معنی خاوری

لغت نامه دهخدا

خاوری

خاوری. [وَ] (ص نسبی) منسوب بخاور. || کنایه از آفتاب عالمتاب است:
هرسنگ را کز ساحری کرد و صبا میناگری
از خشت زر خاوری میناش دینار آمده.
خاقانی.


آینه ٔ خاوری

آینه ٔ خاوری. [ی ِ ن َ / ن ِ ی ِ وَ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) آفتاب.


خاوری تونی

خاوری تونی. [وَ ی ِ] (اِخ) (مولانا...). از شعرای تون است و در شاعری چندان چیره دست نبوده. در تحفه ٔ سامی آمده: از شعراء تون است و در شاعری بغایت زبون یکی از ظرفاء در باب مولانا گفته:
با جناب خاوری شخصی غریب
گفت نامت چیست گفتا خاوری.
اگرچه شعر بسیار دارد اما بغیر از این مطلع کسی ازو چیزی بیاد ندارد:
آنها که چاشنی محبت چشیده اند
خون در پیاله کرده و دم در کشیده اند.
(تحفه ٔ سامی چ وحید ص 173).


آهوی خاوری

آهوی خاوری. [ی ِ وَ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) کنایه از خورشید.


خاوری سمرقندی

خاوری سمرقندی. [وَ ی ِ س َ م َ ق َ] (اِخ) وی از شعرای سمرقند است و در مجالس النفایس ص 47 چنین آمده است: مولانا خاوری هم از سمرقند است و خیاطی میکرد و طبعش نیک بود وبدیهه را روان میگفت ترجیعبندی گفت بندش این است:
گه بسنگم زنی و گاه بمشت
بازی بازی مرا بخواهی کشت.
این مطلع از اوست:
من که عمری بهوس پیروی دل کردم
عمر بگذشت ندانم که چه حاصل کردم.
رجوع به مجالس النفایس ص 221 و صبح گلشن ص 151 شود.


خاوری طارمی

خاوری طارمی. [وَ ی ِ رِ] (اِخ) رستم بن علی طارمی معروف به خاوری. صاحب رساله ای است در عروض در دو ورق و هفت فصل. (از کشف الظنون چ 1941 م. ج 1 ص 877).


دیزمار خاوری

دیزمار خاوری. [وَ] (اِخ) یکی از دهستانهای چهارگانه ٔ بخش ورزقان شهرستان اهر است و از 56 آبادی تشکیل شده و مرکز دهستان آبادی اشتوبین است و جمعاً حدود 18530 تن سکنه دارد. و قراء مهم آن عبارتند از: اویلق، جوشین، علیلر، مردانقم، مزرعه ٔ شادی و شرف آباد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).


خاوری هروی

خاوری هروی.[وَ ی ِ هََ رَ] (اِخ) نام وی میرزا محمد باقر است و پس از فتح هرات بطهران آمد و در تهران سکنی گزید در کتاب مدایح المعتمدی فضل او ستوده شده و قصاید چندی نیز از او آمده است. سبکش در شعر خراسانی قدیم است. (از الذریعه الی تصانیف الشیعه قسم 1 از جزء 9).


خاوری ابیوردی

خاوری ابیوردی. [وَ ی ِ اَ وَ] (اِخ) تخلص یکی از شعرای ابیورد است که بعدها «سودائی » تخلص کرد. در حبیب السیر شرح حال او چنین آمده است:«از ولایت ابیورد بود و نخست خاوری تخلص مینمود ناگاه جذبه به وی رسیده مدتی سرو پای برهنه در کوه و صحرا می گردید چون نوبت دیگر بحال خویش آمد سودائی تخلص کرد و پیوسته در مدح میرزا بایسنقر قصاید غرا بنظم می آورد گاهی بگفتن غزل نیز میل میفرمود و همواره زبان به اداء سخنان هزل آمیز می گشود چون عمرش از هشتاد تجاوز گشت به ابیورد درگذشت این مطلع از اشعار اوست:
غیرت خال و رخت ورد و خطت ریحانست
دهنت غنچه ودندان دُر و لب مرجانست.
(از حبیب السیر چ 2 ج 4 ص 18).
و رجوع شود به مجالس النفایس.


چشمه ٔ خاوری

چشمه ٔ خاوری. [چ َ / چ ِ م َ / م ِ ی ِ وَ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) کنایه از آفتاب عالمتاب است. (برهان). کنایه از آفتاب باشد. (انجمن آرا). آفتاب. (ناظم الاطباء). مرادف چشمه ٔ خورشید و چشمه ٔ خور و چشمه ٔ سیماب ریز:
سنان سکندر در آن داوری
سبق برد بر چشمه ٔ خاوری.
نظامی.
رجوع به چشمه ٔ خورشید شود.


خاوری مناستری

خاوری مناستری. [وَ ی ِ م َ س ِ ت َ] (اِخ) علی خاوری. از شاعران عثمانی در قرن دهم هجری است. مولدش مناستر است و چندی بتدریس و قضای ناحیه قریه ٔ فریه پرداخت و به آنجا درگذشت. این بیت از اوست:
سنی کوزلر دو چشم خون فشانم نیجه دملرله
کل ای لوز بصر مردمک ایت دملرله قد ملرله.


خاوری سمنانی

خاوری سمنانی. [وَ ی ِ س ِ] (اِخ) وی یکی از شعرا است و در تذکره ٔ روز روشن ترجمه ٔ حال و شعر او آمده است. (از الذریعه الی تصانیف الشیعه قسم اول از جزء9 ص 288).

فارسی به انگلیسی

خاوری‌

East, Easterly, Eastern

فارسی به عربی

خاوری

شرقی

فارسی به آلمانی

خاوری

Östlich, Orientalisch

حل جدول

خاوری

شرقی

معادل ابجد

خاوری

817

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری