معنی حرام کردن
مترادف و متضاد زبان فارسی
تحریم کردن، حرام دانستن، ضایع کردن، نابود ساختن، نفله کردن، تباه ساختن
فارسی به انگلیسی
Idle, Interdict, Misspend, Squander, Trifle, Waste
فارسی به ترکی
haram etmek
لغت نامه دهخدا
حرام کردن. [ح َ ک َ دَ] (مص مرکب) منع کردن. تحریم. حظر. (ترجمان عادل) (دهار) (تاج المصادر بیهقی). اِبسال. (تاج المصادر بیهقی). نهی. حجر. احرام. تحریج. بازداشت. بازداشتن. منع: و ما [مسعود] حرمت بزرگ او را، این بقعت بر خود حرام کردیم، جز به زیارت اینجا نیاییم. (تاریخ بیهقی ص 257).
حلال کردم بر خویشتن فراق حرام
حرام کردم بر خویشتن وصال حلال
که در وصال بود انده از نهیب فراق
که در فراق بود شادی از امید وصال.
قطران.
بقصد و عمد چو چیزی حلال دارد دهر
بسوی خویش مر آنرا حرام باید کرد.
ناصرخسرو.
اینْت مسکر حرام کرد چو خوک
و آنْت گفتا بجوش و پُر کُن طاس.
ناصرخسرو.
جمله بر خود حرام کرده بدی
هرچه مادون کردگار عظیم.
ناصرخسرو.
جماعتی که نظر را حرام میگویند
نظر حرام بکردند و خون خلق حلال.
سعدی.
که گفت در رخ زیبا حلال نیست نظر
حلال نیست که بر دوستان حرام کنند.
سعدی.
چارپائی برآورد آواز
و آن تلذذ بر او حرام کند.
سعدی.
|| حرام کردن پوست، ناپیراستن آن. || تلف و تباه کردن چیزی نه برای نتیجه و فائده.
حرام
حرام. [ح َ] (اِخ) نام محله و خطه ٔ بزرگی است در کوفه که آن را بمناسبت نسبت به حرام بن کعب بنی حرام گویند. || و نیز بنی حرام محله ٔ بزرگی در بصره است و منسوب به حرام بن سعدبن عدی میباشد. (مراصدالاطلاع) (معجم البلدان).
حرام. [ح َ] (اِخ) رجوع به مسجدالحرام شود.
حرام. [ح َ] (اِخ) ابن عثمان مدنی. از اعلام است. (منتهی الارب).
حرام. [ح َ] (اِخ) ابن عوف بلوی. صحابی است. (منتهی الارب) (تاج العروس).
حرام. [ح َ] (ع مص) منع کردن. (غیاث اللغات). حظر. ممنوع کردن چیزی را. اِحْماء. حرمت. || ناروا شدن. (زوزنی). ناروا گردیدن. در حال تعدی با کردن و فرمودن و گردانیدن، و در لزوم با شدن و گردیدن صرف شود.
فرهنگ فارسی هوشیار
حل جدول
تحریم
عربی به فارسی
تابو , حرام , منع یا نهی مذهبی , حرام شمرده
فارسی به آلمانی
Abfall [noun], Öde (f), Vergeuden, Verschwenden
فرهنگ فارسی آزاد
حَرام، اِحرام بسته- لباس حجّ پوشیده (جمع:حُرُم)، (بمعنای دیگر حرام توجه شود)،
معادل ابجد
523