معنی حدید

لغت نامه دهخدا

حدید

حدید. [ح َ] (ع ص) تیز. (دهار) (ادیب نطنزی) (نصاب). چیزی که آن را تیز کرده باشند. (غیاث). تند. بُرنده. نوک تیز. لب تیز. ذرب. ذربه. نافذ. لب تیز. (ادیب نطنزی) (مهذب الاسماء). تیغ تیز. (زمخشری). تیز: و لشجره [اَی لشجرالأترج] شوک حدید. (ابن البیطار). شمشیر اگرچه به بأس شدید و حدّ حدید موصوف است مأمور امر ومحکوم حکم تقدیر است. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 ص 411). ج، حدیدات، حدائد، حِداد. (منتهی الارب). || ماضی. نافذ. ثاقب: فبصرک الیوم حدید. (قرآن 22/50). || رجل حدید؛ مرد تیزفهم. || مرد زودخشم. || مرد چرب زبان. (منتهی الارب). || هم سامان. هم حدّ. مجاور. همسایه: فلان ٌ حدید فلان، زمین او به زمین آن دیگر پیوسته است. (ادیب نطنزی). || دلاور. ج، اَحِدّاء، اَحِدّه، حِداد. (منتهی الارب).

حدید. [ح َ] (اِخ) نام سوره ٔ پنجاه وهفتم قرآن و مدنی است، دارای بیست ونه آیه و آغاز میشود به: سبح ﷲِ ما فی السموات و الأرض... پس از واقعه و پیش از مجادله است.

حدید. [ح َ] (اِخ) ابن حکیم ازدی. از ابوجعفر باقر و صادق روایت دارد. اوبرادر مرزام است و دارقطنی در «مؤتلف و مختلف » هر دو را یاد کرده گوید: از شیوخ شیعه بود. شیخ طوسی نیز او را در رجال یاد کرده گوید کنیتش ابوعلی است. نجاشی او را ثقه داند. علی بن حکم گوید فرزندش علی از وی روایت کرده است. (لسان المیزان ج 2 صص 181- 182).

حدید. [ح َ] (اِخ) از بطون هواره، قبیله ای از بربر. (صبح الاعشی ج 1 ص 364).

حدید. [ح َ] (اِخ) (جبل الَ...) در دریای هند است، و از آن کوه، آهنی سرخ به حصول پیوندد که چون زخمی از آن بر کسی زنند، ازموضع جراحت خون ترشح ننماید، اما کسان را گمان شود که آنرا داغ کرده اند. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 675).

حدید. [ح َ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر، واقع در 53هزارگزی شمال خاوری شادگان، کنار راه فرعی اتومبیل رو اهواز به شادگان. دارای 50 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).

حدید. [ح َ] (ع اِ) آهن. (دهار) (ادیب نطنزی) (ترجمان عادل بن علی منسوب به جرجانی). و هو علی ثلاثه اصناف: شابورقان و نرم آهن و فولاد مصنوع. و الشابورقان، هو الفولاد الطبیعی. و الفولاد المصنوع، هو المتخذ من نرم آهن. (از مفردات قانون ابوعلی سینا). و خوارزمی در مفاتیح العلوم گوید: آهن یکی از اجساد صناعت کیمیاست و از آن در صناعت کیمیا به مریخ کنایت کنند. (مفاتیح العلوم خوارزمی). ابوریحان گوید: معنی أنزلنا الحدید (25/57) در قرآن خلق آن است... و معدن آن دو قسم است: نرم آهن که آن را ماده خوانند، و سخت و آن را شابرقان گویند و آن را نر خوانند که قابل آب دادن است. و نرم آهن بر دو قسم است یکی خود آن آهن و دیگر آبی که هنگام اذابت از آن جدا گردد و آن را دوص خوانند و بفارسی «استه » و بنواحی زابلستان آنرا رو خوانند که زودتر از آهن آب و جاری شود و آن سفید و سخت نقره فام است. (الجماهر بیرونی ص 247).
خواص طبی: صاحب اختیارات گوید: بپارسی آهن میگویند و آن سه نوع است: شابورقان در مامن و فولاد مصنوع و فولاد معدنی بود و فولادطبیعی معدنی شابورقان است و سابرقان نیز گویند و آن فولاد نر است و فولاد مصنوع از نرم آهن گیرند و زنجار آن را زعفران الحدید خوانند، قابض و اکال است. و خبث الحدید ضعیفتر از زنجار آن بود و صفت وی در خاء گفته شود. و توبال آن در تا گفته شد در باب آهن سرخ کرده را اگر در آب اندازند، یا شیر، شکم ببندد و ریش روده و ورم سپرز و بیضه و استرخاء معده و سلس البول و درد مقعد را نافع بود و باه را قوت دهد خاصه آبی که آهن گران آهن گرم کرده در آن می اندازند، و آنرا دوص خوانندو ماءالحدید خوانند، و گزیدگی سگ دیوانه را بغایت نافع بود وقتی که نداند. و براده ٔ آهن چون در شراب که مسموم بود اندازند زهر را مجموع به خود کشد و آن شراب چون بخورند زیان ندارد. و براده ٔ آهن چون بخورند درد شکم سخت و خشکی دهن و دردسر آورد، مداواه آن به شیر تازه و بعض ادویه ٔ مسهله ٔ قوی کنند بعد از آن مسکه و روغن بیاشامند و روغن بنفشه و روغن گل و سرکه بر سر مالند و بقدر یک درم مغناطیس بخورند و مراق و سمد و روغن گاو در خواص آورده اند که چون براده ٔ آهن بر کس بندند که دندان گزد (در خواب دندان کرچد) دیگر نگزد. (اختیارات بدیعی). و حکیم مؤمن آرد: آهن نر وماده می باشد و نر او فولاد و ماده ٔ او نرم آهن است، در دوم گرم و در سیم خشک و فولاد طبیعی را شابورقان و مصنوع از نرم آهن را استام نامند و چون شاخ سوخته ٔ بزو حجرالرخام را بالسویه بر آهن مالیده در آتش سرخ کنند بسیار نرم شود و فنر عبارت از او است و هرگاه بارصاص یا مرقشیشا یا رحج الفار یا زرنیخ بگدازند به مرتبه ٔ رصاص زودگداز گردد و بدستور چون با نحاس بگدازند و بعد از آن با شوره نحاس را از او بسوزانند بغایت زودگداز گردد و فولاد مصنوع که متعارف و بسیار است طریق ساختن آن است که آهن متعارف را در کوره ٔ مخصوص به آتش بسیار شدید تا یک هفته بتابند حنظل و صبر و هرچه در تلخی قوی باشد یا زهرهای حیوانات سائیده بر او ریخته آن مقدار بتابند که در جسم او داخل شود و گویند چون آهن را تافته یک بار در روغن کنجد تطفیه کرده بار دیگر در آب اطفا نمایند اقسام آهن را مثل آهن ربا به خود جذب میکند و آب آهن تافته بغایت مقوی باه و قابض و جهت جراحت امعا و اسهال مزمن و بواسیری و ورم سپرز و تقویت معده و سلس البول و درد مقعد و گزیدن سگ دیوانه و رفع زردی رخسار و هیضه نافع و شراب به آهن تافته در رفع خفقان و استسقا و ضعف جگر و معده وباه قوی تر از آب تفته است و دوغ به آهن تافته در اسهال دموی و نزف حیض و استرخاء مقعد قوی تر است و خبث الحدید و زعفران الحدید مذکور خواهد شد. (تحفه ٔ حکیم مؤمن). و رجوع به تذکره ٔ داود ضریر انطاکی شود:
دل و برش به چه ماند به سختی و نرمی
یکی به سخت حدید و یکی به نرم حریر.
مسعودسعد.
تنگ گرداند جهان چاره را
آب گرداند حدید و خاره را.
مولوی.
ظاهر آن است کآن دل چو حدید
درخور جسم چون حریر تو نیست.
؟
- اعمال حدید، جراحی. دستکاری.
|| وسیله ٔ ضرب سکه. (النقود العربیه). و رجوع به حدیده شود.

فرهنگ معین

حدید

(ص.) تیز، برنده، (اِ.) آهن. [خوانش: (حَ) [ع.]]

فرهنگ عمید

حدید

پنجاه‌وهفتمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۲۹ آیه،
[قدیمی] آهن،
(صفت) [قدیمی] تیز و برنده،

حل جدول

حدید

آهن

مترادف و متضاد زبان فارسی

حدید

آهن، پولاد، برا، تند، تیز

عربی به فارسی

حدید

اهن , اطو , اتو , اتو کردن , اتو زدن , اهن پوش کردن

فرهنگ فارسی هوشیار

حدید

آهن تیز، برنده، تند تیز، برنده، تند

فرهنگ فارسی آزاد

حدید

حَدِیْد، آهن، نام سورهء 57 قرآن که مدنیّه می باشد و 29 آیه دارد،

حَدِیْد، در بعضی جُمَل و عبارات اشاره به شیء آهنی مورد سخن می باشد مثل بیانِ مبارک:«هنوز اثر حدید بر گردن باقی است» که منظور از حَدِید زنجیر قَرَه کُهَر است که در سجن اکبر (سیاه چال) بر گردنِ مبارک بود،

حَدِیْد، قاطع، تیز و بُرنده، تیزفهم، سَرِیْعُ الْغَضَب (جمع:اِحْداء، حِداد)،

معادل ابجد

حدید

26

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری