معنی حصا

لغت نامه دهخدا

حصا

حصا. [ح َص صا] (اِخ) نام چند کوه از آن بنی ابی بکربن کلاب. وبعضی گفته اند: نام بزرگترین آب قبیله ٔ مزبور است.

حصا. [ح َ] (ع اِ) حصاء.سنگ ریزه ها. و آن جمع حصاه است. رجوع به حصاء شود. ودر تداول فارسی زبانان همزه ٔ آخرش افتد:
وینکه بجوی اندر از عکس گل
سرخ عقیق است تو گوئی حصاش.
ناصرخسرو.
در این حصار خفتن من هست بر حصیر
چون بر حصیر گویم خود هست بر حصا.
مسعودسعد.
نقشها را میخورد صدق عصا
چشم فرعون است پرگرد و حصا.
مولوی.
پای نابینا عصا باشد عصا
تا نیفتد سرنگون او بر حصا.
مولوی.
چشم بینا بهتر از سیصد عصا
چشم بشناسد گهر را از حصا.
مولوی.
عبدالقادر گیلانی را دیدند در حرم کعبه روی بر حصا نهاده و میگفت... (گلستان).
یارب بدست او که قمر زو دو نیم شد
تسبیح گفت در کف میمون او حصا.
مولوی.

فرهنگ عمید

حصا

سنگ‌ریزه،

حل جدول

حصا

سنگریزه

سنگ ریزه

فرهنگ فارسی هوشیار

حصا

سنگ ریزه ها

معادل ابجد

حصا

99

قافیه

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری