معنی حریفان

حل جدول

حریفان

اضداد

واژه پیشنهادی

لغت نامه دهخدا

اتنان

اتنان. [اَ] (ع اِ) ج ِ تِن ّ. همتایان و حریفان و همزادان.


صرعان

صرعان.[ص ِ] (ع اِ) دو مرد کشتی گیر. دو حریف. یقال: هما صرعان، ای حریفان. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء).


صف نشین

صف نشین. [ص َ ن ِ] (نف مرکب) مهمان. محفلی:
صف نشینان نیکخواه و پیشکاران باادب
دوستداران صاحب اسرار و حریفان دوستکام.
حافظ.


صاحب اسرار

صاحب اسرار. [ح ِ اَ] (ص مرکب) رازدار. نگاهدار سِر:
صف نشینان نیکخواه و پیشکاران باادب
دوستداران صاحب اسرار و حریفان دوستکام.
حافظ.


فتی

فتی. [ف ُ ت َی ی] (ع اِ مصغر) مصغر فَتی ̍. (اقرب الموارد). || کاسه ٔ حریفان شوخ و بیباک. (منتهی الارب). قدح الشطار. (اقرب الموارد).


گردپای نشستن

گردپای نشستن. [گ ِ ن ِ ش َ ت َ] (مص مرکب) چهارزانو نشستن. مربع نشستن. احتباک. (منتهی الارب):
بنشست گردپای و حریفان فرونشاند
پیش کنیزکان و غلامان بر قطار.
سوزنی.


غربت گرای

غربت گرای. [غ ُ ب َ گ َ / گ ِ] (نف مرکب) آنکه به غربت تمایل کند. غربت گزین:
به یاد حریفان غربت گرای
کز ایشان نبینم یکی را به جای.
نظامی.

فرهنگ عمید

نظاره

نظر ‌کردن، نگریستن: سخن درست بگویم نمی‌توانم دید / که می خورند حریفان و من نظاره کنم (حافظ: ۷۰۰)،


غربت گرا

آن‌که مایل و راغب به غربت باشد، غربت‌گزین: به یاد حریفان غربت گرای / کز ایشان نبینم یکی را به جای (نظامی۵: ۷۷۵)،

فرهنگ فارسی هوشیار

ناتلنگی کردن

(مصدر) بد عهدی کردن نارفاقتی کردن: توکه ازاهل تلنگی برارباب نیاز ناتلنگی مکن و بهر حریفان بنواز. (گل کشتی)


کاسه باز

(صفت) کسی که کاسه بازی کند، محیل مکار: } از حریفان قمار برده بسی کاسه بازی چنین ندیده کسی ‎. { (میر یحیی شیرازی)


لعل رنگ

لال رنگ سرخرنگ دارای رنگ لعل سرخ رنگ: حریفان خراب از می لعل رنگ سر چنگی از خواب در بر چو چنگ. (سعدی لغ. )


گرده پوشیدن

(مصدر) مالیدن خاک زمین و زورخانه را بر بدن بهنگام کشتی: گرده پوشید اگر شیر صفت آهویی باز هنگامه کشتی است حریفان هویی خ (میرنجات)

معادل ابجد

حریفان

349

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری