معنی خرما پزان

حل جدول

خرما پزان

فصل رسیدن خرما


فصل رسیدن خرما

خرما پزان

لغت نامه دهخدا

پزان

پزان. [پ َ] (نف، ق) صفت فاعلی بیان حالت از پختن. در حال پختن. || پزاننده: گرمای توت پزان. آش برگ پزان.


توت پزان

توت پزان. [پ َ] (اِ مرکب) زمان رسیدن توت. گرمی که در هوا پیدا آید پختن و رسانیدن توت را. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


باقلی پزان

باقلی پزان. [پ َ] (اِخ) نام محلتی از آمل. از محلات و امارات آمل یکی گازرگاه (محل رخت شویان) و کوشک جاوه لی، قصری که شاه اردشیر آنرا با خاک یکسان کرد (اواخر قرن 13) و هم چنین میدان رودبار باقلی پزان بود. (مازندران و استرآباد رابینو ص 156 بخش انگلیسی و ص 208 ترجمه ٔ آن).


خرما

خرما. [خ ُرْ رَ] (اِ صوت) خوشا. بس خوش. (یادداشت بخط مؤلف):
حبذا باد شمال و خرما بوی بهار.
فرخی.
خوشا و خرما وقت حبیبان
ببوی صبح و بانگ عندلیبان.
سعدی.
خوشا و خرما آن دل که هست از عشق بیگانه
که تا من آشنا گشتم دل خرم نمی بینم.
سعدی.
خرما دور وصالی و خوشا درد دلی
که بمعشوق توان گفت و مجالش دارند.
سعدی.

خرما. [خ ُ] (اِ) میوه ٔ درخت خرمابن. (ناظم الاطباء). تمر. تَمْره. (دهار). نَخل. (یادداشت بخط مؤلف):
پس پند پذیرفتم و این شعر بگفتم
از من بدل خرما بس باشد کنجال.
ابوالعباس.
بکن کار و کرده بیزدان سپار
بخرما چه یازی چو ترسی ز خار؟
فردوسی.
هر آن کس که دارد ز گیتی امید
چو جوینده خرماست از شاخ بید.
فردوسی.
خرماگری ز خاک که آمخته ست
این نغزپیشه دانه ٔ خرما را؟
ناصرخسرو.
خرما و ترنج و بهی و لوز بسی هست
این سبز درختان نه همه بید و چنارند.
ناصرخسرو.
دو نام دگر نهاد روم و هند
این را که تو خوانیش همی خرما.
ناصرخسرو.
شیرین و سرخ گشت چنان خرما
چون برگرفت سختی گرما را.
ناصرخسرو.
مشفق پدر مرید پسر به بود که نخل
بر تن کمر بخدمت خرما برافکند.
خاقانی.
درخت خرما از موم ساختن سهل است
ولیک از آن نتوان یافت لذت خرما.
خاقانی.
کی توان برد بخرما ز دل کس غصه
کاستخوان غصه شده در دل خرمابینند.
خاقانی.
رو که ز عکس لبت خوشه ٔ پروین شد آب
خوشه ٔ خرمای تر بر طبق آسمان.
خاقانی.
همه وقتی نشاید خورد جام شادی از وقتی
غمی آید بخور زآن رو که باشد خار با خرما.
سلمان ساوجی.
خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم
دیبا نتوان بافت از این پشم که رشتیم.
سعدی.
سبدی پر ز پنیر و طبقی پر خرما
در چپ و راست نه کام خود از هر دو گذارم (؟).
بسحاق اطعمه.
ابوعون، خرما. اتمار؛ بحد خرما رسیدن رطب. اَسْوَدان، خرما. ام جزدان، نوعی از خرما. بتی، نوعی از خرما. تتمیر؛ بحد خرما رسیدن رطب. جَدَم. نوعی از خرما. جرام، خرمای خشک. جرامه؛خرمای بریده. جعرور؛ خرمای خشک ریزه. جمزان، نوعی از خرما. جمسه؛ خرمای خشک. خدره؛ خرمای نارسیده که ازدرخت افتد. سَح ّ؛ خرمای خشک. (منتهی الارب). سُخَّل، خرمای دانه سخت ناشده. سَعَل، خرمای دانه سخت ناکرده ٔ خشک. سُکَّر؛ خرمای تر و نیکو. سِرب، پاره ای از خرمابنان. صِقْعَل، خرمای خشک. عُباب، برگ خرما. عَیَق، خرما، علم است آنرا. عثکول، عُثکوله، عِثکال، خوشه ٔ خرما. عُجاف، نوعی از خرما. عُجّال، خرما با سویق شورانیده، مشتی از خرما. عَجیس، خرما که گشن نپذیرد. عَنْقَر، عَنْقُر؛ دل خرما. غَرْبی ّ، غُرابی ّ؛ نوعی از خرما. غَسیس، مَغسوس، مُغَسِّس، خرمای تر تباه شده. قِلْده؛ خرما. مَخْرَف، خرمای چیده ٔ تر و تازه. مُنْمِق، خرمای بی دانه. نَسْح، نُساح، ریزه و شکسته ٔ پوست خرما و غلاف خرما و مانند آن که در تک خنور ماند. نَعْو؛ خرمای تر. وَخواخ، خرمای نرم. وَدی ّ، وَدیّه؛ نهال ریزه ٔ خرما. هنم، خرما یا نوعی از آن. هیرون، نوعی از خرما. (منتهی الارب). خرما درختی است معروف که بعربی آنرا نخل گویند و از قدیم الی الاَّن در اراضی مقدسه یافت میشود. درخت بیش از 200 سال عمر نماید. گویندکه اجزاء نخل را 360 فایده است. (قاموس کتاب مقدس).
- امثال:
از خر افتاده خرما پیدا کرده، کار بزرگ را گذاشته بجای کار کوچک. مصیبت عظیم دیده برای نفع کوچک.
خار با خرماست، نظیر: گنج با مار است.
خرما از کاناز برآوردن، کار غیرممکن انجام دادن.
خرما ببصره بردن، نظیر: زیره بکرمان بردن:
محال باشد که مرا از این معانی سخن گویم که خرما ببصره برده باشم. (تاریخ بیهقی).
هر کس که برد ببصره خرما
بر جهل خود او دهد گواهی.
سنائی.
احمق بود که عرضه کند فضل پیش تو
خرما ببصره بردن باشد ز احمقی.
امامی هروی.
می آورم سخن بتو کرمان و بصره را
بر رسم تحفه زیره و خرما همی برم.
ابن یمین.
مثلت هست چو تاجر که رود از پی سود
بسوی بصره و سرمایه ز خرما کرده.
ابن یمین.
خرما بخبیص بردن، نظیر: زیره بکرمان بردن:
سه سال بود بکرمان ندانم اینکه مرا
بهدیه خرما بردن خطا بود به خبیص.
مختاری.
خرما به هَجَر بردن، نظیر: زیره بکرمان بردن:
که را رودکی گفته باشد مدیح
امام فنون سخن بود ور
دقیقی مدیح آورد نزد او
چو خرما بود برده سوی هجر.
دقیقی.
شعر ما پیشت چنان باشد که از شهر حجاز
با یکی خرما کسی هجرت کند سوی هجر.
سنایی (دیوان چ مصفا ص 159).
خرماخورده منع خرما نداند کرد، نظیر: خرماخورده منع خرما نکند.
خرماخورده منع خرما نکند؛ کسی که خود عامل کاریست نمی تواند مانع آن ازدیگری باشد.
دست ما کوتاه و خرما بر نخیل، کنایه از عظمت کار است و عجزِ کننده.
هر کجا خرماست خار است (عنصری)، نظیر: هر کجا گنج است ماراست.
هم خدا را می خواهد هم خرما را، کسی که از دو متضاد جمع هر دو خواهد.
- ارده ٔ خرما، معجونی است که از خرما سازند.
- خرماخرک، نوعی خرماست.
- خرمادرخت، خرمابن. نخیل. نخل.
- خرمای تر، رطب.
- خرمای جهرم، بهترین نوع خرماست که از جهرم بدست می آید.
- خرمای خشک، دَقَل.
- درخت خرما، خرمابن. خرمادرخت. غِذْق. عقار. نخل. نخیل.
- رنگ خرما، رنگی است قهوه ای تند مایل بسیاهی. بیشتر در رنگ مو بکار رود.
- موش خرما، نوعی موش صحرائی است.
- نهال خرما، فسیله.
|| خرمابن. (یادداشت بخط مؤلف). در رامسر درخت کلهو را خرما نامند. رجوع به کلهو شود. (یادداشت بخط مؤلف).


گوشت پزان

گوشت پزان. [پ َ] (اِخ) دهی است جزء دهستان املش بخش رودسر شهرستان لاهیجان واقع در 13 هزارگزی جنوب رودسر و 12 هزارگزی خاور املش. کوهستانی و معتدل مرطوب مالاریایی و سکنه ٔ آن 100 تن است. آب آن از چشمه سار تأمین میشود. محصول آن لبنیات و شغل اهالی گله داری و شال بافی و راه آن مالرو است. تابستان عموماً به ییلاق سمام می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).

فرهنگ فارسی هوشیار

پزان

(صفت) در حال پختن، در ترکیب بمعنی (پزاننده) آید: (گرمای توت پزان. )

فرهنگ عمید

پزان

پزاندن
پزاننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): فصل خرماپزان،

تعبیر خواب

خرما

دیدن خرما، مال حلال بود، از جهت رئیسی کریم و دیدن بسر در خواب، (یعنی غوره خرما)، دلیل دین پاک و مال حلال است ودیدن خرمای تازه، دلیل روشنائی چشم و فرزند نیکو بود. - امام جعفر صادق علیه السلام

اگر بیند خرمای تازه داشت، دلیل که به قدر خرما نعمت و مال به سختی حاصل کند و بعضی از معبران گویند: خرما به خواب دیدن منفعت و شادی بود که از مهتری به وی رسد. اگر بیند درخانه خرمای بسیار داشت، دلیل که به قدر خرما از ضیاع و عقار خویش مال حاصل کند. اگر بیند خرمای تازه یا خشک همی خورد، دلیل که حلاوت ایمان بیابد و کارش به نظام شود. اگر بیند خرما بن خشک می برید، دلیل که کاری که در دست دارد ناتمام و بی نظام گردد. - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی

رما درخواب. مال و خواسته است. اگر بیند خرما همی خورد، دلیل که اگر از اهل علم است علمش زیاده شود، اگر بازرگان است، مالش زیاد گردد. اگر بیند خرما بخورد و دانه اش بینداخت، اگر از اهل علم بود، دلیل که احکام شریعت را به جای آورد، اگر بازرگان بود از خیانت دور بود و بعضی از معبران گویند: اگر بیند خرما خورد، دلیل که میراث یابد. اگر بیند خرمای نارسیده بخورد، دلیل که میراث فرزندان یابد. اگر بیند در سرای او خرمای خشک بود، چنانکه بار بسیار داشت، دلیل که با شخص اصیلی پیوسته کند به نکاح و از وی منفعت یابد. اگر بیند آن خرما بن خشک بود، دلیل که میان ایشان جدائی افتد. اگر دید در سرای او خرما خشک شد و باز سبز گردید، دلیل که اگر بیمار است شفا یابد. اگر بیند خرما را ببرید، دلیل که کسی از اهل بیت او بیمار شود. - محمد بن سیرین

گویش مازندرانی

خرما

خرما، نام گاو خرمایی رنگ، لفظی برای ترساندن بچه ها

خواص گیاهان دارویی

خرما

خرما دارای 25 درصد ساکاروز، 50درصد گلوکز، و مواد آلبومینوئیدی، پکتین و آب می باشد اثر معجزه آسای هسته خرما از بین بردن تورم پلک های چشم است برای این منظور پمادی از در هسته خرما درست کرده و آنرا روی چشم می گذارند این پماد برای رشد مژه های چشم نیز بهترین دارو است اعراب از قدیم اعتقاد داشتند که خرما انرژی خورشید را گرفته و در خود ذخیره می کنند و این انرژی با خوردن خرما به بدن آنها منتقل می شود زندگی پرمشغله و ناراحتی های روانی که میل جنسی را در بعضی از اشخاص از بین می برد بهترین علاجش خوردن مداو م خرما است که میل جنسی را باین اشخاص باز می گرداند مواظب باشید در خوردن آن افراط نکنید زیرا دارای قند زیادی است. در این صورت آنهایی که لوزالمعده حساس دارند و یا آنهایی که بیماری قند در خانواده آنها وجود دارد باید کمتر از این میوه استفاده کنند

معادل ابجد

خرما پزان

901

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری