معنی حریت

لغت نامه دهخدا

حریت

حریت. [ح ُرْ ری ی َ] (ع اِ) زمین نرم ریگناک.

حریت. [ح ُرْ ری ی َ] (ع مص جعلی، اِمص) آزادی. (دهار). آزادمردی. حَرار. حُرّی. آزاد شدن. آزادمرد شدن. (دهار). آزادگی: می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد... و افعال ستوده و اقوال پسندیده مدروس گشته... و مکر و خدیعت بیدار و وفا و حریت در خواب. (کلیله و دمنه). امابه مروت و حریت آن لایق تر که مرا بدین آرزوها برسانی. (کلیله و دمنه). و ذکر حریت و حقگذاری او بدان مخلد گردیده آمد. (کلیله و دمنه). || اصیل شدن. || آزاد شدن از قید بندگی و مملوکیت.

فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی آزاد

حرّیت

حُرِّ یَّت، آزادی، آزادگی، آزادی عمل، اشرافِ قوم، خلوص،

فرهنگ عمید

حریت

آزادی،
آزادگی، آزادمردی، آزادمنشی،

حل جدول

حریت

از روزنامه های ترکیه

روزنامه ترکیه ای

آزادگی


آزادگی و حریت

وارستگی


از روزنامه های ترکیه

حریت


آزادگی و مردانگی

حریت


از روزنامه‌های چاپ ترکیه

حریت

فرهنگ معین

حریت

(حُ رّ یَّ) [ع. حریه] (اِمص.) آزادگی، آزادمنشی.

مترادف و متضاد زبان فارسی

حریت

آزادمنشی، آزادگی، آزادی، آزادمردی، آزاده‌خویی، حمیت، رادی، وارستگی،
(متضاد) بردگی

فرهنگ فارسی هوشیار

حریت

آزادی، آزاد شدن، آزاد مرد شدن، آزادگی

واژه پیشنهادی

حریت و رهایی

آزادی

وارهیدن-وارستگی-

معادل ابجد

حریت

618

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری