معنی خبرچین و جاسوس

حل جدول

خبرچین- جاسوس

راپرتچی


خبرچین و جاسوس

راپرتچی


خبرچین

جاسوس، خبرکش، راید، غماز، منهی، نمام

ترکی به فارسی

جاسوس

جاسوس

مترادف و متضاد زبان فارسی

جاسوس

خبرآور، خبرچین، خبرگیر، راید، کارآگاه، مفتش، منهی


خبرچین

صفت جاسوس، خبرکش، راید، غماز، منهی، نمام

فارسی به عربی

جاسوس

جاسوس، مخبر

لغت نامه دهخدا

خبرچین

خبرچین. [خ َ ب َ] (نف مرکب) آنکه کسب خبر کند و خبری را از محلی به محل دیگر برد. || جاسوس. || آنکه از روی پلیدی و بهم انداختن مردمان خبری را از کسی یا محلی بکس دیگر رساند. سخن چین. نمام. فتنه انگیز.

فرهنگ معین

جاسوس

[ع.] (ص.) خبرچین، آن که خبر یا پیغامی را از جایی به جای دیگر می برد. ج. جواسیس.


خبرچین

(خَ بَ) [ع - فا.] (ص فا.) جاسوس، آن که رفتار و گفتار کسی را برای دیگران نقل کند.

عربی به فارسی

جاسوس

جاسوس , جاسوسی کردن

فرهنگ عمید

جاسوس

کسی که اخبار و اسرار کسی یا اداره‌ای یا مملکتی را به‌دست بیاورد و به دیگری اطلاع بدهد،
جستجوکنندۀ خبر،
[قدیمی] خبرکش، خبرچین،


خبرچین

کسی که گفتار، کردار، یا اسرار کسی را برای دیگران نقل می‌کند، سخن‌چین،
جاسوس،

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

خبرچین و جاسوس

1001

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری