معنی خاص
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
ویژه، برگزیده، منفرد، ممتاز، برگزیده قوم، و عام همه افراد، افراد برگزیده و افراد عادی. [خوانش: (صّ) [ع.] (ص.)]
فرهنگ عمید
[مقابلِ عام] ویژه، مخصوص،
برگزیده،
معین،
انحصاری،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
ویژه
مترادف و متضاد زبان فارسی
اختصاصی، مختص، مخصوص، ویژه،
(متضاد) عام، یگانه، برجسته، اعلا، برگزیده، ممتاز، ناب، خالص، پاک، پاکیزه، سره،
(متضاد) ناسره، اصیل، پاکنژاد، نژاده
کلمات بیگانه به فارسی
ویژه
فارسی به انگلیسی
Different, Especial, Exclusive, Individual, Occasional, Particular, Peculiar, Preferential, Respective, Select, Special, Specific, Specification, Typical
فارسی به ترکی
has
فارسی به عربی
خاص، خصوصا، معین، مقدس، یاس بری
عربی به فارسی
سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده و پس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد , موافقت نامه بین دونفرکه بامانت نزدشخص ثالثی سپرده شودوتاحصول شرایط بخصوص بدون اعتبارباشد , اختصاصی , خصوصی , محرمانه , مستور , سرباز , اعضاء تناسلی , مربوطه , بترتیب مخصوص خود , نسبی , ویژه , خاص , استثنایی
فرهنگ فارسی هوشیار
ویژ، برجسته، برگزیده، یگانه تک یکتا (صفت) مخصوص ویژه اختصاصی مقابل عام، ممتاز اعلی، برگزیده قوم. یا خاص و عام. همه افراد افراد برگزیده و افراد عادی، امری که نسبت بامر دیگر محدودتر و کم وسعت تر باشد مانند انسان نسبت به حیوان که انسان خاص است و حیوان عام، مال متعلق بشاه مقابل خرجی. یا خاص و خرجی. مخصوص و ممتاز و متعارفی و معمول. ، اموال واملاک شاه و بیت المال رعایا. ، خالصه. ، قسمی پارچه تافته.
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Besonder-, Eilbote, Einzelheiten, Einzeln speziell, Heilig [adjective], Sonder, Spezial, Unständlich
معادل ابجد
691