معنی خرس
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(خِ) (اِ.) پستانداری است از راسته گوشت خواران تنومند و قوی، با بدنی پُر پشم که می تواند روی دو پا بایستد و از درخت بالا رود.، با ~ توی جوال رفتن کنایه از: با شخص نامناسبی سر و کار پیدا کردن.
(خَ رَ) [ع.] (اِمص.) گنگی.
فرهنگ عمید
خراس
گنگ بودن،
(صفت) گنگی، لالی،
(زیستشناسی) پستاندار گوشتخوار تنومند با دمی کوتاه و بدنی پوشیده از مو به رنگ زرد تیره، قهوهای، یا سفید که بر کف پا راه میرود و هنگام جنگ بر روی دو پا میایستد،
(صفت) [عامیانه، مجاز] چاق،
* خرس قطبی: (زیستشناسی) پستانداری سفید و بزرگتر از خرس قهوهای با سروگردن نسبتاً کوچک که در قطب شمال زندگی میکند،
اخرس: آخر از استاد باقی را بپرس / یا حریصان جمله کورانند و خُرس (مولوی۱: ۷۸۳)،
حل جدول
حیوان عسل دوست
مترادف و متضاد زبان فارسی
لالی، گنگی، بیزبانی
فارسی به انگلیسی
Bruin
فارسی به ترکی
ayı
فارسی به عربی
دب
تعبیر خواب
خرس به خواب، مردی بدبخت و دیوانه است. اگر خرس ماده بیند، زنی بدبخت و دیوانه بود. اگر بیند خرس ماده را بگرفت، دلیل که زنی بدین صفت به نکاح بخواهد. اگر بیند که خرس به خانه او آمد، دلیل که زنی بخواهد اگر ماده بود. اگر نر بود مردی بدین صفت به خانه او درآید. اگر بیند خرس را بکشت یا بر وی نشست، دلیل که بر دشمن ظفر یابد. - ابراهیم بن عبدالله کرمانی
خرس به خواب دیدن، دشمن فرومایه دزد احمق است. اگر بیند بر خرس نشسته بود. دلیل که از پادشاه خواری یابد. اگر بیند خرس زا بکشت، دلیل که بر دشمن ظفر یابد. اگر بیند گوشت او همی خورد یا پوستش را با خود داشت، دلیل که ترس و بیم به وی رسد. - محمد بن سیرین
محمدبن سیرین گوید: خرس به خواب دیدن، دشمن فرومایه دزد احمق است. اگر بیند بر خرس نشسته بود. دلیل که از پادشاه خواری یابد. اگر بیند خرس زا بکشت، دلیل که بر دشمن ظفر یابد. اگر بیند گوشت او همی خورد یا پوستش را با خود داشت، دلیل که ترس و بیم به وی رسد. ابراهیم کرمانی گوید: خرس به خواب، مردی بدبخت و دیوانه است. اگر خرس ماده بیند، زنی بدبخت و دیوانه بود. اگر بیند خرس ماده را بگرفت، دلیل که زنی بدین صفت به نکاح بخواهد. اگر بیند که خرس به خانه او آمد، دلیل که زنی بخواهد اگر ماده بود. اگر نر بود مردی بدین صفت به خانه او درآید. اگر بیند خرس را بکشت یا بر وی نشست، دلیل که بر دشمن ظفر یابد. -
فرهنگ فارسی هوشیار
خراشیدن
فرهنگ فارسی آزاد
خَرَس، (خَرِسَ، یَخْرَسُ) گنگ شدن، زبان بند آمدن، عاجز از گفتار شدن، صدای چیزی بگوش نرسیدن (مثل صدائی از لشکر یا از آب یا از ابر و باد)، غیرقابل زراعت بودن یا شدن (زمین)، بخواب نرفتن در شب،
فارسی به آلمانی
Tragen
معادل ابجد
860