معنی حلقوم
لغت نامه دهخدا
حلقوم. [ح ُ] (ع اِ) مجرای غذا بین دهان و معده. خشکنای. حلق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). قصبهالریه. (مفاتیح). گلو. حنجره. خشکنای گلو. مجموع قصبهالریه و حنجره. مجرای تنفس. راه دم زدن و راه آواز دادن است. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). ج، حلاقم و حلاقیم. (منتهی الارب):
حلقوم جوالقی چو ساق موزه است
و آن معده ٔ کافرش چو خم غوزه است.
عسجدی.
مطلق این آوازها از شه بود
گرچه از حلقوم عبداﷲ بود.
مولوی.
- حلقوم نشکن، اسب سخت دهان. (آنندراج):
حرون و بدرگ و حلقوم نشکن
بسان اسب چوبین تخته گردن.
اشرف (از آنندراج).
فرهنگ معین
(حُ) [ع.] (اِ.) گلو؛ مجرای غذا از دهان به معده.
فرهنگ عمید
حلق
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
خرخره، خشک نای
کلمات بیگانه به فارسی
خرخره - خشک نای
مترادف و متضاد زبان فارسی
حلق، حنجره، خشکنای، گلو
فارسی به ترکی
gırtlak
فارسی به عربی
حنجره
گویش مازندرانی
حلق گلو نای
فرهنگ فارسی هوشیار
حنجره، مجرای غذا بین دهان و معده، خشکنای
معادل ابجد
184