معنی حرامی

لغت نامه دهخدا

حرامی

حرامی. [ح َ ما] (ع ص، اِ) ج ِ حَرْمی ̍.

حرامی. [ح َرْ را] (اِخ) موسی بن ابراهیم. محدث است. (منتهی الارب).

حرامی. [ح َرْ را] (اِخ) محمد... بن حفص. محدث است. (منتهی الارب).

حرامی. [ح َ] (حامص) حرمت. ناروائی.

حرامی. [ح َ می ی] (ع ص، اِ) دزد راه زن. دزد قاطع طریق. دزد بیابانی. راهزن. (شرفنامه ٔ منیری). رهزن: گفت ای برادر حرم در پیش است و حرامی از پس. (گلستان). و حکما گویند: چار کس از چار کس بجان برنجند، حرامی از سلطان، دزد از پاسبان و فاسق از غماز و روسپی از محتسب. (گلستان).
ترک عمل بگفتم و ایمن شدم ز عزلت
بی چیز را نباشد اندیشه از حرامی.
سعدی.
به حرامی چو شحنه شد خندان
به حرمدان فروبرد دندان.
اوحدی.
- امثال:
حرامی باش، حرامی سفره مباش، یعنی گاه ِ خوردن رعایت اکیل بکن و سهم او مخور.
|| حرامزاده. ولدالحرام. || کولی. لوری. لولی. غره چی. قرشمال. غربال بند.

حرامی. [ح َ] (ص نسبی) منسوب به جد اعلی، یعنی حرام انصاری. (سمعانی).

حرامی. [ح َ] (اِخ) قاسم بن علی بن محمدبن عثمان حریری. صاحب مقامات است و از اهل میشان بصره است.

حرامی. [ح َ] (اِخ) عیسی بن مغیره. از شعبی روایت دارد، و ثوری از وی، و منسوب است به حرام خطه ای از کوفه و جد ایشان حرام بن سعدبن مالک تمیمی است. (معجم البلدان).


نمک حرامی

نمک حرامی. [ن َ م َ ح َ] (حامص مرکب) نمک به حرامی. نمک حرام بودن. حق ناشناسی. ناسپاسی. کفران نعمت.

مترادف و متضاد زبان فارسی

حرامی

دزد، راهزن، سارق، شبرو، عیار، قطاع‌الطریق، حرامکار، مشروبات الکلی

گویش مازندرانی

حرامی

حرام زاده

فرهنگ فارسی آزاد

حرامی

حُرامِیّ، کسی که عمل حرام انجام دهد- گناهکار- دزد،

فرهنگ عمید

حرامی

حرام بودن،
(اسم) [عامیانه] نوشیدنی الکلی،
=حرامی کردن: (مصدر لازم) [عامیانه] مرتکب شدن فعل حرام،

دزد، راهزن،

فرهنگ معین

حرامی

(ص نسب.) حرامکار، (اِ.) دزد، راهزن. [خوانش: (حَ)]

حل جدول

حرامی

راهزن، دزد، سارق

دزد، راهزن

فرهنگ فارسی هوشیار

حرامی

دزد راهزن ‎ (صفت) منسوب به حرام حرامکار، (اسم) دزد راهزن.

معادل ابجد

حرامی

259

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری