معنی حیه
لغت نامه دهخدا
حیه. [ح َ هَِ] (ع صوت) زجر است میشان را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
حیه. [ح َی ْه ْ] (ع صوت) زجر است مر خران را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
حیه. [ح َی ْ ی َ] (اِخ) دهی است از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. کوهستانی، معتدل ودارای 190 تن سکنه است. آب آن از چشمه و قنات و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
فرهنگ معین
(حَ یَّ) [ع. حیه] (اِ.) مار، افعی. ج. حیات.
فرهنگ عمید
حل جدول
مار
مترادف و متضاد زبان فارسی
افعی، مار،
(متضاد) عقرب، رتیل، کژدم، زنده، جاندار،
(متضاد) بیجان، پویا، پرتلاش، استوار، قوی، محکم
فرهنگ فارسی هوشیار
مار، افعی
معادل ابجد
23