معنی حلوا
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(حَ) [ع. حلواء] (اِ.) خوراکی که به وسیله آرد و روغن و شکر و مواد دیگر تهیه کنند.،~ کسی را خوردن کنایه: از شاهد مرگ او بودن.،~. ~. کردن کنایه از: عزیز و گرامی داشتن.
فرهنگ عمید
خوراکی که با آرد گندم یا آرد برنج، روغن، شکر، گلاب، و زعفران تهیه میشود،
[مجاز] شیرینی،
حل جدول
نوعی شیرینی، شیرینی عزا
فرهنگ واژههای فارسی سره
شیرینی
مترادف و متضاد زبان فارسی
شیرینی
فارسی به ترکی
helva
تعبیر خواب
حلوا در خواب مال بود، که به دست پادشاه گذشته باشد و حرام بود. حلوای خشک دلیل بر مال و اندوه کند، به جهت زعفران که در آن بود. - محمد بن سیرین
حلوا درخواب مال بسیار است و دین خالص. خوردن یک لقمه از آن، دلیل فرزند بود. خوردن حلوائی که در آن مغز بادام یا مغز باشد، دلیل که از مردی بخیل به او چیزی رسد به قدری که خورده. - امام جعفر صادق علیه السلام
حلوا درخواب مال بسیار است و دین خالص. خوردن یک لقمه از آن، دلیل فرزند بود. خوردن حلوائی که در آن مغز بادام یا مغز باشد، دلیل که از مردی بخیل به او چیزی رسد به قدری که خورده. - جابر مغربی
کالری خوراکی ها
۱۰۰گرم ۴۰۰ کالری
گویش مازندرانی
حلوا
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) خوراکی که بوسیه آرد و روغن و شکر (یا قند و عسل) و مواد دیگر تهیه کنند: شیرینی. جمع: حلاوی.
معادل ابجد
45