معنی حلویات

لغت نامه دهخدا

حلویات

حلویات. [ح َ ل َ وی یا] (اِ) در تداول فارسی، شیرینی ها:
گز راز جمله ٔ حلویات از چه رو
چشم تمام مجلسیان بر شکست اوست.
میرزا اشتها.


گز

گز. [گ َ] (اِ) از جمله ٔ حلویات است:
گز را ز جمله ٔ حلویات از چه رو
چشم تمام مجلسیان برشکست اوست.
میرزا اشتها.


بادام قندی

بادام قندی. [م ِ ق َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) قسمی از حلویات است. (فرهنگ نظام).


باذینه

باذینه. [ن َ] (اِ) نوعی از حلویات. (تاج العروس). شاید پفک یا نوعی از آن باشد.

فارسی به انگلیسی

حلویات‌

Sweetmeat, Sweets

حل جدول

حلویات

شیرینى ها


شیرینى ها

حلویات


شیرینی‌ها

حلویات

انگلیسی به فارسی

sugarplum

حلویات


sweetmeat

حلویات


tuck shop

مغازه حلویات (معمولا مجاور مدرسه)

واژه پیشنهادی

جمع حلوا

حلویات

فرهنگ فارسی هوشیار

بادام قندی

(اسم) قسمی از حلویات.

سوئدی به فارسی

godsak

حلویات، شیرینی جات، غذای شیرین، شیرینی،


karamell-godsak

حلویات، شیرینی جات، غذای شیرین، شیرینی،


sockerpulla

نبات، گلوله نبات، اب نبات، حلویات،

معادل ابجد

حلویات

455

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری