در همین لغت نامه شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن ابی طلحه. او درجنگ احد لواء مشرکین در دست داشت و بدست قزمان کشته شد. رجوع به کتاب امتاع الاسماع مقریزی ص 126 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن ابی ضرار بن حبیب بن حارث بن عائدبن مالک بن المصطلق بن مالک الخزاعی المصطلقی. او پدر ام ّالمؤمنین جویریه است. ابن اسحاق در مغازی، آرد که چون حارث پس از اسیری دختر خود، برای باز خریدن او با فدیه بمدینه میشدآنگاه که بعقیق رسید شتری چند در آنجا دید و دو شتربرگزیده را در شعبی پنهان کرد و آنگاه که به خدمت پیغمبر (ص) رسید و فدیه ٔ دختر خواست داد، پیغمبر (ص) فرمود آن دو شترکه پنهان کردی کجاست ؟ و حارث از این اخبار بغیب بر نبوت او صلی اﷲ علیه و آله یقین کرده کلمه ٔ شهادت برزبان راند و دو پسر و گروهی از قوم اونیز اسلام آوردند برخی از رواه از طریق عیسی بن دینارمؤذن آرند و او بنقل از پدر خود گوید از حارث شنیدم که گفت: بخدمت پیغمبر رسیدم و مرا به اسلام خواند ومن اسلام آوردم و حدیث مفصلی از او روایت کند که قصه ٔ ولیدبن عقبه و نزول آیه ٔ «یا ایهاالذین آمنوا ان جأکم فاسق بنباء فتبینوا (قرآن 6/49) » در آن است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 294 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن ابی صعصعه، عمروبن زیدبن عوف بن مبذول بن عمروبن غنم بن مازن بن نجار و او را سه برادر بود به نام ابوکلاب و جابر و قیس. حارث در غزوه ٔ یمامه بشهادت رسید و دو تن از برادران او یعنی ابو کلاب و جابر در وقعه موته بدرجه ٔشهادت نائل گردیدند رجوع بکتاب الاستیعاب چ حیدرآبادج 1 ص 113 و امتاع الاسماع ص 307 و 308 و 427 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن ابی شمر، جبلهبن الحارث الرابعبن حجر، معروف بحارث غسانی، ملقب به اعرج و چون مادر او جفنی بود او را حارث جفنی و حارث پنجم نیز گویند، از پادشاهان مشهور غسان است و او را در عرب عراق و حجاز وقایع مشهور است. وی پدر حلیمه ای است که درباره ٔ او گفته شده «مایوم حلیمه بسر» و مادر حارث ماریه ذات القرطین میباشد وحسان بن ثابت، در جاهلیت، او را مدح گفته است و روزی حسان پیش حارث شد و گفت: «اَنعم صباحا ایها الملک ! السماء عطاؤک، والارض وطاؤک، و والدی و والدتی فداؤک انّی یناویک [ابن] المنذر؟ فواﷲ لقذالک، احسن من وجهه و لامک احسن من ابیه، و لظلک خیر من شخصه، و لصمتک خیر من کلامه، و لشمالک خیر من یمینه » سپس گفت:
فذالک احسن من وجهه
و امک خیر من المنذر
ویسری یدیک اذا اعسرت
کیمنی یدیه، فلاتمتر.
و نابغه گوید:
«والحارث الاعرج خیرالانام ».
حارث مردی جواد و بسیار بخشش و شجاع و عارف به اسرار جنگ بود و در زمان خسرو پرویز بجنگ منذربن منذربن ماءالسماء که از دست رومیان، در شام حکومت داشت، شد و این جنگ بعین اباغ بود و منذر در معرکه کشته شد، و سی سال پادشاهی راند. وفات او درحدود چهل سال پیش از هجرت یعنی در نزدیکی سنه ٔ 580 م. بوده است و حسان بن ثابت در رثاء او گوید:
انی حلفت یمینا غیر کاذبه
لو کان للحارث الجفنی اصحاب
من جذم غسان مسترخ حمائلهم
لا یغبقون من المعزی اذا آبوا
ولا یذادون محمراعیونهم
اذا تحضر عندالماجد الباب
کانوا اذا حضروا شیب العقارلهم
وطیف فیهم باکواس واکواب
اذا لآبوا جمیعا او لکان لهم
اسری من القوم او قتلی واسلاب
لجالدوا حیث کان الموت ادرکهم
حتی یؤوبوا لهم اسری و اسلاب
لکنه انما لاقابمأشبه
لیس لهم عند صدق الموت احساب
رجوع به دیوان حسان بن ثابت چ لیدن ص 45 و 90، (متن) و ص 73 و 115 (حواشی و تعلیقات کتاب) و عقدالفرید چ محمد سعیدالعریان ج 2 ص 11 و ج 3 ص 12 و 13 و 34 و 337 و ج 6 ص 110 و الاعلام زرکلی ج 1 ص 201 و حبط جزء 2 از ج 3 ص 92 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن حزن هلالی. پدر میمونه ام المؤمنین زوجه ٔ رسول صلوات اﷲ علیه است.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن خرار (؟) الخزاعی. مکنی به ابومالک. صحابی است. رجوع به قاموس الاعلام شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عبداﷲبن اوس ثقفی. صحابی است و از عمر روایتی دارد. ابو داود و نسائی و ترمذی حدیث او را در حج روایت کرده اند و عمروبن اوس و ولیدبن عبدالرحمن حرشی از او روایت کنند. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 295 شود. و در بعض مأخذ حارث ابن عبداﷲبن اوس ثقفی محدث است.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن صبیره (یاضبیره) ابن سعیدبن سهم بن عمروبن هصیص بن کعب بن لؤی سهمی قرشی. مکنی به ابی وداعه صحابی است. حارث در وقعه ٔ بدر اسیر گردید پیغمبر (ص) فرمود: «ان له بمکه ابنا کیساً». پسر او مطلب چهار هزار درهم فدیه پدر بداد و این نخستین کس از اسیران بدر بود که بفدیه از اسارت رها یافت. حارث و پسر او مطلب از مسلمین یوم الفتح اند. رجوع به عیون الاخبار ج 4 ص 70و ابی وداعه، در همین لغت نامه، و قاموس الاعلام شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عاصم. نووی در بحث از اذکار، از حدیث ابی مالک اشعری که «الطهور شطرالایمان » سخن گوید نام او را حارث بن عاصم آرد. ابن حجر گوید این غلط است و او کعب بن عاصم و یا حارث بن الحارث است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 2 ص 71 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن ظالم بن غیظبن مرهبن عوف بن سعدبن ذبیان. مکنی به ابولیلی. از فتاکان و دلیران مشهور عرب است در جاهلیت، و در بزرگی و مناعت بدو مثل زنند: «امنع من حارث بن ظالم »، او یکی از ده تن است که در زمان نعمان بن منذر نزد کسری انوشیروان برسالت آمدند. نام او در دیوان منوچهری آمده است:
در حرب هزار کیمیا دانی
چون حارث بن ظالم المری.
پدر حارث در کودکی وی کشته شد و کینه ٔ کشنده ٔ پدر خود پیوسته در دل میداشت. بعد از کشته شدن زهیربن جذیمه سیادت غطفان بحارث رسید. وی پیش نعمان بن منذر پادشاه حیره رفت.خالدبن جعفر سید بنی عامر، کشنده ٔ پدر خود را، که ندیم نعمان بود، در آن جای بدید و در محضر نعمان بگفتگو پرداختند و چون شب درآمد خالد بخوابگاه خود رفت و برادر او در خوابگاه را حراست میکرد چون پاسی از شب بگذشت حارث پشت خوابگاه خالد را، که قبه ای چرمین بود، بدرید و بدرون شد و حارث را بکشت. عمروبن الاطنابه گفت:
عللانی وَ علّلا صاحبیا
واسقیانی من المرّوق ریّا
ان فینا القیان یعرفن بالضر
ب لفتیانتا و عیشارخیّا
یتناهین فی النعیم و یضر
بن خلال القرون مسکا ذکّیا
ابلغا الحارث بن الظالم الرعَ
دیدوالناذر النذور علیّا
انما تقتل النیام ولاتقَ....
تل یقظان ذا سلاح کمیّا.
حارث به حیلتی عمرو را بیافت. عمرو از وی امان خواست، حارث موی پیشانی او ببرید و گفت:
عَللانی بلذتی قینتیا
قبل ان تبکی العیون علیّا
قبل ان تذکر العو اذل انی
کنت قدما لامرهن عصیا
ما ابالی اذا اصطبحت ثلاثا
أرَشیدا دعوتنی ام غویا
غیر الا اُسرللّه اثما
فی حیاتی ولا اخون صفیّا
بلغتنی مقاله المرء عمرو
بلغتنی و کان ذاک بدیّا
فخرجنا لموعد فالتقینا
فوجدناه ذا سلاح کمیّا
غیر ما نائم یروّع باللیَ
ل معدا بکفّه مشرفیا
فرجعنا بالمن منا علیه
بعد ما کان منه منا بدیا.
و چون بنی عامر این خبر بدانستند در طلب حارث بکوشیدند، حارث بقبیله ٔ خود غطفان، بازگشت ولی این قبیله از ترس بنی عامرحمایت وی نکردند. حارث پیش معبدبن زواره تمیمی شد، معبد چندی وی را حمایت کرد و سپس روی از وی بگردانید و این حمایت از حارث سبب جنگ حرجان، که معبد در آن هلاک شد، گردید حارث مدتی امیر قبیله ٔ عنزه بود و زمانی بنواحی یمامه رفت، و به قبیله ٔ طی ّ پناهنده شد و در این معنی گوید:
لعمری لقد حلت بی الیوم ناقتی
علی ناصر من طیّی ٔ غیر خاذل
فاصبحت جا را للمجره فیهم
علی باذخ یعلو ید المتطاول
اذا اَجاءٌ لفت علی ّ شعابها
و سلمی فانی انتم من تناولی.
حارث مدتی در آن قبیله بسر برد و چون اسود از بدست آوردن او درماند فرمود تا چند تن از جارات وی را به اسیری و بردگی ببردند و اموال آنان غارت کردند. حارث این خبر بشنید و بروی سخت گران آمد و باکوشش بسیار آن بردگان و اموال ایشان بجایگاه خود باز گردانید و شرحبیل پسر اسود را، که پیش دایه ٔ خود سلمی، زن سنان، بود، بحیلتی بدست آورد و بقتل رسانید و در این معنی گوید:
اخصی حمار بات یکدم لحمه
اتؤکل جاراتی و جارک سالم
علوت بذی الحیات مفرق رأسه
ولا یرکب المکروه الا الاکارم
فتکف به کما فتکت بخالد
و کان سلاحی تحتویه الجماجم
بدأت بذاک وانثنیت بهذه
و ثالثه تبیض منها المقادم.
و پس از آن پیوسته از اسود گریزان بود تا اینکه بمکه آمد و خود به قریش پیوست چنانکه در این معنی گوید:
اذا فارقت ثعلبهبن سعد
واخوتهم ُ نسبت ُ الی لوَی ّ
الی نسب کریم غیر دغل
وحی من اکارم کل حی ّ
فان یک منهم اصلی فمنهم
قرابین الالِه بنوقصی ّ.
گفتند: هذه رحم کرشاء اذا استغنیتم عنها ادبرتم. حارث خشمگین از پیش آنان برفت و در این معنی گفت:
الا لستُم منا ولا نحن منکم
برئنا الیکم من لؤی بن غالب
غدونا علی نشز الحجاز و انتم
بمنشعب البطحاء بین الاخاشب.
سپس، حارث روی بشام آورد و به یزیدبن عمرو غسانی پیوست و یزید او را پناه داد، و این یزید را شتری بود زنهاری حارث آن را بکشت، یزید در جستجوی شتر برآمد و در این خصوص به حسن تغلبی کاهن رجوع کرد، حسن گفت: حارث شتر را بکشته است یزید در پی حارث افتاد. حارث دریافت و حسن تغلبی را بکشت. یزید وی را بخواست و امر بکشتن او فرمود. حارث گفت: تو مرا پناه داده ای، با پناه داده ٔ خود غدر مورز. یزید گفت از غدر بتو با کی نیست چه تو بمن غدرها کردی و پسر حسن تغلبی را امر بکشتن او فرمود. پسر حسن حارث را در حدود سنه ٔ 22 پیش از هجرت (درحدود سنه ٔ 600 میلادی)، در حوران، بکشت و شمشیر او برگرفت و در ماههای حرام به عکاظ برد و آن را به قیس بن زهیر عبسی بنمود قیس او را بکشت و در رثاء حارث گفت:
و ما قصرت من حاضن دون سترها
ابر واوفی منک حاربن ظالم
اعزّو احمی عند جارو ذمه
واضرب فی کاب من النقع قاتم.
رجوع به عقدالفرید ج 1 ص 257 و 264 و 265 و ج 3 ص 10 و 300و 304 و ج 6 ص 7 و 8 و 14 و 15 و 16 و 17 و الاعلام زرکلی ج 1 ص 203 و البیان والتبیین ج 1 ص 18 و ج 2 ص 125 و ج 3 ص 245 و به عیون الاخبار ج 1 ص 183 و 184 وج 3 ص 129 و ج 4 ص 96 شود.
حارث.[رِ] (اِخ) ابن ظالم انصاری خزرجی. مکنی به ابوالاعور. او صحابی بدری است. رجوع به قاموس الاعلام شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن طلحهبن ابی طلحه. یکی از حمله ٔ لواءِ مشرکین در وقعه ٔ احد. او بدست عاصم بن ثابت بن ابی الافلح کشته شد. رجوع به امتاع الاسماع ص 125 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن طفیل بن عمرو الدوسی. صحابی است. ابوالفرج اصفهانی گوید طفیل و خاندان او برسولی بخدمت پیغمبر (ص) رسیدند و اسلام آوردند. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 295 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن طفیل بن سنجره. برادر زاده ٔ رضاعی عائشه است. بیشتر ارباب رجال او را تابعی گفته اند و ابن عبدالبر گوید او صحابی است. و عسقلانی گوید او را رؤیت است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 2 ص 52 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن ضرار، و بقولی حارث بن ابی ضرار، الخزاعی. ابن عبدالبر، میان این حارث و حارث پدرجویریه فرق گذاشته است، و ابن فتحون، و جز او نیز جزم کرده اند که حارث غیر از پدر جویریه است. ابن حجر گوید برای آنچه گفته اند دلیلی نیاورده اند، و این مردهمان حارث بن ابی ضرار پدر جویریه میباشد. او راست:
وَ عمرو اِذ اَتانا مُسْتَمیتا
کَسؤنارأسَه ُ عضَباً صقیلا
فَلولا الَلیْل ُ ما آبوا بشخص
یُخَبّرُ اهلهم عنهم فتیلا.
رجوع به البیان و التبیین ج 3 ص 14 وکتاب الاصابه ج 2 ص 71 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن صِمَّهبن عمروبن عتیک بن عمروبن عامر بن مالک بن النجار، مکنی به ابوسعد. وی از بنومبذول، از قبیله ٔ خزرج و پدر ابی جهیم است و از این رو بعضی بغلط او را با کنیه ابوجهیم ذکر کرده اند. موسی بن عقبه وابن اسحاق و ابن عبدربه، در عقدالفرید، دیگران و اورا صحابی بدری گفته اند. و شاعری در این جنگ گوید:
یا رب ان الحارث بن الصمه
اهل وفاء صادق و ذمه
اقبل فی مهامه مهمه
فی لیله ظلماء مد لهمه
یسوق بالنبی هادی الامه
یلتمس الجنه فیما ثمه.
و ابن عبدالبر گوید حارث جنگ احد را نیز دریافته است. و آنگاه که در این وقعه مردم بپراکندند او با پیغمبر (ص) پایداری کرد و بر مرگ باآن حضرت بیعت کرد. و بقول صاحب امتاع الاسماع یکی ازهفت تن انصاری بود که با پیغمبر (ص) بماندند. و یکی از پنج تن انصاری است که بر مرگ با رسول اکرم بیعت کردند و عثمان بن عبداﷲ مخزومی را در این وقعه بکشت وسلاح و زره و خود او بتصرف در آورد. ابن اسحاق، در مغازی وابن عبدالبر، در استیعاب، و ابوالاسود، در عروه، و مقریزی در امتاع الاسماع، آرند که وی در بئرمعونهبشهادت رسید. ابن شاهین گوید پیغمبر (ص) او را با صهیب بن سنان اخوت داد. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعیدالعریان ج 3 ص 328 و کتاب الاستیعاب ج 1 ص 111 و 112و کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 294 و امتاع الاسماع مقریزی ص 94 و 131 و 132 و 138 و 140 و 141 و 153 و 171 و 172 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن صخر. شاعری از عرب است. و او راست:
بضرب یُزیل الهام َ عن سَکناتِه
کما ذیدَ َعن ماءِالحِیاض الغَرائِب ُ.
(البیان والتبیین ج 3ص 39).
حارث. [رِ] (اِخ) ابن شبل کرمینی شیخی است محدث از اهل بخارا و سهل بن شاذویه او را تکذیب کرده است. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 153 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عبادبن قیس بن ثعلبه بکری. مکنی به ابی منذر و ابوبجیر. از حکیمان و دلیران و بزرگان و شاعران عرب است در جاهلیت. وی در جوانی امارت بنی ضبیعه داشت و جنگ معروف بسوس بزمان وی ببود. و او با چندقبیله از بکر، که یشکر و عجل و قیس از آن جمله اند، از جنگ کناره گرفت تا آنگاه که مهلهل یکی از فرزندان او را بنام بجیر، بکشت. حارث برآشفت و جنگ را ساز کرد و قصیده ٔ مشهور خود را که این دوبیت از آن است:
قرّبا مربط النعامه منی
لقحت حرب وائل عن حیالی
لم اکن من جناتها علم الَ
له ُ و انی بحرها الیوم صالی.
بگفت و «قربا مربط النعامه منی » را بیش از پنجاه بار در این قصیده تکرار کرده است. نعامه را پیش او آوردند موی پیشانی و دم او ببرید. و حارث اول کس است در عرب که بچنین کاری پرداخت و پس از او این عمل برای خونخواهی سنت شد و بواسطه ٔ دخول او در جنگ وجود او در دو وقعه ٔ بزرگ قضه و تلحاق اللمم، بکر بر ثغلب چیره آمد. و در امر «یوم تلحاق اللمم » طرفهبن العبد گوید:
سائلوا عنا الذی یعرفنا
ما لقوا فی یوم تحلاق اللمم
یوم تبدی البیض عن اسوقها
وتلف الخیل افواج النعم.
ودر این وقعه مهلهل که نام وی عدی بن ربیعه است بدست حارث اسیر گردید و حارث او را نمیشناخت بدو گفت اگر عدی بن ربیعه را بمن نمائی ترا آزاد کنم، مهلهل گفت اگر او را بتو نمایم به عهد خود وفا خواهی کرد؟ حارث گفت آری. مهلهل گفت من عدی بن ربیعه هستم. حارث موی پیشانی او ببرید و رها کرد و گفت:
لهف نفسی علی عدی ّ و لم اعَ
رِف عدیا اذا مکنتنی الیدان.
وقسم یاد کرد تا زمین در باب تغلب با او سخن نگوید دست از آن قبیله بر ندارد. قبیله ٔ تغلب مردی را در زیر زمین پنهان کردند و چون حارث بر آن جای بگذشت آن مرد گفت:
ابا منذر افنیت فاستبق بعضنا
حنانیک بعض الشراهون من بعض.
حارث را گفتند: «برالقسم ». و بکر و تغلب صلح کردند. حارث در زمره ٔ وفدی که در زمان نعمان بن منذر بخدمت انوشیروان آمد بدربار این پادشاه آمد و چون بار یافتند هر یکی از اعضاء این وفد در خدمت کسری سخنی گفت آنگاه که نوبت به حارث رسید بر پای خاست و گفت: «دامت لک المملکه باستکمال جزیل حظها، و علو ثنائها من طال رشاؤه کثرمتحه، و من ذهب ماله قل منحه. تناقل الا قاویل یعرف اللب و هذا مقام سیوجف بما تنطق به الرکب، و تعرف به کنه حالنا العجم والعرب و نحن جیرانک الادنون، و اعوانک المعینون، خیولنا جمه، و جیوشنافخمه، ان استنجدتنا فغیر ربض، و ان استطرقتنا فغیر جهض، و ان طلبتنا فغیر غمض لا ننثنی لذعر، ولا نتنکرلدهر، رماحنا طوال، و اعمارنا قصار. کسری فرمود: انفس عزیزه واﷲ ضعیفه حارث گفت: ایها الملک و انی یکون لضعیف عزه او لصغیر مره؟ کسری فرمود: لو قصر عمرک لم تستول علی لسانک نفسک. حارث گفت: ایها الملک ان الفارس اذا حمل نفسه علی الکتیبه مغررا بنفسه علی الموت فهی منیه استقبلها، و حیاه استدبرها، والعرب تعلم انی ابعث الحرب قدما، و احبسها و هی تصرف بها، حتی اذا جاشت نارها، و سعرت لظاها، و کشفت عن ساقها، جعلت مقادها رمحی، و برقها سیفی، و رعدها زئیری، و لم اقصر عن خوض ضحضاحها حتی انغمس فی غمرات لججها، و اکون فلکا لفرسانی الی بحبوحه کبشها، فاستمطرها دما، و اترک حماتها جزرالسباع و کل نسر قشعم. پس انوشیروان روی بعربهائی که در خدمت او حضور داشتند کرد و فرمود:اکذلک هو؟ آنان گفتند: فعاله انطق من لسانه. حارث پس از عمری دراز، در حدود سنه ٔ 50 و یا 52 پیش از هجرت (حدود سنه ٔ 570 م.) وفات کرد. رجوع بعقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 1 ص 257 و 260 و 261 و ج 3 ص 311و ج 6 ص 72 و 76 و 77 و 98 و موشح مرزبانی ص 104 و شعراء النصرانیه ص 270 و 271 و الاعلام زرکلی ج 1 ص 203 و 204 و معجم المطبوعات ج 1 ص 735 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عبداﷲ مدینی. محدث و از موالی بنی سلیم است، از اسحاق فروی بنقل از مالک و او از نافع و نافع از ابن عمر آرد که پیغمبر (ص) بر ما در آمد. در حالیکه ابوبکر بسمت راست و عمر بسمت چپ او بود، و فرمود: «هکذانبعث یوم القیامه» ابوجعفر محمدبن صالح بن بکر گیلانی این حدیث را از او روایت کند، و دار قطنی، در غرائب مالک، آن را صحیح نشمرده است و حارث را تضعیف می کند. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 154 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن شهاب از بزرگان معاصر نعمان ابن منذر وحاجب بن زراره است و در یوم طخفه پیش نعمان بود. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 6 ص 87 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن شعیب عبدی. صحابی و محدث است. نووی در شرح مسلم از صاحب تجرید، آرد که او با وفد عبدالقیس بخدمت پیغمبر (ص) فرستاده شد، بعضی گویند آنکه با وفد عبدالقیس بود عبس عبدی است نه حارث بن شعیب. رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 294 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن شریک بن عمروبن قیس بن شراحیل شیبانی معروف به الحوفزان. از شجعان و بزرگان بنوذهل بن شیبان است و در بسیاری از جنگهای عرب چون: ذی طلوع والغبیط و مخطط و جدود والزّویرین و زرود الأوّل جنگها کرده و گاهی غالب و زمانی مغلوب بوده است. در یوم الجدود بر بنی منقذبن مناه تاخت و غنائم بسیار بدست آورد و گروهی را باسیری ببرد که از آنجمله زنی از بنی ربیعبن الحرث بود بنام زرقاء. و چون بجدود رسید بنی یربوع متعرض او گردیدند و وی را از رفتن بر سرآب بازداشتند و از غنائم او بهره خواستند.حارث چون دسترسی به آب نداشت درخواست آنان بپذیرفت و قسمتی از غنائم بایشان بداد و صلح کرد چون بنی سعد این خبر بشنیدند قیس بن عاصم درباره ٔ بنی یربوع گفت:
جزی اﷲ یربوعا باسواء سعیها
اذا ذکرت فی النائبات امورها
و یوم جدود قد فضحتم اباکم
و سالمتم والخیل تدمی نحورها.
ومالک در پاسخ گوید:
سأسأل من لاقی فوارس منقذ
رقاب امام کیف کان نکیرها.
و چون فریاد و شیون بنی سعد بلند شد قیس بن عاصم از پس حارث برفت و چون حارث دریافت و قیس را بشناخت، زرقاء را بر اسب خود موسوم به زبد، بترک خویش نشاند و او را باگیسوان وی بخود بست و بگریخت و قیس در پی وی برفت تا بنزدیک او رسید و فریاد کرد: یا ابا حمار، انا خیرلک من الفلاه والعطش ! حارث گفت ماشاءالزبد. و چون قیس از رسیدن بدو مأیوس شد زرقاء را آواز داد و گفت: میلی به یا جعار! چون حارث این سخن بشنید گیسوان زرقاء را، که بدانها او را بخود بسته بود بشمشیر ببرید و وی را از پشت اسب برزمین افکند. و قیس زرقاء را به قبیله ٔ بنی ربیع باز گردانید. سوید ابن حیان منقری در این معنی گوید:
و نحن حفزنا الحوفزان بطعنه
تمج نجیعا من دم الجوف اشکلا.
بعضی گویند حارث حرب ذی قار را نیز دریافته است و هامرز را بکشته و برخی گویند حارث این وقعه را در نیافت و هامرز بدست یزیدبن حارثه بقتل رسید. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعیدالعریان ج 3 ص 275 و 311 و 357 و ج 6 ص 50 و 55 و 57 و 58 و 59 و 62 و 74 و 90 و 91 و 114 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن الشرید. از بزرگان بنی عامر و از رؤساء یوم النفرات بود و در این جنگ بنی عامر بر بنی عبس غلبه کردند.رجوع بعقدالفرید چ محمد سعیدالعریان ج 6 ص 6 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن شریح منقری. شیخ طوسی در رجال خود وی را از صحاب امام باقر شمرده است. رجال مامقانی ج 1 ص 245.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن شریح بن زید از قبیله ٔ هلال بن وکیلی بن مجاشعبن دارم است و او امیر خراسان بود. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 3 ص 298 و ج 1 ص 172 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن شریح بن ذؤیب بن ربیعهبن حارث بن نمیربن عامر النمیری صحابی است. ابن البخاری در تاریخ آرد که وفدی از بنی نمیر بخدمت پیغمبر (ص) آمدند که حارث در زمره ٔ آنها بود. وعمربن شبه او را شریح بن حارث گفته است. رجوع بکتاب الأصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 293 و ص 294 و کتاب استیعاب چ حیدرآباد ج 1 ص 115 و رجال شیخ طوسی شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن شریح بصری. شیخ طوسی در رجال وی را در عداد اصحاب صادق علیه السلام شمرده است. تنقیح المقال مامقانی ج 1 ص 245.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن شداد. شاعری است عرب که ابن قتیبه، در عیون الاخبار، دو بیت ذیل را از او نقل میکند که در حق علی بن الربیع الحارثی گفته است:
الناس تحتک اقدام وانت لهم
راس و کیف یُسَوّی الرأس والقدم
فحسبنا من ثناء الماد حین اذا
اثنوا علیک بان یثنوا بماعلموا.
رجوع به عیون الاخبار ج 3 ص 162 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن شهاب طائی. تابعی و محدث است. شیخ طوسی او را در زمره ٔ رجال شیعه آرد و گوید که از علی (ع) روایت دارد. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 153 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن صباح. تابعی و محدث است. شیخ طوسی او را از رجال شیعه شمرده و گوید از علی (ع) روایت دارد. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 153 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن شَبیل. محدثی است ضعیف. (منتهی الارب).
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عباس بن الولیدبن عبدالملک. مادر او دختر قطری بن الفجاءه است. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعید عریان ج 5 ص 186 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عبداﷲبن حنظلهالغیل. از بزرگان اوائل نیمه ٔ دوم قرن اول هجری است. حارث با پدر و هفت برادر خود نزد یزیدبن معاویه رفت. یزید، علاوه بر کسوت و نفائس، پدر را صدهزار درم و هشت برادر را هشتاد هزار درم بخشید و چون بمدینه باز گشتند، مردم عبداﷲ را گفتند «ماورائک » او گفت از پیش کسی می آیم که اگر کسی را، جز این فرزندانم نیابم هم با اوجهاد کنم و آنگاه که در وقعه ٔ حره مردم بگریختند عبداﷲبن حنظله فرزندان را یکایک بمیدان فرستاد تا کشته شدند و خود نیز بجنگ پرداخت تا کشته گردید. رجوع به تهذیب تاریخ کبیر ابن عساکر چ شام ج 3 ص 447 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عبداﷲ جهنی. صحابی است. ابن سعد و جز او از طریق سعیدبن خالد جهنی روایت کنند که سعید گفت ضحاک بن قیس مرا پیش حارث بن عبداﷲ فرستاد و حارث گفت: پیغمبر (ص) مرا بیمن فرستاد چون برفتم حبری پیش من آمد و گفت: «ان محمداً قدمات » از این سخن او چنان دگرگون گردیدم که او را کشتن خواستم تا نامه ٔ ابوبکر، در این باب برسید، حبر را بخواستم و بدو گفتم آن از کجا دانستی ؟ گفت ما آن را در کتاب خود داریم. او را گفتم پس از او چگونه خواهد بود؟ گفت «ستدور حاکم الی خمس و ثلاثین » و نیز حارث گفت اگر دانستمی که او صلوات اﷲ علیه رحلت خواهد فرمود هرگز از او جدا نشدمی. ابوموسی گوید صاحب این قصه جریربن عبداﷲ البجلی است اما عسقلانی در این نظر ابوموسی تأمل دارد. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 295 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عبداﷲ ثغلبی کوفی. ابن النجاشی او را از رجال شیعه شمرده است و گوید محمدبن سالم بن عبدالرحمن ازدی از او روایت کند و وی از ضعفاست. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 154 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عبداﷲ البجلی از بزرگان عرب صدر اسلام است. ابن عنده گوید او صحابیست و ابن حجر گوید حارث شرف صحبت نیافته است و حتی زمان پیغمبر (ص) را درک نکرده است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 2 ص 71 و قاموس الاعلام ترکی شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عبداﷲ الاعور مکنی به ابی زهیر، تابعی است.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عبداﷲبن وهب الأزدی النمری الدوسی. او محدثی نزیل فلسطین و بقولی صحابی است. ابن منده گوید که بخاری او را صحابی گفته است و باسنادی ضعیف از مغر بن عیاض بن حارث بن عبداﷲبن وهب دوسی روایت کند که حارث با پدر خود؛ از هفتاد تن وفد قبیله دوس بود و حارث در خدمت رسول بماند و پدر او بسراه باز گشت. ابن سعد و خلیفهبن خیاط او را از طبقه ٔ اولادی تابعین گفته اند او وقعه ٔ یرموک را با خالدبن ولید درک کرده است و در جنگ صفین با معاویه بود و از طرف او سالاری پیادگان فلسطین داشت. واقدی گوید که وی از عقلاء و اخیار مسلمین است. ابن عساکر گوید که سفیان بن عون از هر لشکری از لشکریان شام مردمی را که اهل نجدت و عفاف و سیاست بودند برگزید و اینان عدت او بودند و از مردم برگزیدگان فلسطین یکی حارث بود و او راست در رثاء سفیان:
اعینی ان انفدتما الدمع فاسکبا
دمایان سفیان بن عون فودعا
معاوی من للروم جاشت واقبلت
علیک ولا سفیان للداع ان دعا
لبیک علی سفیان شعث ارامل
و ارمله شعثاء فی الثغر ضیعا
ویبک علی سفیان کل طمره
و کل طمر سارح قد تخلعا
اقام التقی والجد والحزم والنهی
بحرقه ما غنی الحمام و سجعا.
و او جدایی زهیر عبدالرحمن بن مغرأبن حارث دوسی رازی محدث است. رجوع به کتاب استیعاب چ حیدرآباد ج 1 ص 112، و تهذیب تاریخ کبیر ابن عساکر چ شام ج 3 ص 451و کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 295 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عبداﷲبن نوفل. ابن قتببه داستانی از او نقل کند. رجوع به ج 1 عیون الاخبار ص 255 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عبداﷲبن کعب بن عمروبن عوف بن مبذول انصاری اوسی.صحابی است. عدوی گوید وقعه ٔ حدیبیه و وقایع بعد از آن را درک کرده است و در وقعه ٔ حره بشهادت رسیده است. رجوع کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 295 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عبداﷲبن سعدبن عمروبن قیس بن عمروبن امری ٔ القیس بن مالک الأغربن ثعلبهبن کعب بن خزرج بن حارث بن خزرج انصاری، که او را حارث بن ثابت بن عبداﷲبن سعد نیز گفته اند، و بقول عسقلانی شاید حارث بن ثابت عم حارث بن عبداﷲ باشد. صحابی است وبقول ابوعمرو جنگ احد را دریافت. رجوع به کتاب الأصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 295 و کتاب استیعاب چ حیدرآباد ج 1 ص 112 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عبداﷲبن سائب بن مطلب بن اسیدبن عبدالعزی بن قصی القرشی الاسدی. ابن شاهین از ابن ابی داود آرد که حارث در زمره ٔ صحابه است و از سیاق سخن ابن ابی داود بر می آید که وی مکنی به ابی حارث بوده است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 295 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عباس. محدث است و از او روایت شده است که ابومسهر را گفت هیچکس شناسی که امر دین امت نگاه دارد. ابومسهر گفت جز جوانی که در ناحیه ٔ مشرق است کس نشناسم و مقصود او از این جوان احمدبن حنبل بود. رجوع به تهذیب تاریخ کبیرابن عساکر چ شام سنه ٔ 1331 ج 3 ص 446 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عباس بن عبدالمطلب الهاشمی پسر عم رسول (ص). وی شرف صحبت نیافته است. ابوعمر گوید همه ٔ فرزندان عباس را رؤیت باشد اما افتخار صحبت مخصوص فضل و عبداﷲ است. مادر حارث، و بقولی ام ّ ولد او، حجیله دختر جندب بن الربیع است. گویند پدر حارث او را طرد کرد و او بشام شد و از آن جا بمکه پیش زبیر، خواهر زاده ٔ عباس، پدر خود رفت و زبیر اورا نزد خال خویش شفاعت کرد. هشام بن الکلبی و هیثم بن عدی گویند چون زبیر بشفاعت نزد خال شد و حارث را باخود ببرد، عباس او را گفت، جئتنی بابی عضل لا وصلتک رحم. گویند حارث پس از مرگ پدر نابینا شد. صاحب قاموس الاعلام او را صحابی داند. رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 2 ص 51 و 52 و رجوع بقاموس الاعلام شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عامربن نوفل معروف به صاحب الرفاده از بزرگان قریش و از جماعت بنی نوفل است و رفاده او را بود و در وقعه ٔ بدر کشته شد. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعیدالعریان ج 3 ص 260 و ص 264، و امتاع الاسماع ص 152 و 175 و 176 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عبداﷲبن اسماعیل بن عقیل همدانی بغدادی خازنی. مکنی به ابی الحسن، محدثی است صدوق و ثقه. ابن صالح او را در طبقات همدان آرد و گویداو خازن یکی از خلفا بود. ابن حبان درصحاح خود او را معتمد شمرده و در زمره ٔ ثقات آورده است. ابوزرعه گوید جز یک حدیث منکر، در نهی قتل مور و زنبور، نشنیده ام که از او روایت کرده باشند از شریک و هشیم و ابومعشر و اسرائیل و دیگر بزرگان روایت کند و حسن بن سفیان و موسی بن هارون حمال و جز آنها از او روایت آرند. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 153 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عبداﷲبن ابی ربیعه. وی از دست عبداﷲبن زبیر ولایت بصره داشت. و آنگاه که عبدالملک بن مروان جیش بن دلجهالقینی را، با هفت هزارتن، برای گرفتن بیعت بمدینه فرستاد و ابن الزبیر به عیاش بن سهل نوشت که بمنع او شتابد. حارث حنیف بن السجف را با نهصد تن از بصریان بمدد عیاش فرستاد. گویند عبدالملک بن مروان او را پرسید: ما کان یقول الکذاب فی کذا و کذا؟ یعنی ابن الزبیر؛ فقال ما کان کذابا. یحیی بن الحکم روزی او را گفت: من امک یا حار؟ او گفت هی التی تعلم ! عبدالملک یحیی را گفت: اسکت فهی انجب من امک. ممکن است که این شخص همان حارث بن عبداﷲبن ابی ربیعه ملقب به قباع باشد. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعیدالعریان ج 1 ص 49 و ج 5 ص 166 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عبداﷲبن ابی ربیعه ذی الرمحین، ابن مغیرهبن عبدالّله بن عمروبن مخزوم مخزومی قرشی. ملقب به قباع. پدر او موسوم به بجیر بود و پیغمبر (ص) او را عبداﷲ نامید و عبداﷲ از دست ابی بکر و عثمان عمل یمن یافته بود و مادرحارث دختر ابرهه ٔ حبشی، و بدین عیسی بود. حارث صحابی و محدث است و از پیغمبر روایت دارد و در اینکه روایت او بسماع از آن حضرت باشد بعضی را تأمل است. او از عمر و عائشه و ام سلمه روایت کند و ابن سعد وی رادر طبقه ٔ اولی کسانی که از عمر روایت کرده اند آرد. زهری و طبقه ٔ او از حارث روایت کنند. یحیی بن معین حارث را از تابعین مکه داند و ابن سعد در ترجمه ٔ حال او آرد که وی مردی خطیب و عفیف بود و چون مادر او حبشی بود رنگی مائل بسیاهی داشت. صاحب تاج العروس آرد که حارث در زمان عمر ولایت جند داشت و چون از حصر عثمان آگاه شد بیاری او شتافت و در راه از چارپا بیفتاد و بمرد ولی صحت این قول معلوم نیست چه در تواریخ آمده است که حارث از دست عبداﷲبن الزبیر ولایت بصره و خراسان و سیستان یافت و در خلافت عبدالملک بن مروان برسولی پیش او رفت و او را با وی قصه ای است در باب سماع.عبداﷲبن الزبیر از عائشه در باره بناء کعبه، که در تاریخها مسطور است و در خصوص ملقب شدن او به قباع، که پیمانه ای است بزرگ، گویند که چون ولایت بصره یافت وبدان جا شتافت قباع را پیمانه ٔ آنها قرار داد یا بقولی مردم بصره این پیمانه را پیش او بردند. و این چند بیت، که خطاب بعبداﷲبن الزبیر است، و صاحب اغانی آنها را از عمربن ابی ربیعه داند، و حافظ و ابن عساکر و دیگران آنها را به ابی الاسود دؤلی نسبت کنند، درباره ٔ حارث گفته شده است:
امیرالمؤمنین جزیت خیراً
ارحنا من قباع بنی المغیره
حمدناه ولمناه فاعیا
علینا ما یمرلناه مریره.
سوی ان الفتی نکح اکول
وسهاک مخاطبه کثیره
کانا حین منیاه اطفنا
بضبعان تورط فی حفیره.
و چون ابن الزبیر این اشعار بشنید حارث را که یک سال حکومت کرده بود عزل کرد. و نیز ابوذؤیب در حق حارث گوید:
سحب الشوارب لایزال کانه
عبدلاَِّل ابی ربیعه مشنع.
و نیز شاعری راجع بدو گفته است:
احارث داری مرتین هلم منها
و کنت ابن اخت لاتجار غوائله
و انت امری ٔ بطحاء مکه لم یزل
بها منکم معطی الجزیل و فاعله.
گویند که مردی از موالی زنی از عرب بحباله ٔ نکاح در آورد حارث میان آن دو جدائی افکند و قسمتی از خانه ٔ مرد را ویران کرد. آن مرد پیش ابن الزبیر شد و گفت:
هذا مقام مطرد
هدمت مساکنه و دوره
و شی ٔ علیه عداته
ظلما فعاقبه امیره
فی ان شربت نجم ما
کان حلا فیه غدیره.
ابن زبیر بحارث نوشت که زن را بشوهر بازدهد.گویند مردی بنام مره، از بنی تمیم، راه می برید حارث او را بگرفت و تازیانه زد، آن مرد گفت:
عمدت فعاقبت امراً کان ظالماً
فالهب فی ظهری القباع و اوقدا
سیاطا کاذناب الکلاب و شرطه
مقالیس راعوا مسلما متهودا.
و گویند که همین مره وقتی شکایت پیش حارث برد و گفت:
أحار تفهّم فی القضاء فانه
اذا ما الامام جار فی الحکم اقتدا
فانک موقوف علی الحکم فاحتفظ
ومهما تصیر الیوم تدرک به غدا
وانی مما ادرک الامر بالانا
و اقطع فی رأس الامیر المهندا.
حارث او را گفت: «واﷲ لاقطعنه فی راسک قبل ان تقطعه فی راسی » و فرمود او را بزندان بردند و کسی را واداشت که او را بقتل رساند. بغوی بنقل از هارون حمال او را در زمره ٔ صحابه آرد و ابن حجر گوید او را صحبت و حتی رؤیت نیست چه پدر او در حبشه زاده است. (؟) بخاری و ابن سعد و ابن حبان او را در شمار تابعین آرند. رجوع به البیان والتبیین ج 1 ص 122 و 169 و عیون الاخبار ج 2 ص 171 و ج 3 ص 35 و تاریخ سیستان ص 105 و ص 607 و تهذیب تاریخ ابن عساکر چ شام ج 3 صص 447- 450 و کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 2 ص 72 و ص 73 و تاج العروس و منتهی الارب در کلمه ٔ قباع، شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عبداﷲ، وبقولی عبیداﷲ ازدی. مکنی به ابی عاتکه. محدث است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 295 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عبدالعزی بن رفاعهبن ملان بن ناصرهبن قصیهبن نصربن سعدبن بکربن هوازن سعدی. ابن سعد گوید که کنیت او ابوذؤیب است. حارث شوهر حلیمه، دایه ٔ پیغمبر (ص) بود. ابن اسحاق بنقل از پدر خود از گروهی از بنی سعدبن بکر، در سیره آرد که حارث چون بمکه آمد قریشیان او را گفتند: سخن پسر خود که گوید مردم را پس ازمرگ بعث و رستاخیز است نمیشنوی ؟ حارث پیغمبر (ص) راگفت، فرزندم چه میگویی ؟ حضرت فرمود چون آن روز آید ترا دست گیرم تا سخن امروز دریابی، حارث پس از این اسلام آورد و در اسلام خود نیکو عقیدت بود. حارث میگفت اگر پسرم دست من گیرد مرا فرو نخواهد گذاشت تا به بهشت اندر برد. ابن سعد این قصه را در باب پسر حارث آرد و گوید پیغمبر (ص) را برادری بود رضاعی بنام عبداﷲپس از بعثت آن حضرت را گفت: آیا رستاخیزی خواهد بود؟ پیغمبر (ص) فرمود قسم بکسی که جان من در دست اوست در روز قیامت دست تو گیرم تا این سخن دریابی. و چون ایمان آورد می گریست و میگفت امیدوارم که پیغمبر بقیامت دست من گیرد. و نیز گوید که این قصه ممکن است از آن پدر و پسر، هر دو باشد ابن اسحاق آرد که حارث پس از رحلت پیغمبر اسلام آورد و بعضی او را با ابو کبشه، حاضن پیغمبر (ص)، یکی دانند. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 296 و امتاع الاسماع ص 5 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عبدالعزیزبن ابو دلف عجلی. مکنی به ابی لیلی. ششمین از حکام بنی دلف کردستان، پس از عمربن عبدالعزیز وفات او در سنه ٔ 248 هَ. ق. بوده است. رجوع بطبقات سلاطین اسلام ص 112 و 113 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عبدالرحمن او راست: کتاب ناسخ القرآن و منسوخه. رجوع بکتاب الفهرست ابن ندیم چ مصر ص 57 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عبدالرحمن بن عمرو جرشی. از فصحا و وجوه غوطه بود و آنگاه که شامیان بعبداﷲبن علی پیوستند و منصور عباسی برای سرکوبی او لشکر بشام فرستادو عبداﷲ را مغلوب و ببغداد محبوس کرد ضیاع گروهی ازشامیان نیز ضبط شد. پس از این واقعه وفدی از شامیان که حارث از آنان بود، نزد منصور رفتند چند تن، در خدمت منصور برخاستند و سخنانی گفتند و پس از آن حارث برخاست و گفت: «یا امیرالمؤمنین انا لسنا وفد مباهات و لکنا وفد توبه ابتلینا بفتنه استفزت کریمنا و استخفت حلیمنا فنحن بما قدمنا معترفون و بما سلف منا متعذرون فان تعاقبنا فبما اجرمنا و ان تعف و تحسن فطالما احسنت الی من اساء.» منصور وفد را گفت «الجرشی خطیبکم » و فرمود که ضیاع او به غوطه، باز دهند و شامیان را عفو کرد. اصمعی گوید که چون منصور شامیان را عفو کرد مردی او را گفت: «یا امیرالمؤمنین الانتقام عدل والتجاوز فضل و المتفضل قد جاوز حدالمنصف فنحن نعیذ امیرالمؤمنین باللّه من ان یرضی لنفسه باوکس النصیبین و ان لا یرتفع الی اعلی الدرجتین » حارث در سال 135 هَ. ق. عامل صائفه گردید و با مردم نیکورفتار بود و چون ثمامهبن ولید عبسی، بسال 161 هَ. ق. از دست مهدی، عمل این ناحیه بعهده گرفت رومیان بر آن جای دست یافتند ابوالخرقاء درهجو ثمامه و مدح حارث گفت:
اء ثمام لم تسمع صریخ جماعه
صرخوا بدعوه مجرح ملهوف
ینحاک یأسرهم و انت بمسمع
منهم بدابق فی الوف الوف
حیران تضرب فی الصدور مهانه
و حماقه کالضارط المنزوف
فدع المعالی لست من احلاسها
للحارث الجرشی او معیوف.
رجوع به تهذیب تاریخ کبیر ابن عساکر چ شام ج 3 ص 450 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عبدالرحمن مکنی به ابی ذباب از متقدمین رواه و محدثین است، از عبدالاعلی بن عبداﷲبن عامر القرشی روایت کند و روایات او بیک یا دو واسطه به عمرو عثمان میرسد و اسماعیل ابن امیه از او روایت دارد، رجوع بکتاب المصاحف ص 32 و 52 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عبداﷲبن اوس. صحابی است، و بقول بعضی، وی همان حارث بن اوس ثقفی است. رجوع به کتاب الاصابه ج 1 ص 287 و حارث بن اوس ثقفی شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عبد، و بقولی عبده، از وی ابومخنف، بنقل از او، آرد که حارث وقعه ٔ یرموک را دریافت و نیز از او نقل کند که گفت «در گروه سواران بودم رومیئی از صف بیرون شد و مبارز طلبید من بمبارزه ٔ او شتافتم، خالدبن ولید مرا گفت پیش از این بمبارزه ٔ دیگری پرداخته ای گفتم نه گفت بجای خود بازگرد» ابن سعد و خلیفه او را در طبقه ٔ اولی، بعد از صحابه آرند و نیز خلیفه او را در زمره ٔ کسانی که وقعه ٔصفین را، با معاویه دیده اند، آرد و گوید سردار پیادگان فلسطین بود. وفات حارث در زمان معاویه بوده است.رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 2 ص 54 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن خزیمه. مکنی به ابی خزیمه صحابی انصاریست. ابن عبدالبراو را غیر از ابوخزیمهبن اوس بن زیدبن اصرم... انصاری، متوفی در خلافت عثمان شمارد و گوید این دو مرد هر دو از انصارند لیکن یکی خزرجی و دیگری اوسی است. رجوع به کتاب الاستیعاب چ حیدرآباد ج 1 ص 110 و ج 2 ص 638 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن سوید پدر سجاح است و سجاح همان زنی است که به عهد ابوبکر دعوی پیغامبری کرد و بعد از آن با مسیلمه الکذاب یکی شد و مسیلمه او را بزنی بگرفت. رجوع بمجمل التواریخ والقصص ص 266 شود. و رجوع به سجاح شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن عبداﷲ الهمدانی. از اصحاب علی (ع) است. صاحب حبیب السیر گوید، درسنه ٔ خمس و اربعین معاویه حارث بن عبداﷲ را از حکومت بصره معزول و آن منصب را بزیادبن ابیه تفویض کرد. و باز گوید (در سال 65 هَ. ق.) حارث بن عبداﷲ الهمدانی که در سلک اصحاب جناب ولایت مآب (ع) انتظام داشت وفات یافت و او بعمل عبادت و علوم موصوف بودرجوع به حبیب السیر جزو دوم از ج 2 ص 49 و تهذیب ابن عساکر ج 3 ص 453 ترجمه ٔ حارث بن عبداﷲبن وهب شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن زیاد شامی. بغوی گوید وی صحابیست. ابن عساکر گوید او صحابی نیست و حتی درک زمان رسول نکرده است. ابن حبان حارث را از ثقات تابعین گفته است. رجوع بکتاب الاصابه. چ مصر. سنه ٔ 1323 ج 2 ص 71 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن زیاد محدث است و از انس بن مالک روایت دارد و ابو نعیم از او روایت کند. گروهی او را ضعیف و مجهول گفته اند. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 1 ص 149 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن سدوس. او را بیست و یک فرزند نرینه بود. (منتهی الارب) و بنوالحارث رهط خالدبن معمّرند. رجوع به البیان والتبیین ج 3 ص 74 و عیون الاخبار ج 1 ص م و بلوغ الارب آلوسی ج 4 ص 414 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن سامهبن لوی. رجوع به بلوغ الارب آلوسی ج 2 ص 53 شود.
حارث. [رِ] ابن زیدالربعی. صحابی است. رجوع به قاموس الاعلام شود. حارث بن زیدبن حارثه ربعی عبدی. (اِخ) ابوموسی او را از صحابه شمرده گوید: کنیه ٔ وی ابوعتاب است. و بسال بیست و یک هجرت کشته شد. مامقانی. شماره ٔ 2005.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن زیدبن العطاف بن ضبیعهبن زید ابن مالک بن عوف بن عمروبن مالک بن اوس انصاری اوسی صحابی است. ابن منده و ابو نعیم ذکر او آورده اند. رجوع بکتاب الاصابه. چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 292 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن زیدبن حارثه بن معاویهبن ثعلبهابن حذیمهبن عوف بن بکربن عوف بن انمار. مکنی به ابی عتاب. صحابی است. وی در سنه ٔ 21 هَ. ق. کشته شد. رجوع به کتاب الأصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 292 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن زید از بزرگان قبیله ٔ ذبیان. او به «یوم الیعمریه » بدست عبسیها بقتل رسید. رجوع بعقدالفرید. ج 6 ص 21 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن زید صحابیست. رجوع بقاموس الاعلام ص 1908 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن زیاد شیبانی کوفی. مکنی به ابوالعلاء در رجال شیخ طوسی (متوفی 460 هَ. ق.) از صحابه ٔ امام جعفر صادق (ع) شمرده شده است. و گوید از وی روایت هست. (تنقیح المقال ج 1 ص 244).
حارث. [رِ] (اِخ) ابن الذهلی. شاعری است عرب که از شعر او در الحماسه آمده است. او راست:
قومی هُم ْ قتلوا اُمیم َ اخی
فاذا رمیت یصیبنی سهمی
ولئن عفوت لا عفون جلالا
و لئن قرعت لا وهنن عظمی.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن زهیربن اقیش العکلی. صحابی است. گویند پیغمبر (ص) بدو و قوم او نامه کرد و اول نامه این است:
«بسم اﷲ الرحمن الرحیم هذا کتاب من محمد النبی، رسول اﷲ، لبنی اقیش، اما بعد...» رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 292 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن راشد الناجی. ابوالحسن مدائنی و سیف بن عمر او را در زمره ٔ آنانکه درک خدمت رسول کرده لیکن در خلافت عثمان اسلام آورده و بر بعضی بلاد ایران حکومت یافته اند آورده. و گویند آنگاه که اهل عمان مرتد شدند اوسالاری عبدالقیس داشت و صیحان بن صوحان با او بود. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 291 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن سُراقه. محدث است. شیخ طوسی او را در زمره ٔ رجال شیعه آرد و گوید از اصحاب علی (ع) بود. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 149 شود. ابن منده و ابونعیم و ابن اثیروی را در زمره ٔ صحابه آورده گویند انصاری و از بنی عدی بن نجار باشد و در بدر کشته شده است لیکن کشته شدن در بدر با صحابه علی بودن منافات دارد. مامقانی ج 1ص 244 و 245 و رجوع به حارث (بعد ازین فقره) شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن زهیر. از بزرگان بنی عبس است و در یوم النفرات، که بنی عامر بر بنی عبس تاختند با پدر و برادر خود ورقاء حضور داشت. و در یوم الهباءه که بنی عبس بر ذبیان تاختن گرفتند نیز شرکت داشت. رجوع به عقدالفرید ج 6 ص 5 و 6 و 23 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن زمعهبن الاسود. یکی از پنج تنی است که نخستین بار ردّه آورده اند. رجوع به امتاع الاسماع ص 20 و ص 81 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن رحیل محدث است و از پدر خود روایت دارد ابن حجر در لسان المیزان او را مجهول گفته و ابن حبان او را از ثقات شمرده است. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 149 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن ربیعهبن زیدبن عوف بن عامربن ذهل بن ثعلبه الذهلی. او زمان پیغمبر (ص) را درک کرده و بواسطه ٔ بیتی که گفته است او را بلقب کلح میخواندند. مرزبانی، در معجم الشعرا، ذکر او آورده و گوید حارث مخضرم است و در فتحها شرکت داشته است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 2 ص 53 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن ربیعبن زیادبن سفیان بن عبداﷲبن ناشب بن هدم بن عودبن قطیعهبن عبس عبسی صحابی و یکی از نه تن وفد بنی عبس است که بخدمت پیغمبر رسیدند و پیغمبر آنها را دعای خیر کرد و فرمود «ابغونی لکم عاشراً اعقد لکم ». رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 155 و ص 291 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن ربعی بن بلدمه انصاری سلمی. مکنی به ابوقتاده از بزرگان صحابه و از بطن بنی غنم ابن کعب بن سلمهبن جشم بن الخزرج است.واقدی و ابن قداح و ابن الکلبی نام او را نعمان و بعضی نام او را عمرو گفته اند و مادر او کبشه، بنت مطهربن حرام بن سواد است. حارث را «فارس رسول اﷲ (ص) » گویند و از آن حضرت روایت کنند که فرمود «خیر فرساننا ابوقتاده و خیر رجالتنا سلمهبن الاکوع » در اینکه حارث وقعه ٔ بدر را دریافته است اختلاف است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 291 و ج 7 ص 155 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن رافعبن مکیث الجهنی. محدث است و گروهی او را صحابی گفته اند و ابوموسی از طریق بقیه از عثمان بن زفر و او از محمدبن خالدبن رافعبن مکیث و او از عم خودحارث بن رافع آرد که پیغمبر (ص) گفت: «حسن الملکه نماء و سوء الخلق شؤم » و او را روایتی است از جابر. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 2 ص 70 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن رافع. عسقلانی آرد که عبداﷲ مروزی بسماع از ابن سیار گوید که حارث از صحابه بود و در وقعه ٔ احد بشهادت رسید. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 291 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن زیاد انصاری ساعدی. صحابی است و درک غزوه ٔ بدر کرده است. احمد و ابوداود در فضائل انصار و ابن ابی خیثمه و بخاری در تاریخ و بغوی و بعض دیگر از طریق عبدالرحمن بن غسیل از جمرهبن ابی اسید، از او روایت کنند که گفت: بروز خندق پیغمبر را دیدم آنگاه که با مردم بر هجرت بیعت میکرد. گفتم: یا رسول اﷲ با این مرد بر هجرت بیعت کن. حضرت فرمود او کیست ؟ گفتم حوطبن یزید پسرعم من. حضرت فرمود:«انکم معاشر الانصار لاتهاجرون الی احد و لکن الناس یهاجرون الیکم » ابن قانع، این حارث را با حارث بن عمرو اشتباه کرده و او را خال برأبن عازب گفته است. رجوع بکتاب الأصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 292 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن خفاف بن ایمأبن رخصه الغفاری. بخاری گوید صحابیست. رجوع به کتاب الأصابه چ مصر ج 1 ص 291 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن خلیفه مکنی به ابوالعلا. محدث است. عسقلانی در لسان المیزان آرد که ابو حاتم مختصراً از او ذکر کند و من حدیثی از اودر فوائد ابوالعباس بن نجیح دیدم که ابراهیم بن عبدالرحیم از او روایت کرده است. حارث از سعید روایت دارد. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 149 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن سراقهبن حارث الانصاری النجاری. صحابی است و ابوالاسود بنقل از عروه او را از شهیدان بدرشمرده است و بعضی گویند نام او حارثهبن سراقه است نه حارث و شاید که او را برادری بنام حارث بوده است. رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 292 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن سرارالخزاعی. طبرانی گوید: او صحابیست و ابن حجر گوید او همان حارث بن ابی ضرار است. رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 2 ص 71 و به حارث بن ابی ضرار سابق الذکر شود.
حارث.[رِ] (اِخ) ابن سوید التمیمی الکوفی. مکنی به ابوعائشه. ابن منده او را صحابی میشمارد و از طریق حمید اعرج از مجاهد در باب حارث بن سوید آرد که در عهد رسول اسلام آورد و پس از آن مرتد شد و سپس با سلام باز گشت. ابن حجر گوید این قصه مربوط بحارث بن سوید انصاری سابق الذکر است. پس باید گفت که وی همان حارث بن سوید انصاری است و اگر کس دیگری باشد از زندگانی او اطلاعی در دست نیست. رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323ج 2 ص 71 و رجوع بحارث بن سویدبن صامت انصاری شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن سفیان بن معمربن حبیب بن وهب بن حذافهبن جمع قرشی سهمی. صحابی است و با پدر خود از هجرت حبشه باز گشت. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 292 و ص 293 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن سوید التمیمی مکنی به ابوعایشه. از تابعین و محدثینی است که گویند جاهلیت را درک کرده و بقول ابن عیینه از بزرگان اصحاب عمروبن مسعود است و از او روایت کند و از علی (ع) نیز روایت دارد ابراهیم تیمی و اشعث بن ابی الشعثاء و گروهی دیگر از او روایت کنند. وفات حارث در اواخر زمان خلافت عبداﷲبن الزبیر یعنی سنه ٔ 72 هَ. ق. بوده است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه 1323 ج 2 ص 54 و به عیون الاخبار ج 1 ص 324 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن سویدبن صامت انصاری الاوسی. ابن اثیر گوید اهل نقل را اتفاق بر این است که حارث، مجذربن ذیاد را بکشت و پیغمبر (ص) او را بجای مجذر بقتل رسانید عسقلانی در این گفته ٔ ابن الاثیر در باب اتفاق اهل نقل، نظر دارد و گوید عدوی و ابن الکلبی و قاسم بن سلام بطور قطعگویند که این واقعه مربوط به برادر وی است نه خود او. عبدالرزاق، در تفسیر خود و مسدد، در مسند خویش، از جعفربن سلیمان، و ابن منده و بارودی و جز آنها از طریق جعفر روایت کنند که حارث مسلمان بود و پس از آن مرتد گردید و بکفار پیوست و بدین سبب این آیه نازل شد: «کیف یهدی اﷲ قوماً کفروا بعد ایمانهم (قرآن کریم، 86/3) » و مردی آن را بر حارث بخواند حارث گفت: «واﷲ انک لصدوق و ان اﷲ اصدق الصادقین » و بار دیگر اسلام آورد عبدبن حمید و فریابی از طریق بن ابی نجیح از مجاهد آرند که این آیه در باب مردی از بنی عمروبن عوف نازل شده است و از طریق سدی آرند که در باب حارث بن سوید یکی از بنی عمروبن عوف آمده است. و گروهی از رواه از ابن عباس آرند که این آیه در حق مردی نازل شده است که پس از اسلام آوردن مرتد گردید ولی نام او را ذکرنمیکنند. و گروهی دیگر گویند که مردی از انصار ردّه آورد و این آیه در باره ٔ او نازل شد. ابن عساکر گوید که مجذر سویدبن صامت پدر حارث را در جاهلیت کشته بود و چون حارث در آغاز جنگ احد او را بدید وی را بقتل رسانید و بگریخت و حسان بن ثابت در این باب گوید:
یا حار فی سنه من نوم اولکم
ام کنت ویحک مغتراً بجبریل
ام کنت یا ابن زیاد حین تقتله
بغرّه فی فضاء الارض مجهول.
و ابن عبدالبر چنین پندارد که حارث بن سوید، و بقولی ابن مسلم مخزومی مرتد گردید و بکفار پیوست و آیه ٔ مزبور در باب او فرود آمد. رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 293 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن سوید. از کسانی است که در وقعه ٔ جمل با طلحه و زبیر بود. و او است که گوید: «واﷲ ما رایت مثل یوم الجمل لقد اشرعوا رماحهم فی صدورنا و اشرعنا رماحنا فی صدورهم و لو شأت الرجال ان تمشی علیها لمشت، یقول هؤلاء لا اله الا اﷲ واﷲ اکبر، و یقول هؤلاء لا اله الا اﷲ و اﷲ اکبر فواﷲ لوددت انی لم اشهد ذلک الیوم، و انی اعمی مقطوع الیدین والرجلین ». رجوع بعقدالفرید چ محمد سعیدالعریان ج 5 ص 83 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن سواد انصاری. صحابی است. ابوالاسود بنقل از عروه اورا در زمره ٔ کسانی که غزوه ٔ بدر را دیده اند آرد. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 293 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن سمی بن رواس بن دالان بن صعب بن حارث بن مرهب همدانی المرهبی. ابن الکلبی گوید که او وقعه ٔ قادسیه را درک کرد، و او راست:
اقدم اخافهم علی الاساوره
ولا تهالن لرؤس نادره
فانما قصرک موت الساهره
ثم تعود بعدها فی الحافره.
و این رجز از یکی از بنی قشیر نیز روایت شده است، و این بیت هم در جمله ٔ رجز مزبور آمده است:
من بعد ما کنت عظاماً ناخره
اناالقشیری اخوالمهاجره.
و بعضی بجای قادسیه یرموک گفته و در قطعه ٔ فوق رومیان را اساوره گفته و با فرس اشتباه کرده است چه رومیان را بطارقه گویند نه اساوره. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 2 ص 54 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن سلیم بن عبیدبن سفیان بن مسعودبن سلیمان جهنی بصری. از رجال زمان سلیمان بن عبدالملک است، و پدر او از اشراف و بزرگان قوم خود بود و در جنگ جمل با عائشه بود. رجوع به تهذیب تاریخ کبیر ابن عساکر چ شام ج 3 ص 445 و 446 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن سلیم بن ثعلبهبن کعب بن حارثه. صحابی انصاری است. عدوی، در نسب انصار، گوید که حارث درک غزوه ٔ بدر کرد و در احد بشهادت رسید. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 293 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن سلیل الاسدی. او حلیف علقمه ابن خصفه الطائی است ودر پیری الزبا، دختر علقمه، رابزنی کرد و او را قصه ای است که منشاء مثل سائر: «تجوع الحرّه ولاتکل ثدییها » شده است. حارث راست:
تهزّأت اَن رَأتنی لابسا کبرا
و غایه الناس بین الموت والکبر
فان بقیت لقیت الشیب راغمه
و فی التعرف ما یمضی من العبر
فان یکن قد علا رأسی و غیره
صرف الزّمان و تغییر من الشعر
فقد اروح للذّات الفتی جذلا
وقد اصبت بها عیناً من البقر
عنی الیک فانی لا یوافقنی
عورالکلام ولاشرب علی الکدر.
رجوع به عیون الاخبار ج 4 ص 47 و 48 و رجوع بمجمع الامثال میدانی چ تهران، ص 109 و 110 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن سلمه العجلانی صحابی است، ابن اسحاق گوید او درک غزوه ٔ احد کرد و ابن منده گوید روایتی از وی شنیده نشده است. رجوع به کتاب الاصابه چاپ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 293 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن شبل بصری، محدث است و از ام النعمان الکندیه روایت دارد یحیی و دارقطنی و بخاری و ابو حاتم وساجی و ابن جارود و عقیلی او را از ضعفا و غیر معروف دانند. و ابن حبان او را در شمار ثقات آرد. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 152 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن سفیان بن عبدالاسد مخزومی، محدث است. زبیربن بکار گوید وی برادرزاده ٔ ابی سلمهبن عبدالاسد است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 292 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن سُریج التمیمی از شجعان و بزرگان ساکن خراسان بوده است. وی در سنه ٔ 116 هَ. ق. بر امیر خراسان خروج کرد و جامه ٔ سیاه پوشید ومردم را به احیای دین و کتاب خدا و سنت پیغامبر و بیعت با رضی بخواند و از اطاعت هشام بن عبدالملک (از خلفای بنی مروان) سرباز زد و بسوی فاریاب رفت، و از فاریاب روی ببلخ آورد و در این هنگام حکومت بلخ نصر سیار داشت. وی با ده هزار سپاهی بمقابله حارث که چهار هزار سپاهی همراه داشت، شتافت ولی پایداری نتوانست و راه گریز پیش گرفت، حارث او را تعقیب کرد و ببلخ در آمد و نصر از آن شهر بدررفت. حارث او را رها کرد و مردی را، از فرزندان عبداﷲبن خازم به حکومت بلخ گماشت، و پس از آن بر جوزجان و طالقان و مروالروذ استیلا یافت و کار وی بالا گرفت، و گویند که شماره ٔ لشکریان او به شصت هزار رسید. سپس روی بمرو آورد، عاصم بن عبداﷲ بجنگ او پرداخت، شکست بر سپاه حارث افتاد و بسیاری از سپاهیان او در نهرهاغرق شدند و بیش از سه هزار لشکری با وی نماند. و ازآنجا ببلاد ترک رفت و دوازده سال بماند. نصر سیار، امیر خراسان، امان یزیدبن ولید را برای او فرستاد و او را به بازگشت بخراسان دعوت کرد. حارث در جمادی الاخره سنه ٔ 127 بمرو بازگشت. نصر سیار آنچه از حارث ستده بود باز داد و او را روزانه پنجاه درهم مقرر داشت وخواست که او را به حکومت گمارد و صدهزار دینار دهد.حارث نپذیرفت و او را پیغام فرستاد که مرا با دنیا و لذت آن کاری نیست و از توخواهم که به کتاب خدا و سنت رسول کار کنی و مردم نیکوکار بکار گماری و اگر چنین کنی ترا یاری کنم و با دشمنان تو جنگ کنم و به کرمانی پیغام فرستاد که اگر نصر، بکتاب و سنت عمل کند او را یاری کنم و اگر چنان نکرد و تو دادگری پیشه سازی، و از سنت پیروی کنی بیاری تو برخیزم. حارث بنی تمیم را بسوی خود بخواند. آنان و گروهی دیگر، نزدیک بسه هزار کس، نزد او گرد آمدند. حارث نصر را گفت سیزده سال پیش بسبب جور و ستم از این شهر برفتم و اکنون تو مرا بر آن میداری. و چون ابن هبیره ولایت عراق یافت و مروان بن محمد را بیعت خواست، حارث نصر را گفت یزیدبن ولید مرا امان بداده است و مروان امان نداده و امان یزید را نیز نپذیرم و در این باب با نصر مخالفت کرد. نصر او را به اجتماع و اتحاد بخواند و از جدائی و افتراق نهی کرد، حارث نپذیرفت و از او جدا شد و اردوی خود مرتب کرد و به نصر پیغام فرستاد که کار را به شوری گذارد. نصر نپذیرفت. حارث جهم بن صفوان، پیشوای جهمیه را گفت که سیرت وی و آنچه که مردم را بدان دعوت میکند بر مردم بخواند، جهم چنین کرد. چون مردم سخن وی بشنیدند نزد حارث گرد آمدند، و حارث نصر را پیغام فرستاد که سالم بن احوز را از ریاست شرطه و عمال خود را از کار، برکنار سازد و کسانی تعیین کند که عمال نیکوکار و عامل بکتاب خدا برگزینند. نصر، مقاتل بن سلیمان و مقاتل بن حیان، و حارث، مغیرهبن شعبه الجهضمی و معاذبن جبله را برگزیدند. نصر کاتب خود را فرمود سننی را که این چهار تن می پذیرند بنویسد و عمالی را که بر می گزینند بر ثغر سمرقند و طخارستان بگمارد.نصر حارث گفت اگر انقراض دولت اموی خواهی ترا بمال و عدت یاری دهم. حارث گفت: چنین باید کرد، اما کسان من در این باب با من بیعت نکنند. نصر خواست ولایت ماوراءالنهر او را دهد، حارث نپذیرفت. نصر او را گفت به کرمانی بپرداز، اگر او راکشتی در طاعت تو باشم، حارث نپذیرفت، و بدین رضا دادند که جهم بن صفوان و مقاتل بن حیان را حکم سازند، و رأی این دو بر این قرار گرفت که نصر از کار بر کنار گردد و کار را بشوری گذارند، نصر نپذیرفت و حارث با وی مخالفت کرد و کار بجنگ کشید و آتش فتنه بالا گرفت و عاقبت حارث در سنه ٔ 128 هَ. ق. (سنه ٔ 746 م.) در مقابل سور مرو کشته شد و در این حال نصر سیار خطاب بجسد او، این اشعار بگفت:
یا مدخل الذل علی قومه
بعداً و سحقا لک من هالک
شؤمک اردی مضراً کلها
و خرمن قوم بالحارک
ما کانت الازد و اشیاعها
تطمع فی عمرو لامالک
ولا بنوسعداذا الجموا
کل طمرلونه حالک.
رجوع به کامل ابن اثیر چ مطبعه الازهریه سنه ٔ 1301 ج 5 ص 85 و 145 و 155 و 162 و 163 و 164 و رجوع به الاعلام زرکلی ص 202 و رجوع به ضحی الاسلام ج 3 ص 81 و 325 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن سفیان محدث است و از بعض تابعین روایت دارد. ازدی او را در زمره ٔ ضعفا شمرده است، و یحیی بن معین گوید که او ثقه نیست. مروان ابن معاویه از وی روایت کند. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 152 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن سعیدبن قیس بن حارث بن شیبان بن فاتک بن معاویه الاکرمین الکندی. صحابی است. ابن شاهین بنقل از ابن الکلبی و طبری او را درزمره ٔ کسانی آرد که به رسولی خدمت پیغمبر رسیدند رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 292 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن سعید کذاب و بعضی نام او را حارث بن عبدالرحمن بن سعدالمثنی گفته اند، وی از مردم دمشق مولی ابی الجلاس العبدری القرشی و یا مولی مروان بن الحکم بود ابن جابر گوید: قاسم بن مخیمره نزد ابی ادریس خولانی شد و ابوادریس در این وقت یعنی بزمان عبدالملک قضاء دمشق داشت. و گفت حارث نزد من آمد و از من عهد گرفت که سخنان او بشنوم، اگر پذیرفتم چه بهتر، وگرنه کتمان کنم، سپس گفت: من رسول خدایم، من گفتم: تویکی از دجالهای دروغ زنی که رسول خدا (ص) از آنان خبر داد و فرمود: ان الساعه لا تقوم حتی یخرج ثلاثون دجالا کلهم یزعم انه نبی ّ. و تو یکی از آنان باشی و عهد با تو روا نبود، و من امر تو با امیرالمؤمنین عبدالملک بردارم ابوادریس گفت: ترساندن وی خوب نبود کاش او را با ملایمت نزد ما می آوردی تا دستگیر کنیم. سپس ابوادریس امر حارث با عبدالملک در میان نهاد، و عبدالملک فرمان داد تا او را بیاویختند. علأبن زیاد گوید: به هیچ کار عبدالملک جز کشتن وی حارث را غبطه نمی برم. و شنیده ام که رسول خدا (ص) گفت:لاتقوم الساعه حتی یخرج ثلاثون دجالون کذابون (کذا) کلهم یزعم انه نبی فمن قاله فاقتلوه، و من قتل منهم احداً فله الجنه. ابن ابی خیثمه روایت کند که چون حارث کذاب ظهور کرد مکحول و عبداﷲبن ابی زکریا نزد وی شدند و او را امان دادند و گفتند دعوی خود بما آشکار کن، او گفت من نبیی از انبیاء باشم، ایشان او را رد کرده، گفتند: تو را امان نباشد و هر دو نزد عبدالملک شده دعوی وی بدو افشا کردند، حارث بگریخت و به بیت المقدس پنهان شد عبدالملک کسان بطلب وی فرستاد، تا او را دستگیر کردند و بامر او بکشتند. و نیز از عبدالرحمان بن حسان روایت شده است که حارث کذاب از اهل دمشق بود، و پدر او بحوله می زیست، و حارث مردی متعبد و زاهد بود و چون شروع بتحمید میکرد، در فصاحت بی مانند بود سپس ابلیس بر او دست یافت و او بپدر خود بحوله نوشت: اعجل علی فانی قد رأیت شیئا أتخوف ان یکون الشیطان قد عرض لی. و پدر او بر اضطراب وی بیفزود و بوی نوشت: یا بنی اقبل علی ما امرت به ان اﷲ تعالی یقول فی الشیاطین [تنزل علی کل افاک أثیم] فامضی لما امرت به، حارث بمسجد میشد، و با یک یک اهل مسجد بسخن می پرداخت و از آنان عهد می گرفت تا سخنان وی بشنوند، اگر گفتار وی درخور پذرفتن بود بپذیرند و گرنه کتمان کنند. و بدیشان شگفتیها مینمود، و از جمله به رخامه ای که درمسجد بود انگشت میزد و آواز تسبیح از سنگ برمی آمد و میوه های تابستان در زمستان به مردم میخورانید و میگفت از شهر بیرون شوید تا من ملائکه بشما بنمایم، و آنان را بجانب دیر مرّان میبرد، و مردانی چند را بر فراز کوه بدیشان مینمود، رفته رفته مردمی بسیاربدو گرویدند، و امر او فاش شد تا بقاسم مخیمر خبر بردند و او با قاسم نیز همان عهد و میثاق در میان آورد و دعوی خویش بگفت. قاسم گفت: دروغ گویی ای دشمن خدا و سوگند با خدا که تو پیغمبر نباشی و عهد و میثاقی با تو تمام نشود، و این خبر به ابوادریس برد و ابوادریس گفت بد کردی، لازم بود با وی رفق مینمودی تا او را دستگیر کنیم، ولی اکنون وی بگریزد سپس از مجلس خویش برخاست و بنزد عبدالملک خلیفه رفت، و ماجری بگفت.عبدالملک کسان بطلب وی فرستاد و او را نیافتند، عبدالملک به صیره شد و گفت: همه ٔ عسکر من پیروان حارثند، و از این روی وی را دستگیر کردن نمیخواهند. حارث بگریخت و در بیت المقدس مخفی شد، و کسان او بیرون میشدند و مردم را بنزد وی می بردند، و مردی بصری بود به بیت المقدس و یکی از اصحاب حارث نزد وی شد و گفت در این جا مردی متکلم هست، خواهی سخنان وی شنودن ؟ گفت: آری (و بلید گوید: اهل بصره استماع سخنان متکلمان دوست گیرند) و با وی برفت، و بحارث درآمدند و او بتحمید آغاز کرد، و پس از آن دعوی خود بمیان آورده گفت: من نبی مبعوث مرسل باشم، بصری گفت: سخنان تو سخت نیکوست، لیکن این دعوی تو جای تأمل است و باید در آن بیندیشم، حارث گفت: پس بیندیش، بصری بیرون شد، و دیگر روزنزد وی رفت و او سخنان پیشین اعاده کرد، بصری گفت: کلام تو نیکوست و در دل من جای گزید، و بتو بگرویدم، و این دین همان دین مستقیم است حارث امر کرد تا وی را در رفتن و آمدن نزد وی آزاد گذارند. بصری نزد وی میرفت و می آمد تا از مداخل و مخارج وی آگاهی یافت و دانست وی بکجا میشود و در کجا پنهان میگردد سپس از وی دستوری خواست تا ببصره شود و در آنجا مردمان را بدین وی خواند و او رخصت داد، مرد بصری در صیره بخدمت عبدالملک رسید و چون نزدیک سراپرده ٔ خلیفه شد فریاد برآورد «النصیحه! النصیحه!» کسان عبدالملک گفتند: نصیحت تو چیست ؟ گفت: مرا نصیحتی است امیرالمؤمنین را، و او را نزد خلیفه بردند اصحاب خلیفه گرد وی بودند، باز فریاد کرد النصیحه، عبدالملک گفت: نصیحت تو چیست ؟ گفت خلوت خواهم که یک تن نیز نزد تو نباشد. و چون عبدالملک بعساکر خویش بدگمان بود و آنان را گرویده ٔ حارث کذاب ظن برده بود چنانکه سابقاً گفتیم، از خلوت بهراسید، و بدو گفت نزدیک من آی، عبدالملک بر تخت بود بصری نزدیک شد، عبدالملک پرسید چه گوئی ؟ وی آهسته بگوش عبدالملک گفت: الحارث، عبدالملک از تخت بزیر آمده گفت: کجا است ؟ بصری گفت: او به بیت المقدس است، ومن مداخل و مخارج وی دانم، و قصه را بتمام حکایت کرد، عبدالملک گفت، از هم اکنون تو صاحب وی و امیر بیت المقدس و امیر هر چه که من دارم باشی، بفرما تا چه کنم ؟ گفت ای امیر مؤمنان گروهی را که زبان عرب ندانند در اختیارم گذار، خلیفه امر کرد تا چهل تن از مردم فرغانه را که در عسکر وی بودند، بیاوردند و گفت باوی بروید، و هر أمر که دهد اطاعت کنید، و بحاکم بیت المقدس نوشت: که فلان تا آنگاه که از بیت المقدس بیرون شود امیر تو باشد، به هر چه فرمان کند اطاعت کن، مرد بصری به بیت المقدس شد، و فرمان بامیر آنجا بنمود، امیر گفت اکنون چه فرمائی گفت اگر توانی هر چه شمع بشهر بیت المقدس هست گردآر، و هر یک را بمردی ده و آنان را بکویها و زوایای شهر بدار و آنگاه که من گفتم بیفروزید آنان شمعها همگی بیفروزند، امیر چنان کرد. ایشان را در کویها و زوایای بیت المقدس بداشت. بصری تنها شبانه بمنزل حارث شد و حاجب را گفت: از پیامبر خدا دستوری خواه که من هم اکنون نزد وی شوم حاجب گفت:پیامبر تا صبح ندمد هیچ کس را نپذیرد، گفت بوی بگو که من بازگشته ام و شوق من بزیارت وی سبب شد که هم ازگرد راه بدینجا آیم. حاجب برفت و گفته ٔ بصری بحارث رسانید، حارث رخصت کرد، بصری بخانه در آمد، و فریاد برآورد اسرجوا! یعنی مومها بیفروزید، و در همه شهر در حال شمعها افروخته شد، چنانکه گوئی روز است بصری فریاد کرد که هرکس بر شما گذرد او را دستگیر کنید، سپس بدان حجره که بر حسب عادت حارث در آن منزل داشت داخل شد، و او را بدانجا نیافت، و اصحاب حارث گفتند هیهات پیغمبر خدای را خواهید کشتن ؟ خدا وی را به آسمان برد؛ بصری دست بسوراخی که مدخل سردابی بود فرو برد، و دامن جامه ٔ حارث بدست وی آمد. بکشید و او را از سوراخ بیرون کرد و بفرغانیان گفت: او را بگیرید و ببندید و نگاه دارید حارث گفت: آیا کسی را که می گوید ربی اﷲ! کشتن خواهید؟ فراغانیان گفتند: این کرامت ما بود، اینک تو کرامت خویش بنمای ! بصری بنزدیک عبدالملک بازگشت و قصه بگفت. عبدالملک دستور داد تا داری نصب کردند و او را بیاویختند و بمردی امر داد تا با حربه ای بروی زند، حربه بیکی از اضلاع وی خورده بازگشت، مردمان فریاد برآوردند که سلاح در تن پیغمبران کار نکند، و مردی از مسلمانان چون این بدید حربه ای بدست گرفت و بدو نزدیک شد، و در میان دو ضلع از اضلاع وی فرو برد و او را بکشت، و ابن ابی خیثمه از شیخی مکنی به ابو ربیع که گروهی از قدما را دیده بود حکایت کند، که چون حارث را در بیت المقدس دستگیر کردند، جامعه ای ازآهن بر گردن وی افکندند که هر دو دست او را نیز بگردن او می پیوست، و چون بعقبه ٔ بیت المقدس رسید این آیت خواندن گرفت: قل ان ضللت فانما أضل علی نفسی و ان اهتدیت فیما یوحی الی ّ انه سمیع قریب. (قرآن 50/34) و چون این آیت بر خواند جامعه بحرکت آمد، و از گردن و دو دست وی بیفتاد. و نگاهبانان وی کرت دیگر جامعه برگردن و دستهای وی نهادند و چون بعقبه ٔ دیگر رسیدندآیتی دیگر از قرآن بخواند که من اکنون آن آیت فراموش کرده ام، و کرت دیگر جامعه از گردن وی بیفتاد، و چون او را نزد عبدالملک بردند، امر به حبس وی کرد و جماعتی از اهل فقه و علم را نزد وی فرستاد تا او را پند دهند و از خدای بترسانند، و بیاگاهانند که آنچه میکند از شیطان است، و او از قبول گفتار آنان سرباز زد، و فقها بعبدالملک خبر بردند، و در آن وقت عبدالملک امر به آویختن وی داد. و باز گفته اند: آنگاه که حربه بر تن وی کارگر نیامد عبدالملک بضارب گفت: آنگاه که حربه بر تن او فرو میاوردی نام خدای بردی ؟ گفت: نه فراموش کردم. گفت: این بار نام خدای ببر، و او چنان کرد و حربه بتن او فروشد. نقل باختصار از تهذیب ابن عساکر ج 3 صص 442- 445. و در لسان المیزان ج 2 صص 151- 152 از منتظم بن جوزی روایت کند که واقعه ٔ حارث بن سعید در سال شصت و نهم از هجرت بود. و عجب این است که عسقلانی گوید ابن عساکر ذکر حارث نیاورده است.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن ابی العلاء سعیدبن حمدان تغلبی همدانی. مکنی بابی فراس. رجوع به ابوفراس حارث بن ابی العلاء... شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن سعید. مکنی به ابی محمد. تابعی است.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن سعید (سعد) ابن ابی ذئاب الدوسی. ابن حبان او را از ثقات تابعین گفته است و گوید عمر او را بمصدقی فرستاد. حارث پسر عم ابوهریره است و یزیدبن هرمز از او روایت کند. و ابن حجر حارث را در باب «من ادرک النبی ولم یره » آورده است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 2 ص 54 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن سعید. محدث است و از ایوب بن مدرک روایت دارد. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 151 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن سعد حجوری. وی منسوب است به حجور که نام قبیله ای است از همدان و از شعراء آن قبیله میباشد و در باب جنگ ابی الهندام گوید:
ان افلت النوم فلا ممات
هیهات هیهات هیهات
لا مخلص له ولا انفلات
الیوم حتی حضر المیقات
قحطان احیاء لنا اموات
قد غمنی منهم ولا التفات.
رجوع به تهذیب تاریخ کبیر ابن عساکر ج 3 ص 445 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن سلمان رملی. مکنی به ابوسلیمان. محدث است. و از عراقیان روایت کند او نبسه ٔ عقبهبن علقمه است. ابوزرعه و علی بن داود القنطری از او روایت کنند ابن حبان او راتوثیق کند. ابن عدی در ترجمه ٔ عقبهبن علقمه آرد که حارث احادیث غیر محفوظه را روایت کرده است. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد سنه ٔ 1330 ج 2 ص 152 شود.
حارث. [رِ] (اِخ) ابن سریج نقال. یکی از فقها و محدثین که در باب او بسیارسخن گفته اند، گروهی او را ضعیف و مجهول و حتی کذاب میدانند و گروهی او را در زمره ٔ ثقات شمرند. عبدالرحمن بن الجوزی، در کتاب مناقب احمدبن حنبل در عنوان «فی ذکر من حدث عنه من مشایخه و من الاکابر» نام او آرد و گوید از احمد حنبل روایت دارد و عبارت او در باب وی چنین است: «و منه-م الحارث بن سریج النقال، انبأناابن خیرون قال انبأنا ابوبکر احمدبن علی بن ثابت قال انبأنا ابوطاهر محمدبن الحسین بن سعدون الموصلی قال انبأنا علی بن عمر الحضرمی قال حدثنا احمدبن الحسین بن عبدالجبار الصوفی قال حدثنا الحارث بن سریج قال حدثنا احمدبن محمدبن حنبل قال اخبرنی صاحب لی...» و ابن حبان او را ثقه میداند و گوید اصل وی از خوارزم است و در بغداد سکنی گزیده و از معتمر و دیگر علمای عراق روایت دارد و احمدبن حسن عبدالجبار صوفی و ابایعلی از او روایت کنند. حارث در سنه ٔ 236 هَ. ق. به بغداد، وفات کرده است. رجوع به مناقب الامام احمدبن حنبل، تألیف عبدالرحمن بن الجوزی چ 1 مصر ص 88 و رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 1 صص 149- 151 شود.
فرهنگ معین
(رِ) [ع.] (اِفا.) برزگر، کشاورز. ج. حراث.
فرهنگ عمید
زراعتکننده، برزگر، کشاورز،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
برزگر، دهقان، زارع، فلاح، کشاورز، کشتکار، کشتگر،
(متضاد) مالک، ارباب
نام های ایرانی
پسرانه، کشاورز، نام چند شخصیت تاریخی
فرهنگ فارسی هوشیار
کشاورز، برزگر، شخم زننده
فرهنگ فارسی آزاد
حارث، شخم کار، کشتکار، کشاورز، شیر درنده (جمع:حُرّاث).
َ
معادل ابجد
709