معنی حالت مجبور بودن یا معذوریت
حل جدول
آمپاس
حالت مجبور کردن- معذوریت
آمپاس
بن بست، حالت مجبور کردن، معذوریت
آمپاس
حالت مجبور کردن
آمپاس
معذوریت
آمپاس
مجبور
وادار
لغت نامه دهخدا
معذوریت. [م َ ری ی َ](ع مص جعلی، اِمص) معذور بودن. حالت کسی که عذر او پذیرفته است.
مجبور
مجبور. [م َ] (ع ص) به زور بر کاری داشته شده. (غیاث) (آنندراج). آن که به ستم و قهر وی رابر کاری دارند و آن که به کراهت کاری کند. (ناظم الاطباء). مضطر. ناگزیر. بی اختیار. سلب اختیار شده. مقابل مختار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
در سجده نکردنش چه گویی
مجبور بده ست یا مخیر.
ناصرخسرو.
در قدر تا کجا رسد پیداست
قوت آفریده ٔ مجبور.
مسعودسعد.
نکنمت سرزنش که مجبوری
بسته ٔ حکم و امر یزدانی.
مسعودسعد.
از زمانه نکرده ام گله ای
تا بدانسته ام که مجبور است.
مسعودسعد.
زو چه نالی که چون تو مجبور است
زو چه گریی که چون تو حیران است.
ادیب صابر.
این که در کنج کلبه ٔ امروز
در فراق توام چو سنگ صبور
تا بدانی که اختیاری نیست
هیچ مختارنیست جز مجبور.
انوری.
رأی مختار آسمان آثار گشت
آسمان مجبور و او مختار گشت.
خاقانی.
این چنین واجستها مجبور را
کس نگوید یا زند معذور را.
مولوی.
و مختار در آن اختیار مجبور بود. (مصباح الهدایه چ همایی ص 29).
- امثال:
مجبور مسئول نتواند بود. (امثال و حکم ج 3 ص 1501).
|| بعد از شکستگی بسته شده. (غیاث) (آنندراج). استخوان شکسته ٔ بسته شده و نیکو حال گشته. (ناظم الاطباء).
فارسی به عربی
فارسی به آلمانی
واژه پیشنهادی
آمپاس
مترادف و متضاد زبان فارسی
بخشودگی، پوزش، معافیت
کلمات بیگانه به فارسی
ناچار
معادل ابجد
2189