معنی حبیب خدا
حل جدول
مهمان، کاسب
لغت نامه دهخدا
حبیب. [ح َ] (اِخ) ابوعبدالرحمان. رجوع به حبیب بن سند شود.
حبیب. [ح َ] (اِخ) مظفرشاه. رجوع به مظفرشاه ثالث حبیب... شود.
حبیب. [ح َ] (اِخ) هلالی. رجوع به حبیب بن هوزه شود.
حبیب. [ح َ] (اِخ) ابن حماطه. رجوع به حبیب بن حمامه شود.
حبیب. [ح َ] (اِخ) ابوضمره کنیت اوست. رجوع به حبیب کلاعی شود.
حبیب. [ح َ] (اِخ) مولای انصار. رجوع به حبیب بن سعد شود.
حبیب. [ح َ] (اِخ) واسطی. رجوع به حبیب بن نصربن زید شود.
حبیب. [ح َ] (اِخ) ابن مطهر اسدی. رجوع به حبیب بن مظاهر اسدی شود.
حبیب. [ح َ] (اِخ) فارسی. مکنی به ابی محمد. رجوع به حبیب عجمی شود.
حبیب. [ح َ] (اِخ) ابن غالب. رجوع به غالب بن حبیب شود. (لسان المیزان ص 172).
حبیب. [ح َ] (اِخ) ابن بعیص. ابن کلبی او را بدین نام خوانده است. رجوع به حبیب بن حبیب بن مروان شود. (الاصابه ج 1 ص 319).
حبیب. [ح َ] (اِخ) تمیمی حنکلی. صحابیست. رجوع به حبیب بن حبیب بن مروان شود.
حبیب. [ح َ] (اِخ) ابن هوذهبن حبیب بن زبیر هلالی. از اخوال یونس بن حبیب است. وی از مندل بن علی روایت دارد. رجوع به ذکر اخبار اصبهان ج 1 ص 295 شود.
حبیب. [ح َ] (اِخ) ابن شهید. مکنی به ابی محمد یا ابی شهید. محدث است. رجوع به ابی محمد حبیب... شود.
معادل ابجد
627