معنی حالت روحی و عاطفی خاص
حل جدول
فرهنگ فارسی هوشیار
عربی به فارسی
فارسی به عربی
جوهری، داخل، روحی، عقلی
لغت نامه دهخدا
روحی. (اِخ) یازری خراسانی. رجوع به روحی یازری شود.
روحی. [رَ] (اِخ) عبداﷲبن محمدبن سنان بن سعد سعدی روحی بصری. قضاء دینور داشت و متهم به وضع حدیث بود. سبب شهرت او به روحی، این است که وی روایت بسیاری از روح بن قاسم نقل میکرد. از معلی بن اسد و ابی الولید طیالسی روایت کرد، و محمدبن محمد سلیمان یاغندی و ابوعبداﷲ محاملی و دیگران ازاو روایت دارند. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 1).
روحی. (اِخ) علی بن عبداﷲبن ابی السروربن عبداﷲ روحی مکنی به ابوالحسن، معاصر المستعصم (640 هَ.ق.) بود. او راست: بلغه الظرفاء فی ذکری تواریخ الخلفاء. (از معجم المطبوعات ج 1 ستون 301).
روحی. (اِخ) شاعر عثمانی متوفی بسال 960 هَ. ق. وی پسر کدخدای ابوالسعود افندی بود. رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 3 شود.
روحی. (اِخ) مولوی احمد. شاعر نیمه ٔ اول قرن چهاردهم هجری معاصر ترک علیشاه قلندر (در حدود 1332 هَ. ق.). رجوع به فرهنگ سخنوران شود.
معادل ابجد
1530