معنی خامه

لغت نامه دهخدا

خامه

خامه. [م َ] (ع ص) ناموافق. منه: ارض ٌ خامه؛ زمین ناموافق باشندگان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).

خامه. [م َ / م ِ] (اِ) قلم. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (شرفنامه ٔ منیری) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (فرهنگ اوبهی) (ناظم الاطباء). نی تحریر (ناظم الاطباء). کِلک. صاحب فرهنگ آنندراج کلمات زیر را از صفات قلم و خامه می داند: «مشکبار، مشکبوی، مشک سود، مشک فشان، مشکین رقم، نافه گشای، پریشان رقم، معجزرقم، سحرآفرین، صورت آفرین، معنی آفرین، دانشور، نکته سنج. سخن طراز، سخن پرداز، ترزبان، شیرین زبان، شعله ٔ تحریر، جهانسوز، تهی مغز، شکربار، شکرآمیز، شکرفشان، گهربار، لؤلؤبار، ابرنوال، سیه مست، جادواثر». و کلمات زیر را از مشبه به های آن ذکر می کند: «طوطی، طاووس، کبک، بوقلمون، نخل، شاخ، جوی، کوچه، شمع، انگشت »:
چنانکه خامه ز شنگرف برکشد نقاش
کنون شود مژه ٔ من بخون دیده خضاب.
خسروانی.
برادران منازین سپس سیه مکنید
بمدح خواجه ٔ ختلان بجشنها خامه.
منجیک.
بیاورد خاقان هم آنگه دبیر
ابا خامه و مشک و چینی حریر.
فردوسی.
نخستین که برنامه بنهاد دست
بعنبر سر خامه را کرد پست.
فردوسی.
ز اختر بجویید و پاسخ دهید
سر خامه بر نقش فرخ نهید.
فردوسی.
براند بر او سر بسر خامه را.
فردوسی.
شب تیره فرمود تا شد دبیر
سر خامه را کرد پیکان تیر.
فردوسی.
دشمنت را بریده زبان و بریده سر
زآن خامه ٔ بریده سر دو زبان کند.
مسعودسعد.
مدحهای تو بارم از خامه
شکرهای تو خوانم از دفتر.
مسعودسعد.
حساب ملک جهان گرچه زیر خامه ٔ اوست
برون شده ست هنرهای او ز حد حساب.
امیرمعزی.
چون خامه منم عشق ترا بسته میان
راز تو چو نامه کرده در دل پنهان
تو باز بصحبت من ای جان جهان
چو نامه دورویی و چو خامه دوزبان.
عبدالواسع جبلی.
بسان خامه ٔ تو شد عزیز در دستت
هر آنکه بست چو خامه بخدمت تو میان.
عبدالواسع جبلی.
ز نقش خامه ٔ آن صدر و نقش نامه ٔ او
بیاض صبح و سواد دل مراست ضیاء.
خاقانی.
شاه عراقین طراز کز پی توقیع او
کاغذ شامیست صبح خامه ٔمصری شهاب.
خاقانی.
رواست گو ید بیضای موسویست دوات
که خامه نیز به ثعبان درفشان ماند.
خاقانی.
ما راست مرا خامه هم مهره و هم زهرش
بر گنج هنر وقف است این مار که من دارم.
خاقانی.
اقلام کتاب و خامه های نقاشان از تحسین و تزیین آن نقوش عاجز آمد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
دختر چو بکف گرفت خامه
ارسال کند جواب نامه.
نظامی.
کز سر آن خامه که خاریده اند.
نظامی.
بنزد شاه عالم نامه آورد
که گویی نافه یی از خامه آورد.
نظامی.
در نگارستان معنی تازه گردم جان بکار
خامه ٔ نقاش فکرت را بیاد وصل یار.
سیف اسفرنگ (از فرهنگ جهانگیری).
از خامه ٔ کمالت یک نم هزار دریا
وز نامه ٔ جلالت یک نم هزار مخبر.
بدرشاشی (از شرفنامه ٔ منیری).
رسیده است ز بس کار بستگی بنهایت
گره شده ست بر انگشت خامه پره گشای.
اثر (از آنندراج).
تا در حضور او کند آغاز گفتگو
آمد ز نخل خامه ٔ گل مطلبی ببار.
اثر (از آنندراج).
من که میکردم مدام از شکوه منع دیگران
آمد آخر از نهال خامه ام این گل ببار.
اثر (ازآنندراج).
ز بس بلند شده ست آرزوبه فیض خیال
بساق عرش رسیده ست شاخ خامه ٔ ما.
خان آرزو (از آنندراج).
اگر کلام نه از آسمان فرودآید
چرا بهر سخنی خامه در سجود آید.
صائب (از فرهنگ ضیاء).
- خامه ٔ ازل، قلم تقدیر. (ناظم الاطباء).
- خامه ٔ زرین، قلم طلا. (ناظم الاطباء).
- || خطی که با طلا نویسند. (ناظم الاطباء).
- خامه ٔ سحرساز، قلم افسونگر. (ناظم الاطباء).
- خامه ٔ گوهرنثار، نویسنده ٔ فصیح و ظریف. (ناظم الاطباء).
|| هر توده را گویند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (ناظم الاطباء):... و هم بدان کناره که بودند سنگی دیدند بزرگ خامه، اندر بوی کنده و این مرشدبن شدادبن عادبن عملیق را بر تختی خوابانیده بدانگونه ٔ پدرش و بر بالین او نیز یک لوحی بوده از زر خام و این بیت ها در وی اندر کنده... (ترجمه ٔ طبری بلعمی).
خودنمایی به آب وجامه مکن
بوش بر اهل شوق خامه مکن.
اوحدی.
|| توده ٔ ریگ. تل ریگ. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ اوبهی):
نشسته بصد فکر بر خامه یی
گرفته در انگشت خود خامه یی.
ابوشکوربلخی.
کوس تو کرده ست بر هر دامن کوهی غریو
اسب تو کرده ست بر هر خامه ٔ ریگی صهیل.
فرخی (دیوان چ دبیر سیاقی ص 453).
تا هست خامه خامه بهر بادیه ز ریگ
وز باد غیبه غیبه بر او نقش بی شمار.
عسجدی.
کرده از خلق دشمنان چو سحاب
خامه ٔ ریگ را ز خون سیراب.
سنائی.
روان شد ریگ همچون موج دریا
سر هر خامه بگذشت از ثریا.
حکیم نزاری قهستانی.
|| رویه یی که بر شیر خام بندد و لذید است. مقابل سرشیر. رویه یی که بر شیر جوشانده بندد. (حاشیه ٔ دکترمعین بر برهان قاطع). چربو که بر سر شیر نجوشیده آید. مقابل سرشیر. چربشی که بر روی شیر بندد بدون گرم کردن آن. (ناظم الاطباء).
- خامه ٔ بستنی، خامه یی که در ظرف بستنی زنی کنند تا با بستنی بهم فسرده گردد.
- || خامه یی که روی بستنی در ظرفهای بستنی خوری ریزند.
- نان خامه یی، قسمی شیرینی که در آن خامه کنند.
|| مرکب. مداد. || صراحی گردن دراز. || چیز یک رنگ. || ابریشم. نخ کم تاب. || چادر و خیمه ای که از موی بز سازند. (ناظم الاطباء). || شاخی که از درخت بریده و در زمین نشانند. || رشته ٔ باریکی است که در بالای تخمدان گیاه قرار دارد و انتهای آن قطور و مسطح است بنام کلاله. (از گیاه شناسی ثابتی ص 418). || شاخ تر و نازک. (مهذب الاسماء). || کشت تازه برآمده بر ساق. || بندی از کشت تازه و تر یا درخت تازه ٔ آن. || تُرُب. (منتهی الارب). فجله. (اقرب الموارد). ج، خام.


خامه ای

خامه ای. [م َ / م ِ] (ص نسبی) برنگ خامه || منسوب به خامه.
- نان خامه ای، قسمی شیرینی که در آن خامه کنند.


خامه دوز

خامه دوز. [م َ / م ِ] (نف مرکب) کسی که خامه دوزی کند. نعت آنکه خامه دوزی کند. رجوع به خامه دوزی شود.


خامه دوزی

خامه دوزی. [م َ / م ِ] (حامص مرکب) عمل خامه دوز.


خامه تو

خامه تو. [م َ / م ِ] (اِ) خامه ای که بروی شیر خام بندد. خامه ٔ شیر. (یادداشت بخط مؤلف).

مترادف و متضاد زبان فارسی

خامه

سرشیر، چربی شیر، قیماق، نمشک، قلم، کلک، نخ نتابیده، ابریشم‌نتابیده، ابریشم خام، توده، تل (ریگ)

فارسی به انگلیسی

خامه‌

Clotted Cream, Cream, Fiber, Fibre, Pen, Sour Cream

فارسی به ترکی

فارسی به ایتالیایی

فارسی به آلمانی

خامه

Feder (f), Lichtstift (m), Schreiben abfassen

تعبیر خواب

خامه

خامه به معنی قلم امروز در زبان محاوره فارسی به کار گرفته نمی شود. قلم را نیز در حرف ـ ق ـ نوشته ام. این خامه به معنی یکی از مشتقات شیر مطرح است که در خواب غم و رنج و سوختن دل تعبیر می شود و دیدنش در خواب نیکو نیست اگر چه خودش غذایی است مقوی و خوشمزه. اگر در خواب ببینید که خامه می خورید غمی برای شما می رسد که دستتان را می سوزاند. چون خامه چکیده و فشرده شیر است و در خواب های ما به رقیق ترین و حساس ترین عواطف ما اشاره می کند. خریدن خامه نیز همین تعبیر را دارد. تعارف خامه به دیگران ناراحتی است چنانچه ببینید کسی برای شما خامه آورد غمی برای شما تحفه می آورد که همان حالت خریدن و خوردن خامه را دارد. -

فرهنگ معین

خامه

ابریشم خام، سرشیر، قلم، توده، تل ریگ. [خوانش: (مِ) (اِ.)]

کالری خوراکی ها

خامه

100 گرم 250 کالری

فرهنگ فارسی هوشیار

خامه

ابریشم خام، ابریشم نتابیده، چربی روی شیر، نی یا قلم برای نوشتن

فرهنگ عمید

خامه

چربی شیر خام که به‌طور طبیعی یا با ماشین خامهگیری از شیر می‌گیرند،
قلم،
(زیست‌شناسی) بخشی از مادگی گل که میان کلاله و تخمدان قرار دارد،
نخ ابریشمی،
[قدیمی] توده: تا هست خامه‌خامه به هر بادیه ز ریگ / و ز باد غیبه‌غیبه بر او نقش بی‌شمار (عسجدی: ۴۵): نشسته به صد خشم بر «خامهای» / گرفته در انگشت خود خامهای (ابوشکور بلخی: شاعران بی‌دیوان: ۱۰۶)،

حل جدول

خامه

قلم

سرشیر، قیماق

فارسی به عربی

خامه

اسلوب، قلم

گویش مازندرانی

خامه

گل خام که آماده ی تبدیل و قرار گرفتن در کوره باشد

معادل ابجد

خامه

646

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری