معنی خذلان

لغت نامه دهخدا

خذلان

خذلان. [خ ِ] (ع مص) خوار فروگذاشتن. (دهار). فروگذاشتن. (تاج المصادر بیهقی). (ترجمان). گذاشتن یاری کسی. (از اقرب الموارد). خَذل: بسمت خذلان و اخلاف وعد و تکذیب قول مبالاتی نکرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). || بی یار ماندن. (یادداشت بخط مؤلف). || خذلان در نزد اشاعره، آفریدن نیروی نافرمانی در بندگان و نزد معتزله، منع لطف است. چنانکه صاحب تهذیب الکلام در ضمن معنی لطف در این خصوص توضیح لازم را داده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). || (اِمص) ضعف. سستی. بازماندگی. بی بهرگی. (از ناظم الاطباء). بی یاری. بی یاوری. واگذاشتگی. ترک عون و نصرت. (یادداشت بخط مؤلف). مجازاً، خواری و بدبختی:
آنکه بجنگ خدا بشد بجهالت
تیرش در خون زنند از پی خذلان.
اسکافی.
گریختن ز تو ای شه ملوک را ظفر است
وگرچه پیشرو آن ظفر بود خذلان.
فرخی.
چون در او خذلان عصیان تو ای شه راه یافت
کاخها شد جای کوف و باغها شد جای خاد.
فرخی.
تنش گردد شقاوت را فسانه
روانش تیر خذلان را نشانه.
(ویس و رامین).
احمد خذلان ایزدی می دید. (تاریخ بیهقی). خدای تعالی قوتی به پیغمبران داده است و قوت دیگر بپادشاهان... و هر کس که آنرااز فلک... داند... جای وی در دوزخ بود نعوذ باﷲ من الخذلان. (تاریخ بیهقی). و رقوم خذلان بر مخالفان او پیدا گشت. (تاریخ بیهقی). و از جمله ٔ خذلان ایشان آن بود کی بعد ما کی شهر براز هرقل را زبون و ضعیف کرده بود... در خواب دید کی او را گفتند کی دولت پارسیان متراجع شد باید کی خروج کنی. (فارسنامه ٔ ابن بلخی).
نیست چاره چو روزگار مرا
آسمانی فتاده خذلانیست.
مسعودسعدسلمان.
کز خروش فتنه شان او از خذلان آمده.
خاقانی.
ز خشک آخور خذلان برست خاقانی
که در ریاض محمد چرید گشت رضا.
خاقانی.
ما بارگه دادیم این رفت ستم بر ما
بر قصر ستمکاران تا خود چه رسد خذلان.
خاقانی.
نقش طراز خامه ٔ توفیق بستنش
مهر بحل نامه ٔ خذلان شکستنش.
خاقانی.
ابوعلی از جفای برادر و تقاعد او از نصرت و سعادت در چنان وقت شکسته دل شد و امارت خذلان و ادبار شناخت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). قومی در هاویه ٔ کفران و عصیان ولینعمت اسیر خذلان و ادبار ماندند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). دست خذلان دامن او بگرفت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
هر کسی می گفت کین خذلان چه بود
کآن چنان پیری عجب غدار شد.
عطار.
و بارها خذلان یکدیگر می کردند... بیشتر از این علی بن محمد خزرج و... را خذلان کردند. (تاریخ قم ص 164).
|| گریز. گریختگی. فرار. (ناظم الاطباء).

فرهنگ معین

خذلان

بی بهره گی از کمک و یاری، درماندگی، ضعف،

فرهنگ عمید

خذلان

خودداری از یاری کردن،
درماندگی، ذلت، خواری،

حل جدول

خذلان

درماندگی

مترادف و متضاد زبان فارسی

خذلان

خواری، مذلت، پستی، درماندگی، ضعف، سستی، یاری نرساندن، مدد ن کردن، پست نگاه داشتن، خوار داشتن

عربی به فارسی

خذلان

رهایی از شیفتگی , وارستگی از اغفال , بیداری از خواب و خیال , رفع اوهام

فرهنگ فارسی هوشیار

خذلان

‎ (مصدر) فرو گذاشتن یاری مدد نکردن، (اسم) بی بهرگی از یاری، درماندگی ضعف سستی، خواری. خوارفروگذاشتن، خودداری از یاری کردن کسی، درماندگی، بی بهره گی از یاری

فرهنگ فارسی آزاد

خذلان

خِذْلان، خَذْلان، (خَذَلَ، یَخْذَلُ، خَذْل و خَِذْلان) ترک خدمت بکسی نمودن، یاری و نصرت نکردن... (در فارسی بیشتر به معنای خواری و بی بهره گی از یاری گفته می شود)،

معادل ابجد

خذلان

1381

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری