معنی خارج

لغت نامه دهخدا

خارج

خارج. [رِ] (ع ص) بیرون رونده. (آنندراج) (فرهنگ نظام). بیرون شونده. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (المنجد) (تاج العروس). بیرون شده: او من کان میتاً فاحییناه و جعلنا له نوراً یمشی به فی الناس کمن مثله فی الظلمات لیس بخارج منها. (قرآن 122/6). و ماهم بخارجین من النار. (قرآن 167/2). یریدون ان یخرجوا من النار و ما هم بخارجین منها. (قرآن 37/5). || آنکه شورش کند و خروج نماید. (ناظم الاطباء). || (اِ) بیرون. (آنندراج) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). کنار. ظاهر. (فرهنگ ناظم الاطباء). بیرون مقابل داخل. بیرون شهر. || (اصطلاح فقهی) درس خارج مقابل درس سطح و این در دروس فقهی و اصولی درسی است که از روی سطح و کتابی نمی باشد و مدرس از محفوظات درس میدهد. || (اصطلاح موسیقی) گاهی بجای خارج آهنگ که اصطلاح موسیقیان است استعمال میشود. (آنندراج):
جام خارج شمرد زمزمه ٔ قلقل را
بَلبَلی گر نبود دلکش مینا در باغ.
طغرا (از آنندراج).
گرچه نوای جهان خارج پرده رود
چون تو در این مجلسی با همه دم ساختن.
خاقانی.
دست جزین پرده بجائی مزن
خارج از این پرده نوائی مزن.
نظامی.
|| خارج در مقابل ذوالید است و ذوالید متصرف در چیزی را می نامند که از آن چیز بنحوی از انحاء استفادت میبرد پس خارج در این مورد خارج از تصرف است. این معنی از جامعالرموز در کتاب دعوی مستفاد میشود و نیز به این معنی در عرف فقهابسیار استعمال می گردد. (کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 447). || (اصطلاح ریاضی) خارج در عرف محاسبین اطلاق بر خارج قسمت عددی مر عدد دیگر می شود (کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 447). و رجوع به خارج قسمت شود. || (اصطلاح فلسفه) خارج اطلاق بر عَرَضی می شودو عرضی آن چیز است که نه جزء ماهیت است و نه خود ماهیت. خارج به این معنی مقابل ذاتی می باشد و ذاتی اموری است که خارج از شی ٔ نبوده بلکه جزء شی ٔ یا عین شی ٔ است. با این تعریف جنس و فصل و نوع از ذاتیاتند. ذاتی طبق این تعبیر خلاف آن چیزی است که گفته شده چه مطابق آن گفته تعریف ذاتی فقط شامل جزو شی ٔ میشد و بالنتیجه نوع از تعریف خارج می ماند. (کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 447). || خارج مقابل ذهن است. (کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 447). رجوع به ذهن شود. || خارج آن چیزی است که بنام واقع مصطلح میباشدو واقع بر اموری اطلاق میشود که خارج از تعقل بوده وبستگی به آن ندارد. خارجی که مدار صدق و کذب قضایاست همین خارج است نه خارج مقابل ذهن چه اگر مراد در اینجا خارج مقابل ذهن باشد صدق و کذبهای ذهنی بدون ملاک و مدار میشود. صاحب اطول در مبحث صدق خبر به این امر تصریح کرده است. (کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 447). || گاه خارج می گویند و از آن به حس تعبیرمیکنند این معنی در وقت بیان لفظ ماهیت خواهد آمد. (کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 447). || دیگر از معانی لفظ خارج معنی مصطلح اهل رمل است و در لفظ شکل بیان آن خواهد آمد. (کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 447). || در نزد اهل هیأت خارج که بنام خارج مرکز نیز موسوم است اطلاق بر فلک جزئی میشود که شامل زمین است و مرکزش خارج از مرکز عالم میباشد. تحدب سطحی آن در نقطه ٔ موسوم به اوج مماس با تحدب سطحی فلک دیگری می باشد که در تحت آن قرار دارد و تقعر سطحیش نیز در نقطه ٔ مقابل نقطه ٔ اوج مسماه بنقطه ٔ حضیض با تقعر سطحی همان فلک مماس است. (کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 447).

فرهنگ معین

خارج

(اِفا.) خروج کننده، (اِ.) بیرون، ظاهر چیزی. [خوانش: (رِ) [ع.]]

فرهنگ عمید

خارج

[مقابلِ داخل] بیرون،
کشور بیگانه،
(صفت) ویژگی دورۀ عالی در تحصیلات مذهبی شیعه که بر اساس تقریرات استاد است،

حل جدول

خارج

بیرون

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

خارج

بیرون

مترادف و متضاد زبان فارسی

خارج

برون، بیرون،
(متضاد) درون، بیگانه، خارجه،
(متضاد) داخل، داخله، تحصیلات‌عالی‌حوزوی، سطح عالی فقه

کلمات بیگانه به فارسی

خارج

بیرون

فارسی به انگلیسی

خارج‌

Abroad, Extraneous, Outside, Out

فارسی به ترکی

خارج‬

dışarı, hariç

فارسی به عربی

خارج

بعیدا، خارج، خارجی، فی الخارج

عربی به فارسی

خارج

خارج , بیرون از , خارج از , افشا شده , اشکار , بیرون , خارج از حدود , حذف شده , راه حل , اخراج کردن , اخراج شدن , قطع کردن , کشتن , خاموش کردن , رفتن , ظاهر شدن , فاش شدن , بیرونی , برون , ظاهر , محیط , دست بالا , برونی

بیرونی , خارجی , ظاهری , واقع در سطح خارجی

فرهنگ فارسی هوشیار

خارج

بیرون رونده، بیرون شونده

فارسی به ایتالیایی

خارج

fuori

estero

فارسی به آلمانی

خارج

Aus, Außerhalb, Heraus hinaus, Heraus, Hinaus, Aus, Außerhalb, Heraus hinaus, Heraus, Hinaus, Im ausland

معادل ابجد

خارج

804

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری