معنی حامض
لغت نامه دهخدا
حامض. [م ِ] (ع ص) نعت فاعلی از حموضت. ترش. (دهار). ترش مزه. ج، حوامض (ترشیها). (مهذب الاسماء). || حامض الفؤاد؛ متغیردل و فاسدقلب. (منتهی الارب). رجل ٌ حامض الفؤاد، فی الغضب، ای متغیره و فاسده، عداوه، کما فی العباب و هو مجاز. (تاج العروس). || حامض الرئتین. مرّالنفس (؟). ج، حوامض. (منتهی الارب). حامض بمعنی ترش است و فعل او تلطیف و تفتیح و تقطیع و تنقیه ٔ مجاری و تبرید و تجفیف و تسکین صفرا و اطفاء حدّت خون و تولید ریاح و مضرّ اعصابست و هرچه زبان را اندکی بگزد و با قلیل جلا و خدریّه و تقطیع باشد حامض نامند.
حامض. [م ِ] (اِخ) احمدبن عبداﷲبن عبدالصمدبن علی بن عبداﷲبن عباس بن عبدالمطلب هاشمی، مکنی به ابوالعبر. و او را حمدون حامض نیز گویند. رجوع به معجم الادباء ج 6 ص 271 و ابن ندیم ص 217 و ابوالعبر هاشمی شود.
حامض. [م ِ] (اِخ) سلیمان بن محمدبن احمد بغدادی نحوی وراق، مکنی به ابوموسی. یکی از ائمه ٔ نحویین کوفه. وی از ابوالعباس ثعلب علم آموخت و جانشین او شد. و ابوعمرو زاهد معروف به غلام ثعلب و ابوجعفر اصفهانی برزویه از وی روایت کنند. و ابوعلی نقار کتاب ادغام فراء را بر وی قرائت کرد، و به وی گفت: چنان بیان را خلاصه کنی که در هیچ کس دیگر این قدرت را نیافته ام، وی گفت این نتیجه ٔ چهل سال مصاحبت ابوالعباس است. ابوالحسن بن هارون گوید که ابوموسی حامض در بیان و علم عربیت و شعر یگانه است. وی جامع میان دو مذهب کوفی و بصری بود لیکن نسبت به کوفیان تعصب میورزید، و چون تندخوی بود به لقب حامض (ترش) ملقب گردید. و در خلافت مقتدر عباسی در 23 یا 24 ذیحجه ٔ سال 305 هَ. ق. وفات یافت. او راست: خلق الانسان. السبق و النصال. المختصر فی النحو. کتاب النبات. کتاب الوحوش و جز آن. (معجم الادباء ج 4 ص 254). و سمعانی غریب الحدیث را نیز بدو نسبت داده است. (سمعانی ورق 152 الف). ابن ندیم گوید: ابوموسی سلیمان بن محمد الحامض بن احمد الحامض وراق، از اصحاب ثعلب و از خواص او و از علمای نحو و لغت است و مذهب بصریان دارد. و خطی خوش داشت. از اوست: کتاب خلق الانسان. کتاب النبات. کتاب الوحوش. کتاب مختصر در نحو - انتهی. و رجوع به معجم الادباء ج 3 ص 58 و تاریخ بغداد ج 9 ص 61 و روضات ص 321 شود.
فرهنگ معین
(مِ) [ع.] (اِفا. ص.) ترش، ترش مزه.
فرهنگ عمید
ترشمزه، ترش،
حل جدول
ترش مزه
مترادف و متضاد زبان فارسی
ترش، ترشمزه،
(متضاد) شیرین، شور، تلخ، گس
فارسی به عربی
حامض
عربی به فارسی
ترش , حامض , سرکه مانند , دارای خاصیت اسید , جوهر اسید , ترشرو , بداخلا ق , بدجنسی , جوهر , محک
ترش , تند , ترش بودن , مزه اسید داشتن , مثل غوره وغیره) , ترش شدن
فرهنگ فارسی هوشیار
ترشمزه، ترشیها
فرهنگ فارسی آزاد
حامِض، تُرش،
فارسی به آلمانی
Saeure [noun]
معادل ابجد
849