معنی حامی

لغت نامه دهخدا

حامی

حامی. (اِخ) یکی از شعرای عثمانی و از اهالی سالونیک. وی در دفترخانه ٔ بعضی از وزراء سمت ریاست دفتر و منشی گری داشت و در تاریخ 1258 هَ. ق. درگذشت. (قاموس الاعلام ترکی).

حامی. (ع ص، اِ) نعت فاعلی از حمایت. حمایت کننده بعنایت و کرم. نگاه دارنده بعنایت و کرم. دفاع کننده. زینهاردهنده. زنهاردار. پشتیبان. پشت و پناه. پشتوان. هوادار. طرفدار. وشکرده. مدافع. دفاع کننده از کسی. آنکه دفع کند از کسی. ج، حماه. (منتهی الارب):
عدل تو از اهتمام حامی آفاق شد
با گل و مل کس دگر خار ندید وخمار.
خاقانی.
مالک ازمه ٔ انام، حامی ثغور اسلام... (گلستان). || فلان حامی الحمیا؛ ای یحیی حوزته و ما ولیه. || شیر بیشه. شیر که اسد باشد. (منتهی الارب). || آن شتر که چون از وی ده فرزند فراگرفتندی، او را از کار آزاد و رها کردندی تا خود چرا کند. (ترجمان القرآن جرجانی ص 40). آن گشن اشتر که از او ده بچه گرفته بودندی نیز وی را کار نفرمودندی در جاهلیت. (مهذب الاسماء). فحل دیرینه که ده بطن یا کمتر از آن آبستن کرده باشد، و آنرا آزاد کنند و برننشینند، وموی و پشم وی نگیرند و بگذارند تا هر کجا که خواهد بچرد. (منتهی الارب). و اعلموا الحامی بغیر علم الفحول. (البیان والتبیین جاحظ ج 3 ص 66). جاحظ در این جا فحل را در مقابل حامی قرار داده. || سیاه پوست. زنگی: غلام حامی عبد حامی. و رجوع به فقره ٔ بعد شود.

حامی. (اِخ) یکی از متأخران شعرای عثمانی از اهالی دیاربکر. وی به منشی گری و ریاست دفتر بعض وزرا نایل شده در سنه ٔ 1160 هَ. ق. در شهر «آمِد» مسقطالرأس خویش درگذشت. (قاموس الاعلام ترکی).

حامی. (اِخ) ابن شمعون مسعود. وی وکیل خاخامخانه ٔ مصر بود. او راست: الاحکام الشرعیه فی الاحوال الشخصیه للاسرائلیین که در مطبعه ٔ کوطین و روزنتال سال 1912 م. دردو جزو در یک مجلد بطبع رسیده. (معجم المطبوعات).

حامی. (اِخ) یکی از سه قسمت نژاد سفیدپوست بشر است. در توراه آمده: بنی حام از حام پسر نوح بودند. درباب مساکن آنها بین محققین اختلاف است، بعضی وطن اصلی آنها را بابل یا جایی در آسیای غربی دانسته عقیده داشتند که این مردمان از آسیا به آفریقا رفته در مصر و لیبیا و غیره سکنی گزیده اند، ولیکن نلدکه به این عقیده است که همیشه مسکن آنها افریقای شمال شرقی بوده زیرا از حیث قیافه و شکل و غیره به سیاه پوستان افریقا نزدیک ترند. اکثر محققین اهالی قدیم مصر (قبطی ها) و نیز بربریهای لیبیا و کوشیها یا حبشیها را از بنی حام دانسته اند. (ایران باستان چ 1 ج 1 ص 7 و 8).

حامی. (اِخ) دهی از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند درسی هزارگزی شمال باختری خوسف. دره. معتدل. سکنه 127 تن شیعی مذهب، فارسی زبان. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، پنبه، لبنیات. کار اهالی کشت، قالیچه بافی، مال داری. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

حل جدول

حامی

جانب دار

پشتیبان

هوادار

پشتیبان، حمایت کننده

پشتیبان، حمایت کتتده

پناه

مترادف و متضاد زبان فارسی

حامی

پشتیوان، پشتیبان، طرفدار، کمک، مجیر، مددکار، معین، هوادار، هواخواه، یار، یاریگر، یاور، پارتی،
(متضاد) مخالف، منسوب به حام، فرزندان حام

کلمات بیگانه به فارسی

حامی

پشتیبان

فارسی به انگلیسی

حامی‌

Ally, Backer, Behind, Defense, Patron, Promoter, Proponent, Protector, Support, Supporter, Supportive, Tutelary, Backing

فارسی به ترکی

فارسی به عربی

حامی

راعی، متبنی، مدافع، مساند، مقوی، ممثل، موید

نام های ایرانی

حامی

پسرانه، مدافع، حمایت کننده، پشتیبان

فرهنگ فارسی هوشیار

حامی

حمایت کننده بعنایت و کرم دفاع کننده، پشتیبان، هوادار

فرهنگ فارسی آزاد

حامی

حامِی، حمایت کننده- پشتیبان (جمع:حُماه- حامِیَه)، ایضاَ: داغ و سوزان،

فارسی به ایتالیایی

حامی

sostenitore

protettore

فارسی به آلمانی

حامی

Finanzierer [noun], Unterstuetzer [noun], Schauspieler

فرهنگ عمید

حامی

گروه‌هایی از نژاد سفیدپوست ساکن افریقای شمالی، از اولاد حام‌بن نوح،
شاخه‌ای از خانوادۀ زبان‌های حامی ـ سامی، شامل زبان‌هایی مانندِ بربری و مصری کهن،

پشتیبان، حمایت‌کننده،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

حامی

پشت یبان

عربی به فارسی

حامی

سرایدار , نگهبان , متولی

فرهنگ معین

حامی

[ع.] (اِفا.) نگهبانی کننده، حمایت کننده.

معادل ابجد

حامی

59

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری