معنی خرماده

حل جدول

لغت نامه دهخدا

طری

طری. [طُرْ را] (ع ص) خرماده ٔ رانده. خر ماده ٔ دورکرده شده. (منتهی الارب).


خدریة

خدریه. [خ َ ری ی َ] (ع ص، اِ) مؤنث خدری. خرماده ٔ سیاه. (از اقرب الموارد).


صحراء

صحراء. [ص َ] (ع ص) صفت مشبهه ٔ مؤنث اصحر. || خرماده ٔ سرخ و سپیدی آمیخته. یقال: حمار اصحر و اَتان ٌ صحراء. (منتهی الارب).


قیدود

قیدود. [ق َ] (ع ص) خرماده ٔ درازپشت و گردن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). || دراز از هر چیزی. (منتهی الارب). ج، قیادید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب).


اتن

اتن. [اُ ت ُ] (ع اِ) زمین بلند. || ج ِ اَتان و اِتان، بمعنی خرماده. || ج ِ اَتّون و اَتون، بمعنی آتشدان و کوره ٔ نان پزان و آهک پزان و غیره. (منتهی الارب).


کرشاء

کرشاء. [ک َ] (ع ص) زن بزرگ شکم. (ازمنتهی الارب) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). || پای گوشت ناک هموار اخمص خردانگشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || ید کرشاء؛ دست خردانگشت. (مهذب الاسماء). || خرماده ٔ بزرگ تهیگاه ِ بزرگ سرین. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). خرماده ٔ بزرگ تهیگاه بزرگ کفل. (ناظم الاطباء). || زهدان دورتک. (ازمنتهی الارب) (ناظم الاطباء). رحم بعید. || دلو بزرگ برآماسیده اطراف. (از اقرب الموارد). || (اِخ) نام اسب بسطام بن قیس. (منتهی الارب).


خلفه

خلفه. [خ َ ل ِ ف َ] (ع ص) آبستن. آنرا درباره ٔ شتر بکار برند و جمع آن فحاض است از غیر لفظآن و گاهی هم بر «خلفات » و «خلف » جمع بسته میشود.
- خلفه جدود، خرماده. (منتهی الارب) (از تاج العروس).


پشتک زن

پشتک زن. [پ ُت َ زَ] (نف مرکب) آنکه با پشتک بر آب پرد. آنکه باپشتک بجهد. رفتار با پشتک. || چهارپائی که بسبب مرض پشتک رفتار معیوب دارد و پای زند: اتان رُموح برجلها؛ ای نفوح. اتان ضحور؛ خرماده ٔ پشتکزن.


صعلة

صعله. [ص َ ل َ] (ع ص) خرمابن کج که بیخهای شاخ وی خالی از برگ باشد یا خرمابن کژ بی برگ. || باریک و خردسر و گردن از مردم و از درخت خرما و از شترمرغ. || خرماده ٔ پشم ریخته. (منتهی الارب).


سرحة

سرحه.[س َ ح َ] (ع ص، اِ) درخت بزرگ. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). و در قول عنتره «بطل کأن ثیابه فی سرحه»؛ یعنی از درازی بالا و بزرگی اندام چنان است که گویی جامه ٔ او بر درختی بزرگ افکنده است. || یکی سرح، و آن درختی است که میوه ٔ آن مانند انگوراست. (از اقرب الموارد). || مرد درازبالا. (منتهی الارب). || خرماده ٔ نوجوان که هنوزباردار نگردیده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).


حمارة

حماره. [ح ِ رَ] (ع اِ) حمار. (اقرب الموارد). ماده خر. (منتهی الارب). خرماده. (مهذب الاسماء). رجوع به حمار شود. || سنگها که گرد خانه ٔ صیاد برپا باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || صخره ٔ عظیم. (از اقرب الموارد). سنگ بزرگ. || سنگ که گرداگرد حوض نهند تا آب بیرون نرود. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || هر سنگ پهنا که بر لحد نهند. (منتهی الارب). سنگی عریض که بر لحد گذارند. (اقرب الموارد). || چوبی است در هودج. ج، حمائر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || نام حره ای است. (منتهی الارب). || پشت پای مردم. پشت قدم. || خرک حلاج. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء).


مراغة

مراغه. [م َ غ َ] (ع اِمص) عمل به خاک غلطیدن. (لسان العرب از حواشی چهارمقاله). غلطیدن عموماً و غلطیدن اسب و خر خصوصاً. (از برهان قاطع). در عربی به معنی غلطیدن جانور است خواه طائر باشد خواه چارپا، در این صورت اسم ظرف است از روغ به معنی غلطیدن حیوان. (غیاث اللغات از قاموس و صراح و منتخب): مارغه بالتراب، الزقه به، والاسم المراغه. (متن اللغه). خرغلط. خرغلت. (یادداشت مؤلف). رجوع به مراغه شود. || (اِ) جای غلطیدن ستور. (منتهی الارب) (دستورالاخوان). موضعی که در آن دواب به خاک غلطند. (از لسان العرب). موضع تمرغ دواب. (متن اللغه). مراغ. متمرغ دابه. (اقرب الموارد). جای خرغلط زدن. || (ص) خرماده که منع نکند گشن را. (منتهی الارب). ماده خری که نره خر را از خود منع و رد نکند. (از متن اللغه). || هو مراغه مال، ازاؤه. (متن اللغه) (اقرب الموارد). نیکو تیمارکننده ٔ شتران است. (منتهی الارب).

معادل ابجد

خرماده

850

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری