معنی حالت روحی و عاطفی خاص

فرهنگ فارسی هوشیار

عاطفی

مهریک (صفت) منسوب به عاطفه: امور عاطفی.


روحی

(صفت) منسوب به روح وابسته به روح: حالات روحی.

عربی به فارسی

عاطفی

موثر , محرک , نفسانی , اسم خاص مونث , مریم مجدلیه , ضعیف وخیلی احساساتی , سرمست , اتشی مزاج , سودایی , احساساتی , شهوانی


روحی

روحی , روانی , ذهنی , واسطه , پدیده روحی , روحانی , معنوی , غیر مادی , بطور روحانی

فارسی به عربی

روحی

جوهری، داخل، روحی، عقلی

لغت نامه دهخدا

روحی

روحی. (اِخ) یازری خراسانی. رجوع به روحی یازری شود.

روحی. [رَ] (اِخ) عبداﷲبن محمدبن سنان بن سعد سعدی روحی بصری. قضاء دینور داشت و متهم به وضع حدیث بود. سبب شهرت او به روحی، این است که وی روایت بسیاری از روح بن قاسم نقل میکرد. از معلی بن اسد و ابی الولید طیالسی روایت کرد، و محمدبن محمد سلیمان یاغندی و ابوعبداﷲ محاملی و دیگران ازاو روایت دارند. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 1).

روحی. (اِخ) علی بن عبداﷲبن ابی السروربن عبداﷲ روحی مکنی به ابوالحسن، معاصر المستعصم (640 هَ.ق.) بود. او راست: بلغه الظرفاء فی ذکری تواریخ الخلفاء. (از معجم المطبوعات ج 1 ستون 301).

روحی. (اِخ) شاعر عثمانی متوفی بسال 960 هَ. ق. وی پسر کدخدای ابوالسعود افندی بود. رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 3 شود.

روحی. (اِخ) مولوی احمد. شاعر نیمه ٔ اول قرن چهاردهم هجری معاصر ترک علیشاه قلندر (در حدود 1332 هَ. ق.). رجوع به فرهنگ سخنوران شود.

معادل ابجد

حالت روحی و عاطفی خاص

1530

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری