معنی خدع

لغت نامه دهخدا

خدع

خدع. [خ َ] (اِخ) انصاری. ابوموسی گفت: که علی عسکری و ابوالفتح ازوی ذکری در حرف خا (خدع) آورده اند و حال آنکه صحیح با جیم است یعنی جَدع. (از اصابه قسم چهارم ص 158).

خدع. [خ ُ دَ] (ع اِ) ج ِ خُدعَه. رجوع به خدعه شود.

خدع. [خ َ دِ] (ع ص) چپ دهنده ٔ در کار. (از ناظم الاطباء). مراوغ. (از اقرب الموارد) حیله گر. حیوانی که از راه دور میشود مر خدیعت و مکر را.
- ضب ّ خدع، سوسمار چپ دهنده ٔ در کار. (از منتهی الارب).

خدع. [خ َ دَ] (ع اِ) اژدهای مکار. اژدهای حیله گر. اژدهای نیرنگ زن. اژدهای فریب ده. (از منتهی الارب) (از قاموس) (از تاج العروس) (از لسان العرب).

خدع. [خ ُ دُ] (ع اِ) ج ِ خَدوع و خدوع، به معنی خدعه کن بسیار است. رجوع به خدوع در این لغت نامه شود.

خدع. [خ َ / خ ِ] (ع مص) فریفتن کسی را و خواستن آنکه بوی مکروهی رساند بدون آنکه او باخبر شود. (از منتهی الارب) (از تاج العروس). ظاهر کردن بر کسی خلاف آنچه ظاهرکننده در دل دارد و مقصود او بدین عمل مکروه رساندن بشخص باشد بدون آنکه آن شخص بفهمد. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب). فریب دادن. (غیاث اللغات). کسی را فریفتن. (ترجمان عادل). فریفتن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). ختل. || بسوراخ درشدن سوسمار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از لسان العرب) (از تاج المصادر زوزنی). || خشک شدن آب دهان. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از قاموس) (تاج المصادر بیهقی) (از لسان العرب). یقال: خدع الریق، خشک شد آب دهان. || بازایستادن مردم کریم از عطا. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از متن اللغه). || دوتا کردن و پیچیدن جامه را. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). || کم شدن باران. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از قاموس) (از لسان العرب). || مختلف گشتن کارها. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رنگ برنگ شدن کار. (از تاج العروس) (از قاموس) (از لسان العرب). یقال: «خدعت الامور»؛ ای اختلفت الامور. || کم شدن مال مرد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از متن اللغه). یقال: خدع الرجل، قل ماله. (از اقرب الموارد) (از قاموس). || بریدن گردن خود را یعنی رگ اَخدَع. (از المنجد). || فروشدن چشم کسی به مغاک از جهت خواب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گود شدن چشم از جهت خواب. (از تاج العروس) (از متن اللغه). خواب در چشم آویختن. از (تاج المصادر بیهقی). || ناپدید گردیدن قرص آفتاب. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از متن اللغه). || کاسد شدن بازار. (از منتهی الارب) (از تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). || روان شدن بازار. (از المنجد). این کلمه از اضداد است. || اخلاقی غیر خلق خود پیدا کردن. || شناخته نشدن. یقال: خدع الرجل اوخدعت الطریق، ای لم یفطن لهما. (از اقرب الموارد).


خدع گر

خدع گر. [خ ُ گ َ] (ص مرکب) فریبنده. دغل باز. (از آنندراج). این ترکیب شاید از ترکیبات فارسی زبانان هند باشد، زیرا در بین ایرانیان خدعه گر مشهور است نه خدع گر.

حل جدول

خدع

فریب دادن، ترفند

فریب دادن

فریب دادن و قصد بدی نسبت به دیگران داشتن است به گونه ای که از دید طرف مقابل پنهان باشد.


فریب دادن، ترفند

خدع


ترفند

خدع


فریب دادن

خدع

فرهنگ فارسی هوشیار

خدع

اژدهای حیله گری و مکاری

فرهنگ فارسی آزاد

خدع، خدعه، خدیعه

خَدْع، خُدْعَه، خَدِیْعَه، (خَدَعَ، یَخْدَعُ) مکر نمودن، فریب دادن با اظهار غیر واقع، ضرر زدن بطرز غیر محسوس، گول زدن، اختلاف یافتن امور، کم شدن خیر و نفع چیزی، مخفی و پنهان کردن، غائب شدن خورشید، فاسد و خراب شدن (طعام)، (پنج معنای اخیر با مصدر خَِدع است)،

معادل ابجد

خدع

674

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری