معنی خام
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
ناپخته، چرم دباغی نشده، بی تجربه، ناپیراسته،
فرهنگ عمید
ناپخته،
نارس، کال،
[مجاز] ناآزموده، بیتجربه: تا به دکّان و خانه درگروی / هرگز، ای خام، آدمی نشوی (سعدی: ۱۲۰)،
ویژگی چیزی که دستکاری نشده و در حالت طبیعی آن تغییری نداده باشند: نفت خام،
[قدیمی] دباغینشده (چرم)،
[قدیمی] جوشاندهنشده،
(اسم) [قدیمی] دوال، کمند،
* خام شدن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] غافل شدن، فریب خوردن،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
ناپخته، نپخته،
(متضاد) پخته، مجرب، بیتجربه، تازهکار، مبتدی، ناآزموده، بیتجربه، نامجرب، نوپیشه، نارس، نارسا، کال،
(متضاد) رسیده، بیربط، بیهوده، نسنجیده، باطل، یاوه، خامه، قلم، کلک، ناآراسته، ناپیراسته، ناتراشیده، صیقل نیافته، خا
فارسی به انگلیسی
Crass, Crude, Half-Baked, Raw
فارسی به ترکی
ham, olgunlaşmamış, pişmemiş, çiğ
فارسی به عربی
خام، ساذج، وقح
عربی به فارسی
نارس , کال , خام , نپخته , بی تجربه , جریحه دار , سرد , جریحه دار کردن
خام , ناپخته , زمخت , سنگ معدن , سنگ دارای فلز
گویش مازندرانی
پوست حیوانات که از آن چرم سازند
فرهنگ فارسی هوشیار
نا پخته، نارس، نا آزموده
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Roh, Wunsch (m), Wünschen, Naiv, Unbefangen
معادل ابجد
641