معنی خرس
لغت نامه دهخدا
خرس. [] (اِخ) نام دیهی بوده از دههای معتبر و تابع خوی به آذربایجان. (از نزههالقلوب چ لیدن ص 85).
خرس. [خ ُ] (ع ص، اِ) ج ِ اَخْرَس و خَرْساء. رجوع به اخرس و خرساء شود:
آخر از استاد باقی را بپرس
یا حریصان جمله کورانند و خُرس.
مولوی (مثنوی).
|| مهمانی ولادت. (از منتهی الارب).زاج سور. (یادداشت بخط مؤلف). شیشه بندان. حمام زایمان. (یادداشت بخط مؤلف).
خرس. [خ َ / خ ِ] (ع اِ) خم می. (از مهذب الاسماء). خُم. (از منتهی الارب). ج، خُروس.
خرس. [خ َ رَ] (ع مص) گنگ شدن. (از تاج العروس) (از لسان العرب) (منتهی الارب):
در ثنای مجلس میمون تو مداح را
ناید اندر دل ملال و از زبان ناید خَرَس.
سوزنی.
|| (اِمص) گنگی. (منتهی الارب). || (مص) نوشیدن از خم. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب).
خرس. [خ َ رِ] (ع ص) به شب نخوابنده، منه: رجل خرس، مردی که بشب نخوابد. (منتهی الارب).
خرس. [خ ِ] (اِ) چارپایی گوشت خوار و بسیار پشم آلود از طایفه ٔ ماشیهالخفیه. (از ناظم الاطباء). بهندی آزاریچهه گویند. (ازغیاث اللغات). در حاشیه ٔ برهان چ معین آمده است: پهلوی xirs [ars «یونکر 120»]، اوستا shaخ ar، پارسی باستان arsha (در arshama) [رجوع شود به اَرشام]، اشکاشمی xurs، شغنی yursh، یودغا yersh «گریرسن 85»، استی ars «کتاب است 107»، گیلکی xars (در کتاب 1 ص 287: xers) فریزندی xaers، یرنی و نطنزی xers «کتاب 1 ص 287»، سمنانی xars، سنگسری و سرخه یی و لاسگردی و شهمیرزادی « Yxersتاب 2 ص 184»، سغدی -« shshبنونیست 210». نوعی از پستانداران گوشت خوار، شامل جانوران سنگین بدن با پوست ضخیم که روی کف پا حرکت کنند.
خرس از نظر جانورشناسان: این کلمه نام افراد دسته ای از حیوانات چهارپادار «ارسیدو» می باشد که از طایفه ٔ گوشتخوارانند. این دسته از حیوانات گوشتخوار وابسته بطبقه ٔ ارکتوئید است و از این طبقه «سگ »ها و «راکون »ها و «گورکن »ها و «سکانک »ها و «راسو»ها می باشند. خانواده ٔ خرسها شامل هفت صنف معین اند و در همه ٔ نقاط عالم جز استرالیا یافت میشوند. نوع بسیار کوچک این حیوان کمی بزرگتر از سگ است در حالی که نوع بزرگ آن که کادیاک قهوه ای رنگ می باشد نُه پا طول دارد. خرسهای قطبی یعنی خرسهای خاکستری و قهوه ای رنگ بزرگترین گوشخوارانی می باشند که در زمین زیست می کنند، و برخلاف عقیده ٔ عمومی این حیوان فقط در موارد غیرعادی برای نوع آدمی خطرناک میشود. خرسها همواره با بدن تنومند و نسبهً بی قواره و پاهای کوچک و دم کوتاه مشخص می گردند و پنجه های آنان برخلاف پنجه های گربه از نوع منقبض شونده نیست. غذای خرسها نوع خاصی نیست و این حیوان از همه نوع غذا تغذیه می کند. انواع مختلف خرسها ازریشه ٔ درختان و میوه هایی چون دانه های انگور و جانورانی چون کرمها و مورچه ها و ماهیها و گاهی نیز از حیوانات بسیار کوچک خود را سیر می کنند، با این همه می توان در انواع خرسها خرسهای قهوه ای رنگ و خرسهای قطبی را گوشتخوار تشخیص داد و خرسهای مالاریایی را از نوعی دانست که صرفاً از عسل تغذیه می کنند. در سرزمینهای معتدله خرسها بوقت پائیز بیشتر از سایر ایام سال گوشت می خورند تا در ایام زمستان بوقت خواب زمستان واجد ذخیره ٔ کافی از چربی برای خود باشند. در امریکای شمالی نوعی خرس بنام اوارکتوس امریکائوس وجود داشته و پیش از آنکه این ناحیه پر از جمعیت شود در جنگلها می زیسته است، این حیوان با اندازه ای متوسط و رنگ سیاه مشخص میشد و امروز در پارکهای بزرگ مرکز تربیت و نگاهداری حیوانات ما اغلب به این حیوان برمی خوریم که بعضی از آنها در شاهراه ایستاده و از مسافران شیرینی می گیرند. نوزادان خرس که معمولاً دو یا سه تا می باشند وقتی در زمستان بدنیا می آیند مادر آنها در خواب زمستانی است. آنها بوقت تولد برهنه از پشم و کورند و در حدود 8 اینچ درازا دارند. نوع قهوه ای رنگ این جانور که در شمال اروپا و آسیا و آلاسکا وجود دارد خیلی زود تربیت می پذیرد و گاهگاه بجهت تربیت دیده شده که این حیوان بر اثر دستور مربی با شنیدن نوایی می رقصد. خرسهای سفید قطبی بنظر می رسدکه جالب توجه ترین صنف خانواده ٔ خرس اند چه این خرسها بحد بسیار زیباتر از سایر خرسها می باشند مضافاً آنکه چون چالاکی فراوانی در آب بازی دارند در آنجاست که آنها می توانند سگ ماهی ها را تعقیب کنند و بشکار گرازماهی و سایر انواع ماهی پردازند. ابوقتاده. دُب ّ. هجرس. قُبّاح. ابوجُهَینه. ابوالحلاج. ابوحُمَید، ابوسلمه. ابواللماس. دیسم. (یادداشت بخط مؤلف):
فرودآمد ز پشتش چون تو ملعون
شده کالفته چون خرسی خشینه.
لبیبی.
با ملک چکار است فلان را و فلان را
خرس از در گلشن نه و خوک از در گلزار.
منوچهری.
یکیست روی ببینم چنانکه خرسی را
بگاه ناشنه برداشتن لویشه کنی.
؟ (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی).
من غند شدم ز بیم غنده
چون خرس بکون فتاده در دام.
ابوطاهر.
زآن یکی خرس که بدخشی طبع
دیگری پیل که شد فسق پرست.
خاقانی.
بریش تیس و به بینی ّ پیل و غبغب گاو
بخرس رقص کن و بوزنینه ٔ لعّاب.
خاقانی.
مهر ابله مهر خرس آمد یقین
کین او مهر است و مهر اوست کین.
مولوی (مثنوی).
خرس نیزار خورد بناچارش
زود در کح کح اوفتد کارش.
اوحدی.
ارض مدبه، زمین خرسناک. (منتهی الارب).
- امثال:
آیا خرس تخم می گذارد یا بچه می کند؟ گفتند از این دم بریده هرچه بگویید برمی آید. (یادداشت بخط مؤلف).
از خرس مویی، از مردی ممسک گرفتن چیزی هرچند ناچیز خوش باشد: (یادداشت بخط مؤلف):
یکی از دوستانم گفت بستان
مگر نشینده ای از خرس مویی ؟
یغما.
خانه ٔ خرس و بادیه ٔ مس.
خرس در کوه بوعلی سیناست، نظیر: در بیابان کفش کهنه نعمت خداست. (یادداشت بخط مؤلف).
هرجا خرس است جای ترس است.
- مثل خرس تیرخورده، کنایه از حدت عصبانیت است. (یادداشت بخط مؤلف).
- مثل خرس خونسار.
- مثل خرس کوه قلات.
|| نام دو شکل است بر فلک جانب شمال که بصورت خرس اند، یکی را دب اکبر و دیگری را دب اصغر گویند. (آنندراج). رجوع به دب اکبر و دب اصغر شود.
خرس. [خ َ رَ] (ع اِ) عیب کوچکی است در اسب و علامت آن شیهه کشیدن این حیوانست بی آنکه بتواند حمحمه کند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 25).
خرس. [خ ِ] (اِخ) نام جایگاه استواری بوده به ارمنیه در ساحل دریا و متصل بشروان. (از معجم البلدان).
فرهنگ معین
(خِ) (اِ.) پستانداری است از راسته گوشت خواران تنومند و قوی، با بدنی پُر پشم که می تواند روی دو پا بایستد و از درخت بالا رود.، با ~ توی جوال رفتن کنایه از: با شخص نامناسبی سر و کار پیدا کردن.
(خَ رَ) [ع.] (اِمص.) گنگی.
فرهنگ عمید
خراس
گنگ بودن،
(صفت) گنگی، لالی،
(زیستشناسی) پستاندار گوشتخوار تنومند با دمی کوتاه و بدنی پوشیده از مو به رنگ زرد تیره، قهوهای، یا سفید که بر کف پا راه میرود و هنگام جنگ بر روی دو پا میایستد،
(صفت) [عامیانه، مجاز] چاق،
* خرس قطبی: (زیستشناسی) پستانداری سفید و بزرگتر از خرس قهوهای با سروگردن نسبتاً کوچک که در قطب شمال زندگی میکند،
اخرس: آخر از استاد باقی را بپرس / یا حریصان جمله کورانند و خُرس (مولوی۱: ۷۸۳)،
حل جدول
حیوان عسل دوست
مترادف و متضاد زبان فارسی
لالی، گنگی، بیزبانی
فارسی به انگلیسی
Bruin
فارسی به ترکی
ayı
فارسی به عربی
دب
تعبیر خواب
خرس به خواب، مردی بدبخت و دیوانه است. اگر خرس ماده بیند، زنی بدبخت و دیوانه بود. اگر بیند خرس ماده را بگرفت، دلیل که زنی بدین صفت به نکاح بخواهد. اگر بیند که خرس به خانه او آمد، دلیل که زنی بخواهد اگر ماده بود. اگر نر بود مردی بدین صفت به خانه او درآید. اگر بیند خرس را بکشت یا بر وی نشست، دلیل که بر دشمن ظفر یابد. - ابراهیم بن عبدالله کرمانی
خرس به خواب دیدن، دشمن فرومایه دزد احمق است. اگر بیند بر خرس نشسته بود. دلیل که از پادشاه خواری یابد. اگر بیند خرس زا بکشت، دلیل که بر دشمن ظفر یابد. اگر بیند گوشت او همی خورد یا پوستش را با خود داشت، دلیل که ترس و بیم به وی رسد. - محمد بن سیرین
محمدبن سیرین گوید: خرس به خواب دیدن، دشمن فرومایه دزد احمق است. اگر بیند بر خرس نشسته بود. دلیل که از پادشاه خواری یابد. اگر بیند خرس زا بکشت، دلیل که بر دشمن ظفر یابد. اگر بیند گوشت او همی خورد یا پوستش را با خود داشت، دلیل که ترس و بیم به وی رسد. ابراهیم کرمانی گوید: خرس به خواب، مردی بدبخت و دیوانه است. اگر خرس ماده بیند، زنی بدبخت و دیوانه بود. اگر بیند خرس ماده را بگرفت، دلیل که زنی بدین صفت به نکاح بخواهد. اگر بیند که خرس به خانه او آمد، دلیل که زنی بخواهد اگر ماده بود. اگر نر بود مردی بدین صفت به خانه او درآید. اگر بیند خرس را بکشت یا بر وی نشست، دلیل که بر دشمن ظفر یابد. -
فرهنگ فارسی هوشیار
خراشیدن
فرهنگ فارسی آزاد
خَرَس، (خَرِسَ، یَخْرَسُ) گنگ شدن، زبان بند آمدن، عاجز از گفتار شدن، صدای چیزی بگوش نرسیدن (مثل صدائی از لشکر یا از آب یا از ابر و باد)، غیرقابل زراعت بودن یا شدن (زمین)، بخواب نرفتن در شب،
فارسی به آلمانی
Tragen
معادل ابجد
860