معنی حایر

لغت نامه دهخدا

حایر

حایر. [ی ِ] (اِخ) موضع قبر حسین بن علی (ع). (معجم البلدان). وجه تسمیه ٔ آنرا حمداﷲ مستوفی چنین گوید: جهت آنکه چنان که ذکر رفت بعهد متوکل خلیفه آب در او بستند تا خراب شود. آب، حیرت آورد، و زمینی که ضریح حضرت است خشک ماند. عمارت آن مشهد نیز عضدالدوله ٔفناخسرو دیلمی ساخت و آن موضع نیز شهرچه شده است که دورش هزاروچهارصد گام است و بر ظاهر آن قبر هجدهم جدم حرّ ریاحی است و اول کسی که جان را جهت امیرالمؤمنین حسین فدا کرد و در آن جنگ شهید شد، اوست. از طرف یزید علیه اللعنه و از رسول (ص) مرویست که من زار الحسین لیله النیه غفر اﷲ له السنه. و شب نیه گفته شد که غرّه ٔ شهر رجب است. (نزههالقلوب مقاله ٔ 3 ص 32).

حایر. [ی ِ] (ع ص، اِ) نعت فاعلی از حیرت. سرگشته. سرگردان. که بیرون شد کار نداند. (منتهی الارب). متحیر. حیران. (مهذب الاسماء). ج، حوران. حیران. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). || جای پست. || بستان. (منتهی الارب). اصمعی گوید: مطمئن و وسط بلنداطراف. ج، حوران. موضعی (معجم البلدان) (اقرب الموارد). مجتمعالماء و حوض یسیَّب الیه مسیل ُ ماء الامطار. (اقرب الموارد). گرداب. گوباران. (مهذب الاسماء). مغاکی که آب باران در او گرد آید در دشت. (منتهی الارب). حوضی که آب باران در آن گرد شود، چه آب در آن متحیرانه چرخ زند. حوض که آب سیل و باران بدان ریزد و گرد آن متحیرانه بچرخد. و بیشتر مردم آنرا حَیْر خوانند چنانکه عایشه را عَیْشه گویند. (معجم البلدان).


حایر ضحاک

حایر ضحاک. [ی ِ ض َح ْ حا] (اِخ) نام فرستاده ٔ مأمون به محمدبن جعفر دیباج، هنگامی که وی در اطراف مدینه خروج کرد. محمدبن حسن قمی گوید: و محمدبن جعفر دیباج در سنه ٔ مائتین [200] هجریه به ناحیت مدینه خروج کرد، و بر آن ناحیت غلبه کرد و مأمون، حائر ضحاک را بدو فرستاد تا امان نامه ٔ او قبول کرد و بااو به مرو به حضرت مأمون رسید. (تاریخ قم ص 323).


اسرق

اسرق. [اَ رَ] (ع ن تف) نعت تفضیلی از سارق. دزدتر. دزدنده تر. سارق تر.
- امثال:
اسرق من اَکتل.
اسرق من بُرجان، یقال انّه کان لصّاً من ناحیه الکوفه صلب فی السرق فسرق و هو مصلوب.
اسرق من تاجه؛ قال حمزه حکی هذا المثل محمدبن حبیب فلم ینسب الرجل و لا ذکر له قصه.
اسرق من زبابه، هی الفاره البریه و الفار ضروب فمنها الجرز و الفار المعروفان و هما کالجوامیس و البقر و البخت و العراب و منها الیرابیع و الزباب و الخلد فالزّباب صم یقال زبابه صمّاء و یشبه بها الجاهل قال الحرث بن حلزه:
و لقد رأیت معاشرا
جمعوا لهم مالاً وولدا
و هم زباب حایر
لاتسمع الاَّذان رعدا.
ای لایسمعون شیئاً یعنی الموتی و الخلد ضرب منها اعمی.
اسرق من شظاظ، هو رجل من بنی ضبه کان یصیب الطریق مع مالک بن الرّیب المازنی زعموا انّه مرّ بامراءه من بنی نمیر و هی تعقل بعیراً لها و تتعوّذ من شرّ شظاظ و کان بعیرها مسناً و کان هو علی حاشیه من الابل و هی الصغیر فنزل و قال لها اءَ تخافین علی بعیرک هذا شظاظاً؟ فقالت ماآمنه علیه. فجعل یشغلهافاعقلت بعیرها فاستوی شظاظ علیه و جعل یقول:
رُب ّ عجوز من نُمیر شهبره
علمتها الانقاض بعد القرقره.
الانقاض صوت صغار الابل و القرقره صوت مسانها فهو یقول علمتها استماع صوت بعیری الصغیر بعد استماعها قرقره بعیرها الکبیر. (مجمع الامثال میدانی).
اسرق من عقعق.


قصر

قصر. [ق َ] (ع مص) کوتاه کردن: قصره قصراً؛ کوتاه کرد آن را. || کوتاه شدن. || بریدن موی. || جامه را گازری کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد): قصر الثوب قصراً؛ دقه و بیّضه. (اقرب الموارد). || برگردانیدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). گویند: قصره علی الامر؛ برگردانید او را بر کار. (منتهی الارب). || شبانگاه کردن و در هم شدن تاریکی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد): در هم شدن تاریکی. (اقرب الموارد). || پرده فروهشتن. || قصر کردن نماز را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
- نماز قصر، نماز مسافر، نمازی است که شخص در مسافرت به جامی آورد درصورتی که مسافرت از هشت فرسخ کمتر نباشد اعم از اینکه فقط رفتن هشت فرسخ باشد یا رفتن و برگشتن. در سفر از هر نماز چهاررکعتی دو رکعت ساقط میشود با این شرائط: 1- آهنگ مسافرت هشت فرسخ یا چهار فرسخ با قصد مراجعت در همان روز که چهار فرسخ راه رفته است. 2- سفر را قطع نکند به شهری که در آن ملکی دارد وآن را وطن قرار داده در شش ماه بیشتر یا سفر را قطعنکند به قصد اقامه ٔ ده روز. 3- سفر مباح و جایز باشد نه سفر معصیت. 4- سفر کثیرالسفر نباشد. 5- از حد ترخص خارج شود. با حصول این شرائط واجب است قصر در نماز مگر در حرم خدا و حرم رسول خدا و مسجد کوفه و حایر حسین. رجوع شود به تبصره ٔ علامه و رساله ٔ ذخیرهالعباد آیهاﷲ فیض.
|| حبس کردن. (اقرب الموارد). || بازایستادن بر جایی که از وی درنگذرد. (منتهی الارب): قصر الشی ٔ علی کذا؛ لم یتجاوز غیره. (اقرب الموارد). || (اصطلاح ادب) عبارت است از تخصیص چیزی به چیزی، و امر نخست را مقصور و امر دوم را مقصورعلیه خوانند، مثلاً در قصر میان مبتدا و خبر گویند: انما زید قائم، و در قصر میان فعل و فاعل گویند ماضربت الا زیداً. || (اصطلاح عروض) حذف ساکن سبب خفیف است و آنگاه ساکن گردانیدن متحرکه، مثل اسقاط نون فاعلاتن و اسکان تاء آن تا آنکه فاعلات ْ بماند و آن را مقصور خوانند. (تعریفات).


احمد

احمد. [اَ م َ] (اِخ) ابن ابی طاهر الاسفراینی مکنی به ابوحامد. امام اصحاب حدیث به بغداد. و ثعالبی در یتیمه ذکر او آورده و گوید: و هو صدر فقهاء البغداد. و انه بلغ من الفقه و التدریس مبلغاً تشیر الیه الأنامل و تثنی علیه الخناصر... و من هو من افراد هذه المعموره. شیخ ابوالسعادات مجدالدین مبارک بن اثیر در کتاب جامع الاصول فی احادیث الرسول گوید: مروج علم فقه و مجدد فن فروع بر سرمائه ٔ چهارم از امامیه شریف نقیب علم الهدی است و ازحنفیه ابوبکر محمدبن موسی خوارزمی و از مالکیه ابومحمد عبدالوهاب بن نصر و از حنابله ابوعبداﷲ حسین بن علی بن حامد و از شافعیه ابوحامد احمدبن ابی طاهر اسفراینی. ولادت وی در سال سیصدوچهل وچهار هجری بود و فقه ازابوالحسن بن مرزبان و ابوالقاسم دارکی فراگرفت و حدیث از عبداﷲبن عدی و ابوبکر اسماعیل و ابراهیم بن محمداسفراینی استماع کرد. ابوبکر خطیب در تاریخ بغداد آرد که ابوحامد به سال سیصدوشصت وسه به بغداد شد و بتعلم وتعلیم مشغول گشت تا ریاست آن سواد اعظم به او اختصاص یافت و در نزد سلاطین و امراء جاه و مکانت بگرفت و من مکرر در مدرس وی که مسجدی در صدر قطیعهالربیع بود حضور یافتم و از بعضی شنیدم که در مجلس درس او هفتصد فقیه حاضر آیند. درباره ٔ وی میگفتند: لوتَراه الشافِعی لَفَرح َ بِه. در تاریخ منتظم ابوالفرج بن جوزی آمده است که مقام قبول و مرتبت اعتبار ابوحامد بدانجا کشید که ابوغالب فخرالملک وزیر مجدالدوله ٔ دیلمی و سایر ارکان خلافت و امراء دارالسلام بزیارت او میرفتند و از اقطار و اصقاع ممالک اسلام وجوهات و زکوات بحضرت او میفرستادند و او شاگردان خود را بر سبیل استمرار یکصدوشصت دینار مشاهره میداد در دیگر وجوه برّ و مصارف خیر نیز نقود موفور و اموال گزاف صرف می کرد چنانکه در یک سال چهارهزار دینار به حاج بخشید و در تاریخ مرآت الجنان آمده است که ابوالفتوح یحیی بن عیسی از پدر خویش حکایت کرده که در یکی از مراسم حج شیخ ابوحامد اسفراینی را در مکّه ٔ معظمه دیدم با لباس و موکبی شایسته ٔ سلاطین روزی او را در طواف دیدم که مردم در تعظیم و توقیر وی مبالغتی اکید میکردند در آن حال یکی بر حسب اتفاق این کریمه تلاوت کرد: تلک الدّارُ الاَّخِرَه نَجعَلُها لِلّذین َ لایریدون َ عُلوّاً فی الارض و لا فساداً. ابوحامدرا از استماع این آیه گریستن گرفت گریستن شدید و شنیدم که میگفت: اَمَّا العُلوّ یارَب فَقَد اَرَدناه ُ و اَمّا الفساد فَلَم نُرده ُ. شیخ ابواسحاق شیرازی مؤلف طبقات الفقهاء گوید: ابوالحسین احمد قدوری که رئیس حنفیان بود در تعظیم جانب ابوحامد اسفرائنی عظیم مبالغت می کرد و وزیر ابوالقاسم علی بن حسین مرا حکایت کرد که قدوری میگفت: ان ّ اَباحامِد عنِدی اَفقَه ُ و انظَرُ مِن َ الشافِعی. گفتم: ایّها الوزیر قدوری را عصبیّت حنفیّت بر آن داشته که بر امام شافعیّه اینگونه تجری کرده است و از تابعین محمدبن ادریس یکی را بر وی ترجیح نهاده سخن قدوری در این باب التفات را شایسته نیست چه ابوحامد و کسانی که اعلم و اقدم ازو بوده اند بسی از درجه ٔ شافعی بدورند مَثَل شافعی و مَثَل فقهائیکه پس از وی آمده اند چنانست که شاعر گفته:
نَزَلوا بِمَکَّه فی قَبائل نوفِل
وَ نَزَلت ُ بالبیداء اَبعَدَ مَنزل
و ابوحامد میگفت: ماقُمت ُ مِن مَجلِس النَّظرقَطﱡ فَنَدمت ُ عَلی معنی ینبَغی اَن یُذْکَر فَلَم اَذْکُرْه، یعنی هیچگاه نشد که از مجلس افادت برخیزم و تحقیقی که شایسته ٔ بیان بوده ترک کرده باشم و بر ترک آن پشیمانی خورم. سلیمان بن اَیّوب رازی مؤلف کتاب اشاره و غریب الحدیث یکی از فقهاء شافعیه از شاگردان ابوحامد حکایت کند که: من در بدایت امر سمت شاگردی بوحامد نداشتم روزی بخانه ٔ یکی از علماء دارالسلام میرفتم اتفاقاً عبورم بمدرس بوحامد افتاد دیدم این مسئله را عنوان کرده است که اِذا اولج ثم احَس َّ بالفجر فَنزَع َ لختی گوش فراداشتم و در طرز استدلال و احتجاج ابوحامد تأمّل کردم و با خود گفتم اینچنین محقّقی بارع، ابداع فوائد و حل معضلات کند و من خود را محروم می دارم و از آن سپس همه روزه در مجلس افادت وی حضور یافتم و تحقیقاتی را که در کتاب صیام املاء می کرد فراهم کردم و تعلیقه ای جداگانه ساختم و هم سلیمان گوید که رسم بوحامد آن بود که هرگز فارغ ننشستی تا در جمع افاضل حضور داشت بصحبت علمی میگذرانید و چون بجائی میرفت تلاوت قرآن می کرد حتّی وقتی که بتراشیدن قلم مشغول بود زبان او از قرائت بازنمی ایستاد. قاضی احمدبن خلکان آورده است که فقیهی را در مجلسی با ابوحامدمناظرت افتاد و بر وی پرخاش کرد و کلمات ناسزاوار گفت و چون شب شد نزد او رفته و از در اعتذار و اظهار ندامت درآمد ابوحامد در جواب این دو شعر انشاد کرد:
جَفاء جَری جهراً لَدی النّاس وانبَسط
وَ عُذرٌ اتی سِرَاً فأکَّد ما فَرط
وَمَن ظَن َّ اَن ْ یَمْحو جلی َّ جَفائه
خفی ّ اعتذار فَهْوَ فی اَعْظَم الغلط.
وقتی ابوحامد بعیادت مریضی رفت آن مریض از مقدم وی زیاده خوشنود گشت و این دو بیت در مدح او گفت:
مَرضَت فاشتقت اِلی عائد
فَعادَنی العالَم ُ فی الواحدِ
ذاک َ اِمام بن ابی طاهِر
اَحْمَد ذوالْفضل ِ ابی حامدِ.
و در کتب سیر مسطور است که سیصدونودوهشت به بغداد میان مریدان شیخ مفید که ریاست فرقه ٔ امامیه داشت و تابعان ابوحامد اسفراینی که امام عامه بود نزاعی بزرگ افتاد بمثابه ای که آن دو رئیس بناچار چندی رخ در نقاب غیاب کشیدند و بر وظیفه ٔ تدریس و حق ترویج قیام نتوانستند تفصیل این اجمال بدانسان که ابوالفرج بن جوزی در منتظم و عزالدین بن اثیر درکامل و دیگر علماء اخبار در دیگر کتب آثار آورده اندآن است که روزی یکی از هاشمیین که در بغداد بمحله ٔ باب البصره می نشست بمسجد شیخ مفید درآمد و از در عصبیت آغاز سفاهت کرده نسبت به آن عالم جلیل سخنان نالایق بر زبان راند شیخ از این معنی زیاده آزرده و دلتنگ شد و اصحاب او به حمایت برخاستند و از مردم کرخ که همگی شیعه ٔ امامی بودند گروهی انبوه فراهم آمدند و به سرای قاضی ابومحمدبن الاکفانی رفتند و در کیفر پیشوای خویش زبان هتک دراز کردند و آنگاه در تفحص دیگر اکابر اهل سنت شدند و عامه ٔ شهر بحمایت خواص خود برخاستند و از طرفین میدان تعصب گرم و غبار فتنه بالا گرفت قضا را در همان اوقات مصحفی بدست اهل سنت و جماعت افتاد و چنین مذکور شد که آن مصحف عبداﷲبن مسعود است و آن را با سایر مصاحف اختلافی بسیار بود و در یوم جمعه ٔ بیست وهشتم شهر رجب آن سال اشراف و فقهاء و قضاه مجمعی بزرگ ترتیب کردند و آن مصحف را حاضر ساخته و در آیاتش نظر کردند و مواضع اختلاف برأی العین مشاهدت نمودند ابوحامد و سایر فقها به تحریق آن حکم کرده و فتوی نوشتند و در همان محضر بسوختند چون ایامی چند بر این بگذشت به قادر خلیفه خبر بردند که در شب نیمه ٔشعبان در مسجد حایر مردی شیعی از اهل جسر نهروان بکسانیکه آن مصحف سوختند دشنام و ناسزا می گفته است خلیفه حکم داد تا آنمرد را دستگیر کرده بکشتند و چون مقتول بر آئین تشیع میرفت شیعیان کرخ درباره ٔ او سخنان گفتند و کار به پیکار کشید نائره ٔ قتال در میان مردم کرخ با عامه ٔ باب البصره و باب الشعیر زبانه کشیده ودر آن میانه جمعی از جوانان شیعه بخانه ٔ ابوحامد اسفراینی ریختند ابوحامد از سرای خود بمحله ٔ دارقطن گریخت و کرخیان در آنحال آواز یا منصور یا منصور برداشتند چه خلیفه ٔ فاطمی مصر در آن وقت منصور الحاکم بامراﷲ بود همین که این شعار در حضرت قادر عباسی مذکور شد سخت بهم برآمد و حکم داد تا لشکریان آنچه حاضر درگاهند با عامه پیوندند و در استیصال کرخیان ثبات ورزند چون مدد خلیفه بدان گروه رسید زیاده قوی دل شدند وبر مردم کرخ چیره گشتند و برخی از دیار و مساکن ایشان را که بر کنار شهر دجاج بود بسوختند پس جمعی از اشراف و تجار بنزد خلیفه رفتند و از آن جسارت اغماض طلبیدند و قادر از تجری کرخیان درگذشت و چون امیر ابوعلی عمیدالجیوش که سپهسالار دیالمه بود و از جانب سلطان بهاءالدّوله بویهی ولایت عراق و امارت عسکر داشت از این واقعه استحضار یافت به بغداد درآمد و نخست به جلاء شیخ مفید حکم داد و موکلان بر وی گماشت تا او را از دارالسلام بیرون فرستند شیخ در بیست وسیم رمضان آن سال از بغداد انتقال جست آنگاه از مردم غوغائی جمعی را بگرفت بعضی را به سیاست رسانید و برخی را محبوس داشت ابوحامد به مسجد خویش بازگشت و واعظان از منابر و قصه خوانان از معابر ممنوع گشتند چه عمده ٔ موجبات فتنه و آشوب سخنان ایشان بود پس علی بن مزید که از ارکان امراء بشمار میرفت در حق شیخ مفید توسط کرد و شفاعت او پذیرفته شد و مفید دیگر بار در صدر ریاست برقرار گشت و هکذا وعاظ و قصاصین دستور یافتند و بر سر کار خود رفتند با شرط که از در حمیت و عصبیت خبرهای فتنه آمیز نخوانند و داستان های شورانگیز نگویند. مورخین در حوادث سال چهارصد هجری آورده اند که در رمضان این سال قادر باﷲ را مرضی صعب افتاد بدان پایه که اراجیف در دارالخلافه بموت او شیوع یافت و خبر به قادر بردند در یکی از جمعات بُرد رسول بر دوش و قضیب آن حضرت در دست گرفته برابر مردم بنشست و شیخ ابوحامد اسفراینی بر حسب منزلتی که در بارگاه قادری داشت حاضر گشت و بر لسان ابوالعباس بن حاجب به خلیفه پیغام داد که آیتی چند از کلام مجید تلاوت کند تا مردم به صوت خلیفه آرام گیرند پس قادر به اشارت ابوحامد آواز به این آیات برداشت: لَئن ْ لم یَنْتَه ِ المُنافقُون َ وَ الّذین َ فِی قُلوبِهم مَرَض ٌ وَ الْمُرْجِفون َ فِی المَدینَهِ لَنُغْرِیَنَّک َ بِهِم ثُم َّ لا یُجاوِرونَک َ فیها اِلاّ قَلیْلاً. مَلْعونین َ اَیْنَما ثقِفوا اُخِذوا و قُتِّلوا تقتیلاً. (قرآن 60/33 و 61). چون لطف اختصاص این آیات بقرائت منوط بترجمت بود ظاهر کلمات مبارکات بپارسی ترجمت شد تا به ظهور رسد که قادر از کتاب مبین تا چه حد آیت مناسب مقام تلاوت کرده. فرماید: سوگند یاد می کنم که اگر کسانی که نفاق می ورزند و آنان که در دل مرضی دارند و مردمی که اراجیف اخبار انتشار دهند از شیوه و شعار خویش بازنایستند البته ترا بر ایشان مسلط سازم بدان پایه که از آنجمله جز قلیلی در جوار تو نمانند بر حالتی که همگان از رحمت خدای رانده باشند هر جا بدست آیند گرفتار گردند و با تیغ مسلمانان درگذرند. چون مردم بغداد صوت خلیفه اصغاء کردند آواز بگریه برآوردند و او را دعا گفته بازگشتند و هم در کتب سیر ثبت است که چون صبح دولت بنی فاطمه از افق مغرب زمین طالع گشت از شام پرچم آن سلسله روز خلافت آل عباس تار شد چه حکم آن طبقه از اقطار اسپانی و افریقا و برخی از قسمت آسیا رسید و جمع خراج مصر جزو دیوان ایشان گردید پس اولاد عباس از در التباس درنسب آن گروه قدح کردن گرفتند. قادرباﷲ در سال چهارصدودو فرمان داد تا در بغداد مجلسی عظیم تشکیل نمودندوجوه اشراف و مشایخ فقهاء و صنادید قضاه و دیگر علما در آن محفل انبوه شدند شیخ ابوحامد که آنزمان در بحبوحه ٔ ریاست بود نیز حاضر آمد و محضری عریض برداشتند و هر یک گواهی خویش در طعن نسب آن سلسله ثبت کردندو نژاد ایشان از جرائد بنی هاشم بیرون کردند ابوحامداسفراینی بر حسب هواخواهی خلفا سجلی صریح در قدح آن طبقه مرقوم داشت آنچه ابن اثیر در ضبط اسامی حاضران مجلس نوشته که شریف ذوالحسبین رضی نیز مانند نقیب ذوالمجدین علم الهدی و شیخ اجل محمدبن النعمان المفید شهادت خویش بر طبق سایر سجلات درج کردند منافی گفته ٔ دیگر مورخین است و ابوحامد به شب شنبه ٔ نوزدهم شهر شوال از سال چهارصدوشش هجری قمری در بغداد وفات یافت و عمر او شصت ویک سال و چندماه بود. ابوالفرج بن جوزی گوید نعش ابوحامد را بخارج بغداد حمل دادند تشییع جنازه ٔ او را انبوهی عظیم و ازدحامی عام از مردم دارالسلام فراهم آمد و ابوعبداﷲبن مهتدی که خطیب جامع منصور بود بر وی نماز گذارد و ثانیاً جنازه ٔ او را به شهر آورده در سرای خود به خاک سپردند و در سال چهارصدوشانزده بار دیگر استخوانهای وی را به باب الحرب نقل دادند و از مصنّفات اوست: تعالیق مختصر مزنی و کتاب بستان. و تعالیق کبری - انتهی. رجوع به روضات الجنات ص 46 س 32 و ص 47 همان کتاب س 3 و یتیمهالدهر ثعالبی و نامه ٔ دانشوران ج 1 ص 284 و رجوع به ابوحامد اسفراینی... شود.

حل جدول

حایر

حیران، سرگشته، سرگردان


سرگشته و سرگردان

حایر


آداب همراه داشتن تربت سیدالشهدا

تا می توانی تربت مبارک حضرت سیدالشهدا را با خود همراه داشته باشد و با آن نماز بخوان که هم ثواب زیادی دارد و هم تو را از خطرات و بلاها محافظت می کند. مقدار بسیار اندکی از آن را در اول هر ماه در آب حل کن و بخور تا عشق حسین علیه السلام با خونت عجین شود. البته باید حرمت آن را نگه داری و در جای مناسب با خود حمل کنی و حتماً آن را در چیزی قرار بده که با فرش و قالی و لباس، تماس مستقیم نداشته باشد.
1- در روایت است که حوریان بهشت چون یکی از ملائکه را می بینند که از برای انجام کاری به زمین می آید به او التماس می کنند که برای ما تسبیح و تربت قبر امام حسین علیه السلام را هدیه بیاور
مفاتیح الجنان: ص 947 به بعد
2- نقل شده است که شخصی گفت: حضرت امام رضا علیه السلام برای من از خراسان بسته متاعی فرستاد، چون گشودم در میان آن خاکی بود. از آورنده آن پرسیدم که این خاک چیست؟ گفت: خاک قبر امام حسین است و هرگز آن حضرت از جامه و غیر جامه چیزی به جایی نمی فرستد مگر آنکه این خاک را در میان آن می گذارد و می فرماید: این امان است از بلاها به اذن و مشیّت خدا.
مأخذ پیشین، همانجا
3- امام صادق علیه السلام به ابوحمزه ثمالی فرمود: از تربت قبر امام حسین علیه السلام می توان شفا کرد (از خاکی بردارند که از میان قبر تا چهار فرسخ فاصله باشد) پس بگیر از آن خاک که شفای هر درد است و سپری است برای دفع هر چه از آن می ترسی و هیچ چیز با آن برابری نمی کند از چیزهایی که از آن طلب شفا می کنند به غیر از دعا. چیزی که آن را فاسد می کند آن است که در ظرفها و جاهای بد می گذارند و نیز کم بودن یقین کسانی که بدان معالجه می کنند. هر کس یقین داشته باشد که این خاک از برای او شفاست هر گاه معالجه به آن کند او را کافی خواهد بود و محتاج به داروی دیگری نخواهد شد.
آن تربت را شیاطین و کافران جن فاسد می کنند، چون حسد می برند فرزندان آدم را بر آن و خود را به آن می مالند. به طوری که بیشتر نیکی و بوی خوش آن بر طرف می شود و هیچ تربت از حایر قبر امام حسین علیه السلام بیرون نمی آید مگر مهیا می شوند از برای آن تربت، آنقدر که ایشان را به غیر از خدا نمی تواند بشمرد و آن تربت در دست صاحبش است و ایشان خود را بر آن می مالند و ملائکه نمی گذارند ایشان را که داخل حایر شوند. اگر تربت از شرّ اینها سالم بماند هر بیمار را که به آن معالجه نمایند در آن ساعت شفا می یابد. پس چون تربت را برداری پنهان کن و نام خدا را بر آن بسیار بخوان و شنیده ام که بعضی از آنها که تربت را بر می دارند آن را سبک می شمارند.
همان مأخذ، همانجا
4- در روایت است که سجده به تربت امام حسین علیه السلام هفت حجاب را پاره می کند، یعنی باعث قبولی نماز می شود و مشهور میان علما آن است که خوردن خاک، مطلقاً جایز نیست مگر تربت مقدّس امام حسین علیه السلام به قصد شفا. که اندازه آن به قدر درشتی عدسی باشد که در دهان بگذارد و پس از آن آب بخورد.
مأخذ سابق، ص 947 به بعد

فرهنگ معین

حایر

(یِ) [ع. حائر] (اِفا.) سرگشته، سرگردان.

فرهنگ عمید

حایر

سرگشته، سرگردان،

مترادف و متضاد زبان فارسی

حایر

سرگشته، سرگردان، حیران


سرگشته

دربه‌در، آواره، سرگردان، حایر، حیران، حیرت‌زده، دودل، گیج، متحیر، هاج‌وواج، درمانده، فرومانده، بیچاره، مستاصل، شوریده، شیدا، آشفته، آسیمه‌دل، عاشق، مضطرب، سراسیمه، آسیمه‌سر، هراسان، واخورده

فرهنگ فارسی هوشیار

حایر

(اسم) سرگردان سرگشته.

معادل ابجد

حایر

219

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری