معنی حلب
لغت نامه دهخدا
حلب. [ح َ ل َ] (اِخ) شهر بزرگی است ازشام، خرم و آبادان و با مردم و خواسته ٔ بسیار و یکی باره دارد که سوار بر سر وی گرداگرد وی بگردد. (حدود العالم). شهری بزرگ است که هوایی خوش و آبی سالم وگوارا دارد. این شهر در آغاز قصبه ٔ «جند قنسرین » بوده است. گویند حضرت ابراهیم در این مکان روزهای جمعه گوسفندان خود را میدوشید و شیر آنها را بفقرا و مستمندان صدقه میداد و فقرا «حلب حلب » یعنی «دوشید دوشید» میگفتند از این رو به این نام خوانده شد. به این وجه تسمیه، اعتباری نیست، زیرا حضرت ابراهیم و مردم شام در زمان وی عرب نبودند. گروهی دیگر گویند که حلب و حمص و برذعه سه برادر از فرزندان عملیق بودند و هریک شهری را بنیاد گذاردند که بنام خود آنها نامیده شد. بطلمیوس گوید: طول شهر حلب 69 درجه و 30 دقیقه وعرض آن 35 درجه و 25 دقیقه است و در اقلیم چهارم قرار گرفته و طالع آن عقرب است. و ابوعون در زیج خود گوید: طول حلب 63 درجه و عرض آن 34 درجه و ثلث و در اقلیم چهارم است. حلب شهری است از سوریه دارای 407612تن جمعیت. نام این شهر در وثائقی که بهزاره ٔ دوم پیش از میلاد برمیگردد آمده است. و از آنجا که در راه کاروانهایی قرار گرفته که از سرزمین شام به عراق مسافرت میکنند، اهمیت و شهرت کسب کرده است. این شهر مرکزکشور حیثیان بود و تا اوان حکومت بیزنطی اعتبار و اهمیت آن ادامه داشت. عربان در قرن هفتم هجری و سلجوقیان ترک در قرن یازدهم هجری بر آن مستولی گردیدند. وصلیبی ها در 1124 م. آنرا محاصره کردند و صلاح الدین ایوبی 1183 و مغول ها در 1260- 1401 م. و عثمانی ها در 1517- 1832 و 1840- 1920 م. و مصریها در 1832- 1840 م. بر این شهر استیلا یافتند. مهمترین محصولات این شهر ابریشم و پارچه های پنبه ای است و پشم و پوست و میوجات از کالاهای بازرگانی آن بشمار میرود. از مهمترین آثار باستانی آن قلعه ٔ مشهور و مسجدجامع و برج و باروی شهر و ساختمانهای چندی است مربوط به دوره ٔ ایوبیان و ممالیک. (الموسوعهالعربیه المیسره). و رجوع به معجم البلدان و تاریخ کامل ابن اثیر و عیون الاخبار واخبارالدوله السلجوقیه و حلل سندسیه و نزهه القلوب ج 3 و تاریخ الحکماء قفطی و تاریخ حلب شود: خواهنده ٔ مغربی در صف بزازان حلب میگفت. (گلستان). یکی از رؤسای حلب که مرا با او سابقه ٔ معرفتی بود گذر کرد. (گلستان). و آبگینه ٔ حلبی بیمن. (گلستان).
حلب. [ح َ] (ع مص) بر دو زانو نشستن. (اقرب الموارد) (آنندراج): حلب الرجل، جلس علی رکبتیه. (اقرب الموارد). || فراهم آمدن از هر سو. (اقرب الموارد) (از آنندراج): حلب القوم حلباً و حلوباً؛ اجتمعوا علی کل وجه. (از اقرب الموارد). || دوشیدن. (آنندراج). حَلَب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). حِلاب. (اقرب الموارد).
حلب. [ح َ ل َ] (ع اِ) شیر دوشیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء). || مال سلطان. (مهذب الاسماء). خراج و باج نامعین. (آنندراج) (منتهی الارب). || ماله لاحلب و لاجلب، قیل دعاء علیه و قیل لا وجه له. (منتهی الارب). || در تداول عرف بازار، ظروف معد برای روغن و نفت و بنزین و غیره. قوطی دله. || (مص) شیر دوشیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). حَلب. حِلاب. (اقرب الموارد).
حلب. [ح ُ ل ُ] (ع ص، اِ) حلوبه. || حیوانهای سیاه. || مردم ذی فهم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج).
حلب. [ح َ ل َ] (اِخ) دهی است جزو دهستان ایجرود بخش حومه ٔ شهرستان زنجان. سردسیر و دارای 470 تن سکنه میباشد. از رودخانه ٔ ایجرود مشروب میشود و محصولاتش غلات، انگور، میوه و قلمستان است. اهالی به کشاورزی و گله داری و گلیم بافی گذران میکنند. راه آن مالرو و در تابستان اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
حلب. [ح ُل ْ ل َ] (ع اِ) نباتی است. (مهذب الاسماء). گیاهی است که از آن دباغت کنند و هم او را آهو خورد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج): «دلوتمأی ذُبغت ْ بالحلّب ». راجز. (از اقرب الموارد).
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
ظرفی از جنس حلبی و به شکل مستطیل یا استوانه برای حمل مایعاتی مانندِ نفت و بنزین، حلبی،
حل جدول
شهری در سوریه، دومین شهر پر جمعیت سوریه
شهری در سوریه، دومین شهر پرجمعیت سوریه
دومین شهر پرجمعیت سوریه
دومین شهر پر جمعیت سوریه
شهری در سوریه
مترادف و متضاد زبان فارسی
پیت، دلی، حلبی، شیر
فارسی به انگلیسی
Can
فارسی به عربی
علبه
فرهنگ فارسی هوشیار
شیر دوشیدن
معادل ابجد
40