معنی حیوانی با پوست قیمتی

واژه پیشنهادی

لغت نامه دهخدا

قیمتی

قیمتی. [م َ] (ص نسبی) منسوب به قیمت، ارزش دار. بهادار. || پربها. ثمین. گرانبها. (آنندراج):
من آنم که در پای خوکان نریزم
مر این قیمتی لفظ دُرّ دری را.
ناصرخسرو.
و پاره ای جامه ٔ قیمتی از آن مرد بزاز بخرید. (سندبادنامه).
اگر قیمتی دُرّ خواهی که باشی
به آموختن گوهر جان بپرور.
سعدی.
چندین هزار اطلس زربفت قیمتی
پوشیده در تنعم وآنگه دریده گیر.
سعدی.
وگر قیمتی گوهری غم مدار
که ضایع نگرداندت روزگار.
سعدی.
- قیمتی گردیدن، بهادار شدن. ارزش پیدا کردن. گرانبها شدن:
قیمتی گردی اگر فضل و هنر گیری از او
قیمت مرد بدانی که بفضل و هنر است.
ناصرخسرو.


حیوانی

حیوانی. [ح َ ی َ / ح َی ْ] (ص نسبی) منسوب به حیوان. از حیوان:
عالم طفلی و خوی حیوانی بگذاشت
آدمی طبع و ملک خوی و پری سیما شد.
سعدی.
- قوه ٔ حیوانی، یکی از قوای ثلاثه ٔ نفس آدمی است کار وی عز و جاه و ریاست و ظفر و غلبه وکینه کشیدن باشد و معدن او دل است و قوه ٔ حیوانی بعضی از کارهای او پسندیده باشد و بعضی نکوهیده و بدین سبب این قوه متوسط است میان قوت انسانی [نفس ناطقه] و قوت شهوانی. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
- نفس حیوانی،قوه ای است که جسم به اختیار او حرکت کند و چیزها بحس دریابد و نفس طبیعی و نفس نباتی که خادم اویند و دوازده خادم دیگر نیز دارد که آنها غضب و شهوت و حواس ده گانه اند پنج ظاهری و پنج باطنی. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
|| گوشت مأکول اللحم و آنچه از حیوان بهم رسد از شیر و ماست و کره و کشک و پنیر و روغن. و این اصطلاح عاملان افسون خوان است. (آنندراج) (از غیاث):
کند چو شیخ ز حیوانی اینقدر پرهیز
بحیرتم که چرا در لباس پشمین است.
مخلص کاشی (از آنندراج).

فرهنگ فارسی هوشیار

قیمتی

درتازی نیامده گرانبها گرانمایه (صفت) گرانبها با ارزش انگشتر قیمتی.

فرهنگ عمید

قیمتی

دارای ارزش بسیار،

فارسی به عربی

قیمتی

ثمین، شیء ثمین

معادل ابجد

حیوانی با پوست قیمتی

1116

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری