معنی خاچ

لغت نامه دهخدا

خاچ

خاچ. (ارمنی، اِ) چلیپا و نام عربی آن صلیب است و بدین معنی از زبان ارمنی است و چون در جنوب شهر اصفهان یک قصبه ٔ ارمنی بنام جلفا موجود است اهل اصفهان هم این لفظ را می دانند چه هر سال در روز معینی اهل جلفا در کلیساها جمع شده خاچ حضرت مسیح را می شویند و آبش را به تبرک میبرند و نام آن روز خاچ شویان است. کمال اصفهانی این لفظ را در شعرخود آورده و شعرای دیگر تقلید کرده اند:
صلیب و خاچ بسوزد کلیسیا بکند
بنای مدرسه بر گنبد گران آرد.
(فرهنگ نظام).
|| نرمه ٔ گوش. (فرهنگ نظام).رجوع بخاج و صلیب و چلیپا شود.


خاج شویان

خاج شویان. (اِخ) عید کلیسا در ششم ژانویه بیاد ظهور مسیح در انظار بت پرستان. عید اول سال ارامنه و سایر مذاهب ارتودکس که در 24 جدی واقع میشود. (ناظم الاطباء). رجوع بخاج و خاچ شود.


دوشاخ

دوشاخ. [دُ] (ص مرکب، اِ مرکب) حیوانی که دو سرو بر سر دارد. ذوالقرنین. با دو سرو. || دوزبان. دوزبانه. دوپر. دوپره. دوشعبه. چیزی که به دوشاخه است: ریش دوشاخ. (یادداشت مؤلف):
سرگرد دارد و ریش دوشاخ
کمربند باریک و سینه ٔ فراخ.
فردوسی (در وصف رستم).
کلکش چو مرغکی است دویده برآب مشک
وز بهر خیر و شر زبانش دو شاخ و تر.
عسجدی.
بتاب یکسر ناخن قواره ٔ مه را
دو شاخ چون سر ناخن برا نمود بتاب.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 51).
|| تیر با پیکان دوسر. تیر دوشعبه:
از میان دو شاخهای خدنگ
جست مقراضه ٔ فراز آهنگ.
نظامی.
اژدها دیده بازکرد فراخ
کآمد از شست شاه تیر دوشاخ.
نظامی.
|| نیزه ای که پیکان دوسردارد: طبطاب، دوشاخ یا دو شاخ گوی باز. نوعی چوگان با دو شعبه. (زمخشری).
- دوشاخ شدن، دوشاخه شدن. دوزبانه گشتن.به دو شکافته شدن. دوشعبه شدن. (از یادداشت مؤلف): خطاب کرد که اکتب یا قلم بسم اﷲ، از هیبت این خطاب لرزه بر قلم افتاد و بر خود بشکافت و دوشاخ شد. (قصص الانبیاء ص 13).
- کلاه دوشاخ، نوعی کلاه که قسمت فوقانی آن دوشقه داشت و رجال دربار مخصوصاً در عصر غزنویان و دوره ٔ قاجاریه بر سر می نهاده اند: با قبای سیاه و کلاه دوشاخ پیش آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 46). امیر (رض) بر تخت نشست و سالاران و حجاب با کلاههای دوشاخ. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 376).
|| فلک. آلت شکنجه. چوبی دارای دوشعبه یا شاخه، تعذیب متهم یا گناهکار را و بیشتر اقرار جرم یا اظهار رازی را. (از یادداشت مؤلف).
- دوشاخ نهادن، در دوشاخ گذاردن: و او را گرفت و دوشاخ نهاد بعد ازاقرار و اعتراف او به اعلام آن ایلچی به حضرت روان کرد. (تاریخ جهانگشای جوینی). و آنجا نیز جماعتی مغولان را که با او گرد تیمور اتفاق کرده بودند بگرفتند ودوشاخ نهادند. (تاریخ جهانگشای جوینی). مبالغت نمودتا او را بگرفتند و دوشاخ نهادند. (تاریخ جهانگشای جوینی). رجوع به دوشاخه شود.
|| دار و صلیب. (ناظم الاطباء).صلیب. چلیپ. چلیپا. خاچ. دار. دوشاخه. (یادداشت مؤلف):
زآنکه کرده ست قهر الااﷲ
عقل را بر دوشاخ لا بردار.
سنایی.
|| کمربند طلاکوب. (ناظم الاطباء).

حل جدول

خاچ

نرمه گوش


نرمه گوش

خاچ

فرهنگ فارسی هوشیار

خاچ

ارمنی خاج

معادل ابجد

خاچ

604

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری