معنی حوا

لغت نامه دهخدا

حوا

حوا. [ح َوْ وا] (اِخ) تلفظ فارسی حواء مادر آدمیان. زوجه ٔ آدم. اسمی است که آدم زوجه ٔ خود را بدان نامید و به معنی زندگی است و بدان واسطه حوا به ام البشر ملقب شد و چون حوا اطاعت امر حضرت اقدس الهی را ننمود، خداوند عالم غم و حزن او را دوچندان ساخت. گفتند که بزحمت اولادهاخواهی زایید و اشتیاق تو بشوهرت خواهد بود و او بر تو تسلط خواهد داشت. (قاموس کتاب مقدس):
بارت خبر آرد از آب حیوان
برگت خبر آرد ز روی حوا.
ناصرخسرو.
سعدی خویشتنم خوان که به معنی بتوام
گر بصورت نسب از آدم و حوا دارم.
سعدی.
حدیث عشق اگر گویی گناه است
گناه، اول ز آدم بود و حوا.
سعدی.
رجوع به حواء شود.

فرهنگ معین

حوا

(حَ وّ) [ع.] (ص.) زن گندمگون.

فرهنگ عمید

حوا

نخستین انسان ماده در ادیان سامی: حدیث عشق اگر گویی گناه است / گناه اول ز حوا بود و آدم (سعدی۲: ۴۸۲)،
از صورت‌های فلکی نیمکرۀ شمالی، به‌صورت مردی که ماری در دست گرفته، مارافسا،

حل جدول

حوا

ام البشر

همسر آدم

همسرآدم، ام البشر

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

حوا

مشیانه

فارسی به عربی

حوا

عشیه

نام های ایرانی

حوا

دخترانه، حیات، نام همسر آدم (ع)

فرهنگ فارسی هوشیار

حوا

‎ (صفت) مونث احوی زن گندمگون، (اسم) از اعلام زنان است.

فرهنگ فارسی آزاد

حوّا

حَوّا، بعبری یعنی حیات، همسر حضرت آدم در عهد عتیق، تعبیر حکایت مار و حوّا و آدم و خروج آنها از جنت عدن در مفاوضات مسطور است،

معادل ابجد

حوا

15

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری