معنی خبرچین و جاسوس
حل جدول
ترکی به فارسی
جاسوس
مترادف و متضاد زبان فارسی
فارسی به عربی
جاسوس، مخبر
لغت نامه دهخدا
خبرچین. [خ َ ب َ] (نف مرکب) آنکه کسب خبر کند و خبری را از محلی به محل دیگر برد. || جاسوس. || آنکه از روی پلیدی و بهم انداختن مردمان خبری را از کسی یا محلی بکس دیگر رساند. سخن چین. نمام. فتنه انگیز.
فرهنگ معین
عربی به فارسی
جاسوس , جاسوسی کردن
فرهنگ عمید
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
1001