معنی حیرت
لغت نامه دهخدا
حیرت. [ح َ رَ] (ع مص) سرگشته شدن. بر یک حال ماندن از تعجب. (غیاث). حیره. رجوع به این کلمه شود. || (اِمص) سرگشتگی. تعجب. سرگردانی. حیرانی.بیخودی. والهی. آشفتگی. (ناظم الاطباء):
از این قصیده که گفتم سخنوران جهان
بحیرتند چو از منطق طیور غراب.
خاقانی.
گردد فلک ز حیرت حالش زمین نشین
گردد زمین ز سرعت رقصش فلک خرام.
با این فکرت در بیابان تردد و حیرت یکچندی بگشتم. (کلیله و دمنه).
- حیرت آفرین، بوجودآورنده ٔ حیرت. آفریننده ٔ حیرت.
- حیرت آمیز، آمیخته با حیرت و سرگردانی.
- حیرت آور، حیرت آورنده. باعث بر حیرت و سرگشتگی. موجب تحیر.
- حیرت افزا، حیرت افزاینده.
- حیرت انگیز، انگیزنده ٔ حیرت و سرگشتگی.
- حیرت بخش، حیرت آور.
- حیرت زا، حیرت زاینده.
- حیرت زدگی، سرگشتگی. تحیر.
- حیرت زده، سرگشته. متحیر. (آنندراج):
حیرت زده ٔ روی تو بر هم نزند چشم
چون دیده ٔ تصویر که بیگانه ٔ خواب است.
(از آنندراج).
- حیرت سرا، سرای حیرت. کنایه از دنیا.
- حیرت فزودن، سرگشتگی و تحیر افزودن:
زهی قدرت که در حیرت فزودن
چنین ترتیب ها داند نمودن.
نظامی.
لیک چون من لم یذق لم یدر بود
عقل و تخییلات او حیرت فزود.
مولوی.
- حیرت کده، جایی پر از حیرت و سرگشتگی:
نیست خالی ز صفا خلوت بیهوشی من
فرش حیرتکده ام از نمد آئینه است.
شوکت (از آنندراج).
حیرتکده ٔ چشم مرا خواب ندیده است
افتادگی چشم مرا آب ندیده است.
صائب (از آنندراج).
- حیرت کردن، متحیر گردیدن.
- حیرت کردنی، شایسته و درخور حیرت و سرگشتگی.
- حیرت نگاه، نگاهی حیرت زده:
تا بچندای آفتاب حسن مستوری کنی
چشم ما حیرت نگاهان کم ز چشم روزن است.
صائب (از آنندراج).
حیرت.[ح َ رَ] (اِخ) میرزا اسماعیل. متخلص به حیرت (1254- 1316 هَ. ق.) مترجم معروف تاریخ ایران تألیف سرجان ملکم از انگلیسی بفارسی که دوبار در بمبئی بطبعرسیده است. وفاتش در بیست وچهارم جمادی الاولی سنه ٔ 1316 هَ. ق. در بمبئی اتفاق افتاد و سنش شصت ودو بود ودر همین شهر در قبرستان ایرانیان مدفون شد. (وفیات معاصرین محمد قزوینی مجله ٔ یادگار سال 3 شماره 5).
حیرت. [ح َ رَ] (اِخ) دهی است از دهستان پنجکرستاق بخش مرکزی شهرستان نوشهر. واقع در 26هزارگزی جنوب نوشهر. دارای 410 تن سکنه است. محصولاتش غلات، ارزن و لبنیات. اهالی به کشاورزی، گله داری، تهیه ٔ ذغال و چوب گذران میکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
فرهنگ معین
(حِ رَ) [ع. حیره] (اِمص.) سرگشتگی، سرگردانی.
فرهنگ عمید
سرگشته شدن، سرگردان شدن، سرگشتگی، سرگردانی،
آشفتگی،
٣. (تصوف) از مراحل سلوک که در آن عارف خود را سرگشته مییابد،
حل جدول
شگفتی
فرهنگ واژههای فارسی سره
شگفتی
مترادف و متضاد زبان فارسی
آشفتگی، اعجاب، بهت، تحیر، تذبذب، تردید، تعجب، دودلی، سرگردانی، سرگشتگی، شگفتی، گیجی
فارسی به انگلیسی
Astonishmeht, Awe, Bafflement, Bewilderment, Confusion, Consternation, Perplexity, Puzzle, Puzzlement, Wonderment
فارسی به عربی
اعجاب، اعجوبه، حیره، دهشه، مفاجأه
گویش مازندرانی
میرزا اسماعیل حیرت الارزی از شعرای فارسی گوی هزارجریب بهشهر...
از توابع دهستان پنچک رستاق منطقه ی کجور
فرهنگ فارسی هوشیار
بر یک حال ماندن از تعجب چیزی، نامردی، هیزی
فارسی به ایتالیایی
stupore
فارسی به آلمانی
Bewunderung, Sich fragen, Staunen, Verwunderung (f), Wunder (n), Verwunderung
معادل ابجد
618