معنی حضارت

لغت نامه دهخدا

حضارت

حضارت. [ح ِ / ح َ رَ] (ع اِ) شهر. حضر. || (اِمص) اقامت در شهر. (آنندراج). مقیم بودن. به حضر اقامت کردن. مقابل بداوت. شهرنشینی. رجوع به حضاره شود.

حضارت. [ح َ رَ] (ع مص) حاضر آمدن. || حاضر کردن. || مقیم شدن بشهر. مقیم بودن به حضر. اقامت کردن. مقابل بداوت.

فرهنگ معین

حضارت

(حَ یا حِ رَ) [ع. حضاره] (اِمص.) شهرنشینی، ساکن شدن در شهر.

فرهنگ عمید

حضارت

شهرنشینی، اقامت در شهر، تمدن،

حل جدول

حضارت

شهرنشینی

مترادف و متضاد زبان فارسی

حضارت

شهرنشینی،
(متضاد) چادرنشینی، تمدن، مدنیت،
(متضاد) بداوت، بدویت، بادیه‌نشینی

فرهنگ فارسی هوشیار

حضارت

حاضر آمدن، حاضر کردن

فرهنگ فارسی آزاد

حضارت

حَضارَت، شهرنشینی- تمدن- مدنیت، از وسائل یا مردم یا مظاهر علم و صنعت،

معادل ابجد

حضارت

1409

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری