معنی حفظ تندرستی و سلامت

حل جدول

حفظ تندرستی و سلامت

بهداشت


سلامت و تندرستی

عافیت، صحت


تندرستی

عافیت، سلامت، سلامتی، صحت

صحه

گویش مازندرانی

تندرستی

سلامتی، تندرستی، مبارک

فرهنگ فارسی هوشیار

تندرستی

سلامت صحت مزاج.


سلامت

‎ درستی تندرستی، بهبودی، بی آکی، رهایی، رستگاری ‎ (مصدر) بی گزند شدن بی عیب شدن، رهایی یافتن نجات یافتن، (اسم) امنیت، عافیت تندرستی، نجات رستگاری، خلاص از بیماری شفا، آرامش صلح، (صفت) سالم تندرست: پدرم سلامت است. یا سلامت نفس. نیک نفسی خیر اندیشی. یا بسلامت. به هنگام خداحافظی گویند بسلامت برو. یا به سلامت بودن. سالم بودن. یا بسلامت ماندن. در امان بودن مصون ماندن. یا سرت بسلامت. بتو تسلیت میگویم. بی گزند شدن و بی عیب گشتن

مترادف و متضاد زبان فارسی

تندرستی

سلامت، سلامتی، صحت، عافیت،
(متضاد) بیماری، عارضه، ناخوشی

لغت نامه دهخدا

تندرستی

تندرستی. [ت َ دُ رُ] (حامص مرکب) سلامتی و صحت و بی مرضی و توانایی و قوت بدن و شهند. (ناظم الاطباء). از: تندرست + َی (مصدری)... پهلوی تندرستی، سلامت. (از حاشیه ٔ برهان چ معین):
ترا ای جوان تندرستی و بخت
همانا و همواره با تاج و تخت.
فردوسی.
به نیک اختر و تندرستی شدن
به پیروزی و شاد بازآمدن.
فردوسی.
همه تندرستی به فرمان اوست
همه نیکویی زیر پیمان اوست.
فردوسی.
ترا تندرستی از آن شد کنون
که بر نیکویی رای تو شد فزون.
فردوسی.
تندرستیش باد و روزبهی
کامگاری وقدرت و امکان.
فرخی.
به تندرستی و شاهنشهی و روزبهی
همی گذار جهان را بکام و خود مگذر.
فرخی.
مثل زنند که آید پزشک ناخوانده
چو تندرستی تیمار دارداز بیمار.
ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 281).
کنونم زور، لختی در تن آمد
نشاط تندرستی در من آمد.
(ویس و رامین).
دو چیز است اندر جهان نیکتر
جوانی یکی، تندرستی دگر.
اسدی.
و چون عالمی نبود در میان ایشان و آن نعمت و تندرستی درمیان ایشان نماند. (قصص الانبیاء ص 131). از اینجا بتوان دانست که تندرستی را و درست اندامی را و کار هر اندامی را سبب نخستین آنست که مزاج اندامها یکسان همه معتدل باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
ایمنی را و تندرستی را
آدمی شکر کرد نتواند
در جهان این دو نعمتی است بزرگ
داند آنکس که نیک و بد داند.
مسعودسعد.
ز جمله نعمت دنیا چو تندرستی نیست
درست گردد این گر بپرسی از بیمار.
ادیب صابر.
تندرستی و رای سلطانی است
از دو تن پرس و شرح آن بشنو.
خاقانی.
درآمد کار اندامش به سستی
به بیماری کشید از تندرستی.
نظامی.
همی تا پای دارد تندرستی
ز سختی ها نگیرد طبع سستی.
نظامی.
بس گُرْسنگی که سستی آرد
در هاضمه تندرستی آرد.
نظامی.
پس از پنجَه ْ نباشد تندرستی
چهل ساله فروریزد پر و بال.
نظامی.
تندرستی و ایمنی و کفاف
این سه مایه ست و آن دگر همه لاف.
نظامی.
نمی خواستم تندرستی ّ خویش
که دیگر نیاید طبیبم به پیش.
سعدی (بوستان).
کسی قیمت تندرستی شناخت
که یکچند بیچاره در تب گداخت.
سعدی (بوستان).
لاجرم حکمتش بود گفتار
خوردنش تندرستی آرد بار.
سعدی (گلستان).
رسول گفت علیه السلام این طایفه را طریقی هست که تا اشتها غالب نشود نخورند و هنوزاشتها باقی باشد که دست از طعام بدارند. حکیم گفت این است موجب تندرستی. (گلستان).
آخر به زکات تندرستی
فریاد دل شکستگان رس.
سعدی.
با ضعف و ناتوانی همچون نسیم خوش باش
بیماری اندرین ره بهتر ز تندرستی.
حافظ.
رجوع به تندرست و درست شود.
- ناتندرستی، بیماری. ضعف:
تهی نیست از تره ای خوان من
ز ناتندرستی است افغان من
غذایی که با تندرستی بود
همه دانش انجیر بُستی بود.
نظامی.
رجوع به تندرست شود.
|| در غیر آدمی و حیوان و نبات یعنی غیر اجسام آلیه نیز مستعمل است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا): هوایی به این تندرستی و پاکیزگی به سبب بخار پلیدیها که اندر شهرهست هوا ناخوش و زیانکار میشود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی، یادداشت ایضاً).
چو شه در عدل خود ننمود سستی
پدید آمد جهان را تندرستی.
نظامی.
رجوع به تندرست شود.

تندرستی. [ت َ دُ رُ] (اِخ) اسمی است که به یسنا 60 داده شده. (حاشیه ٔ برهان چ معین). هات شصتم را پارسیان «تندرستی » هم نامیده اند. (یسنا بخش 2 ص 74). دعای درود است. (خرده اوستا ص 71). رجوع به خرده اوستا ص 28 و 71 و 230 شود.


سلامت

سلامت. [س َ م َ] (ع مص، اِمص) بی گزند شدن. بی عیب شدن. (آنندراج) (غیاث اللغات):
چه خوش گفت آن نکوگوی نکوکار
که سَر خواهی سلامت سِرّ نگهدار.
جامی.
|| عافیت. تندرستی. (فرهنگ فارسی معین): می اندیشم که از تو باشد حدیث امیر برادر ابواحمد ادام اﷲ سلامته. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 213). دیگر روز آن لشکر و خزائن و غلامان و سرائر برداشت و لطایف الحیل بکار آورد تا بسلامت بخوارزم بازبرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 335). او گفت: چون این لشکر بزرگ باز رسند بسلامت من خواستم که بدرگاه عالی آیم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 359).
یارب هزار سال ملک را بقادهی
در عز و در سلامت و در یمن و در یسار.
منوچهری.
و بسیار مالهای دیگر بذل کرد تا مردم سلامت یافتند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 83). کیست که... صحبت سلطان اختیار کند و بسلامت بجهد. (کلیله و دمنه).
با بلاها بساز و تن در ده
کز سلامت نه رنگ ماند و نه بوی.
خاقانی.
هزار کوه و بیابان برید خاقانی
سلامتش بسلامت بخانه بازآورد.
خاقانی.
گو در ایام سلامت بجوانمردی کوش.
سعدی.
به روزگار سلامت شکستگان دریاب
که جبر خاطر مسکین بلا بگرداند.
سعدی (گلستان چ یوسفی ص 93).
به دریا در منافع بیشمار است
اگر خواهی سلامت برکنار است.
سعدی.
دل و دینم شد و دلبر بسلامت برخاست
گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست.
سعدی.
چه خوش گفت آن نکوگوی نکوکار
که سر خواهی سلامت سرنگهدار.
جامی.
|| امنیت. (فرهنگ فارسی معین): اگر در ضمان بسلامت بدرگاه عالی رسید مشاهده ٔ حال بوده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 327).
مکان نعیم است و جای سلامت
چنین گفت یزدان فروخوان ز فرمان.
ناصرخسرو.
|| نجات. رستگاری. || آرامش. صلح. (فرهنگ فارسی معین). || خلوص. صداقت: از روی سلامت نیت و استقامت عزیمت و استمرار هواداری در این باب. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 316).
جستم میان خلق سلامت نیافتم
ور بوی بردمی بکران چون نشستمی.
خاقانی (دیوان ص 856).
وز آنجا که سلامت حال درویشان است گمان فضولش نبردند. (گلستان سعدی). || سلامت در علم عروض بقاء جزاست بر حالت اصلیه. (تعریفات جرجانی) (کشاف اصطلاحات الفنون). || خوشی. شادی:
همی بروی تو ماند بهار دیبا روی
همی سلامت روی توو بقای بهار.
فرخی.
|| رهایی یافتن. (آنندراج) (غیاث). رهایی یافتن. نجات یافتن. (فرهنگ فارسی معین). || خلاص از بیماری. شفا. (فرهنگ فارسی معین):
چو برگردد مزاج از استقامت
بدشواری بدست آید سلامت.
نظامی.
- اهل سلامت، متقی. پرهیزکار:
من سرگشته هم از اهل سلامت بودم
دام راهم شکن طره ٔ هندوی تو بود.
حافظ.


خیر و سلامت

خیر و سلامت. [خ َ / خ ِ رُ س َ م َ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) نیکویی و تندرستی. || این تعبیر در مقام خداحافظی بکار رود:
ای آنکه بتقریر و بیان دم زنی از عشق
ما با تو نداریم سخن خیر و سلامت.
حافظ.

فرهنگ عمید

سلامت

تندرستی. δ در فارسی یای مصدری اضافه می‌کنند و سلامتی می‌گویند که فصیح نیست،
[قدیمی] پاکی و رهایی از عیب و آفت، بی‌عیبی،
[قدیمی] بی‌گزند شدن، از عیب و آفت رهایی‌ یافتن،
[مقابلِ ملامت] (تصوف) حفظ و رعایت رسوم،

فارسی به ایتالیایی

فرهنگ معین

سلامت

(مص ل.) بی - عیب شدن، رهایی یافتن، (اِمص.) امنیت، تندرستی، نجات، رستگاری، خالص از بیماری، شفا. [خوانش: (سَ مَ) [ع. سلامه]]

معادل ابجد

حفظ تندرستی و سلامت

2649

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری