معنی خارش
فارسی به انگلیسی
Itch, Pricking
گویش مازندرانی
تعبیر خواب
خارش تن، دلیل است بر بازجستن احوال خویشان. - ابراهیم بن عبدالله کرمانی
اگر کسی بیند او را خارش تن پدید آمد، دلیل که طلب خویشان کند و از ایشان غم واندوه بیند. - محمد بن سیرین
اگر بیند از خارش، وی گزند و رنج رسید، دلیل که او را از خویشان مضرت رسد. اگر ازخارش مضرت نیافت از ایشان گزند نرسد. - امام جعفر صادق علیه السلام
لغت نامه دهخدا
خارش. [رِ] (اِمص) خاریدن. (ناظم الاطباء). عمل خاریدن. (فرهنگ شعوری ج ص 366). حِکَّه. خارخار. خارِشَک:
خارش گیتی ز سرت کی شود
تات بر انگشت یکی ناخن است.
ناصرخسرو.
یک شبی گفت کای فلان برخیز
خارش پشت پای بنشانم.
روحی ولوالجی.
انجیر تو چون به خارش افتد
بستن نتوان تو را بزنجیر.
سوزنی.
به هر خارش که با آن خاره کردی
یکی برج از حصارش پاره کردی.
نظامی.
خواهشی کو ز بهر خود می کرد
خارشم را یکی بصد می کرد.
نظامی.
نظر کردم ز روی تجربت هست
خوشیهای جهان چون خارش دست.
نظامی.
- خارش لب شتر، خارشی است که در لب شتر عارض می شود. شُرس. (منتهی الارب).
- خارشهای ذهن، شوایب. شکوک وارد بر ذهن. تردید. دودلی.
|| گر. جُرَب ْ. (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 366). نَقس. (منتهی الارب) (تاج العروس) (اقرب الموارد). عَرَر. اِکلَه. (منتهی الارب) (تاج العروس) (اقرب الموارد). شَذا. (منتهی الارب) (تاج العروس) (اقرب الموارد). نُقب. (لغت نامه ٔ مقامات حریری) (منتهی الارب). حکّه. (دستورالاخوان):
چو سگ گرز علت خارش
متصل عضوهاش میخارد.
ابوالمعانی (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 366).
|| (اِ) نام مرضی است که در نشستنگاه خارش شود.اُبنَه. (منتهی الارب).
خارش. [رِ] (ع ص) آخذ از روی عنف. دریابنده. گیرنده.
خارش. [رِ] (اِ) خناق. (نام مرضی است که در گلو عارض میشود).
خارش ناک
خارش ناک. [رِ] (ص مرکب) آنچه خارش آرد. اَعَرّ. (منتهی الارب). || مرد خارش ناک. مردی که خارش در عضوی از اندامش باشد.
فرهنگ معین
(اِمص.) خاریدن، (اِ.) گر، بیماری پوستی که با خارش همراه است. [خوانش: (رِ)]
فرهنگ عمید
خاریدن،
پیدا شدن حالت یا علتی در پوست بدن که باعث خاریدن آن شود،
(پزشکی) = جرب
مترادف و متضاد زبان فارسی
حک، خناق، گر، جرب، آبنه
فارسی به عربی
حکه
فرهنگ فارسی هوشیار
عمل خاریدن
فارسی به ایتالیایی
prurito
معادل ابجد
1101