معنی خروج

لغت نامه دهخدا

خروج

خروج. [خ ُ] (ع مص) بیرون شدن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (لسان العرب) (از اقرب الموارد). مقابل داخل شدن. مقابل ولوج. بیرون رفتن. (یادداشت بخط مؤلف). بیرون آمدن. (زوزنی) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 45) (دهار): فهل الی خروج من سبیل. (قرآن 11/40). کذلک الخروج. (قرآن 11/50). فاستأذنوک للخروج. (قرآن 83/9). و لو ارادوا الخروج. (قرآن 46/9). خروج الامیر مسعود... من بلخ الی غزنین. (تاریخ بیهقی).
گر خبر خواهی از این دیگر خروج
سوره برخوان و السماوات البروج.
مولوی (مثنوی).
نشسته بودم و خاطر بخویشتن مشغول
در سرای بهم کرده از خروج و دخول.
سعدی (طیبات).
- سِفْرِ خروج، اسم کتاب دوم از کتب مقدسه ای است که موسی تصنیف نمود. مبنی است بر ذکر کوچ اسرائیلیان از مصر و بالاستمرار تاریخ متعجب و مهمی را که سفر پیدایش آغاز نموده است تألیف می نماید. ظاهراً بتوسط شاهد عینی نوشته شده و زمانی که در آن مذکور گفته تخمیناً 145 سال مینمود. مطالب متعدد این کتاب از قرار ذیل است: 1- تعدی بر اسرائیلیان در زمان تجدید سلسله ٔ سلطنتی که بعد از وفات یوسف در مصر واقع شد.2- جوانی و تأدیب و تعلیم و وطن پرستی و فرار موسی. 3- گماشتگی موسی و تمرد فرعون و نزول بلاهای عشره. 4- اختراع عید فصح و کوچ فوری اسرائیلیان و عبور از دریای قلزم. 5- تحریر معجزات مختلفه که درباره ٔ قوم در هنگام مسافرت ایشان بسوی کوه سینا بجا آورده شده. 6- اشتهار شریعت در کوه سینا و این محتویست بر مستعد شدن قوم بتوسط موسی و اشتهار شریعت اخلاقی. (از قاموس کتاب مقدس). || برخاستن بر دشمنی و خصومت پادشاه پس از آنکه در تحت اطاعت وی بودن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد): یوسف بن عمرو از زید همی ترسید که خروج کند کس فرستاد که باید از این شهربروی. (ترجمه ٔ طبری بلعمی). زید را طاقت برسید از جور بنی امیه وی خروج کرد. (تاریخ بیهقی). بیم بود دو لشکر از ضرورت بی علفی خروجی کردی و کار از دست بشدی. (تاریخ بیهقی). قصه ٔ این خروج زید دراز است. (تاریخ بیهقی). و دشمنان او از اطراف جهان برمی غالیدند تا از همه جوانب خروج کردند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی). من می شنوم که جماعتی از اهل حشو و ضلال نزد تو می آیند ومی خواهند که تو بر ما خروج کنی. (کتاب النقض). بعضی بر خانه ٔ موالی خویش خروج کردند و بمعاندان آن دولت التجاء ساختند و بتشویش وفتنه و تفریق کلمه گرائیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).پس همان ترکان بر او خروج کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). || ظاهر شدن نجابت وی و متوجه گشتن به ابرام امور. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس). || روز قیامت. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). || عید. (یادداشت از مؤلف).

خروج. [خ َ] (ع ص) اسب درازگردن که بگردن خود افسار را که در لگامش باشد بشکند. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب). ج، خُرُج. || ناقه که از شتران در گوشه ای نشیند. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس). ناقه که دور خسبد از اشتران. (از مهذب الاسماء). ج، خُرُج.
- یوم الخروج، یوم العید. یوم الزینه. (یادداشت بخط مؤلف).
|| الف که در شعر بعد صله آید. (منتهی الارب). یکی از حروف مدولین است که بوده باشد بعد از وصل چون متحرک بود، چنانچه در عنوان الشرف ذکر کرده، ومنظور از جمله ٔ متحرک بود آن است که حرف وصل متحرک بود. و از حروف وصل جز هاء سایر حروف وصل متحرک نباشد و در این هنگام است که خروج لازمه ٔ حرف هاء میشود چنانچه در پاره ای از رسائل اهل عرب دیده شده، و این اصطلاح اعرابست و اصطلاح فارسیان آن است که در جامعالصنایع آورده که: خروج حروفی را گویند که بعد از وصل درآید و حرف وصل متحرک نباشد چون یای کاریم و باریم و گاه باشد که متحرک باشد چون یای افکنیم و بشکنیم در این شعر:
تا چند بسنگلاخ غم افکنیم
وزسنگ ستم شیشه ٔ دل بشکنیم.
صاحب معیارالاشعار گفته اولی آن است که هرچه بعد از روی و وصل آید جمله را از حساب ردیف شمرند و این سخن متعارفست چرا که مشهور است که هرچه بعد از روی مذکور شود مادام کلمه ٔ علیحده یا بمنزله ٔ کلمه ٔ علیحده نباشد ردیف نیست، و رعایت تکرار خروج در قوافی واجب است، کذا فی منتخب تکمیل الصناعه. (از کشاف اصطلاحات فنون).
قافیه در اصل یک حرف است و هشت آنرا تبع
چار پیش و چار پس این نقطه آنها دایره
حرف تأسیس و دخیل و ردف وقید آنگه روی
بعد از آن وصل و خروج است و مزید و نایره.
؟
|| (اِ مص) بیرون شدگی. || یاغیگری و طغیان. (از ناظم الاطباء).
- خروج احشاء، بیرون ریختن احشاء داخلی. بیرون آمدن اعضای داخلی.
- خروج از مرکز، در هندسه خروج از مرکز اصطلاحی است که در مخروطات بکار می رود و آن نسبت فاصله بین دو کانون یک مقطع مخروطی است به طول محور اطول و آنرا به e نمایش می دهند. در هیئت قدیم «خروج از مرکز» یک مدار عبارتست از نسبت فاصله ٔ زمین تا مرکز مدار به قطر مدار و درهیئت جدید «خروج از مرکز» یک مدار عبارتست از فاصله ٔ خورشید تا مرکز مدار به قطر مدار و در هیئت جدید «خروج از مرکز» یک مدار عبارتست از فاصله ٔ خورشید تا مرکز مدار به قطر مدار. در هیئت جدید پس از کشف کپلرنسبت قطر نیمه ٔ اطول مدار به فاصله ٔ خورشید تا مرکزبیضی رسم شده.
- خروج بطن، فروافتادن شکم از جای خود.
- خروج بلااراده ٔ بول، بدون اختیار بول خارج شدن بر اثر استرخاء مثانه.
- خروج بلااراده ٔ پیشاب، خروج بلااراده ٔ بول.
- خروج بول، بیرون ریختن بول. شاشیدن.
- خروج جفت، خارج شدن جفت جنین.
- خروج رحم، خارج شدن رحم از وضع طبیعی و رو افتادن آن.
- خروج طَمْث، آمدن حیض.
- خروج غایط، خارج شدن مدفوع.
- خروج مقعده، بیرون شدن نشین.
- خروج منی، بیرون شدن منی.

خروج. [خ ُ] (اِ) آتش و شعله ٔ آن (از لغت گنابادیان). || خروش. بانگ بلند. (ناظم الاطباء). || کلمه ای است در خروس. (فرهنگ جهانگیری):
سگالیده ٔ جنگ مانند قوج
تبر برده بر سر چو تاج خروج.
رودکی (از فرهنگ جهانگیری).

فرهنگ معین

خروج

بیرون شدن، طغیان کردن. [خوانش: (خُ) [ع.] (مص ل.)]

فرهنگ عمید

خروج

خارج شدن، بیرون آمدن، بیرون رفتن،
(اسم) (ادبی) از حروف قافیه که پس از حرف وصل قرار دارد، چنان‌که در «کشتیم» و «رشتیم»، «ی» حرف وصل و «م» خروج است،
[قدیمی] بیرون شدن از اطاعت، طغیان، عصیان،
* خروج ‌کردن: (مصدر لازم) طغیان ‌کردن، قیام کردن، یاغی شدن،

حل جدول

خروج

اثری از علیرضا سیف الدینی

علیرضا سیف الدینی (افراز)

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

خروج

برو نرفت، برونروی

مترادف و متضاد زبان فارسی

خروج

برون شد، بیرون‌رفت، برون‌رفت، سرکشی، قیام، طغیان، عصیان، بیرون آمدن، بیرون شدن، خارج شدن، در آمدن، طغیان کردن، عصیان ورزیدن،
(متضاد) دخول

کلمات بیگانه به فارسی

خروج

برونرفت

فارسی به انگلیسی

خروج‌

Egress, Exit, Exodus, Issuance, Issue, Outflow, Outpouring

فارسی به ترکی

خروج‬

çıkış

فارسی به عربی

خروج

خروج

عربی به فارسی

خروج

خروج , خروجی , دررو , خارج شدن , مخرج , ترک , متارکه , رها سازی , خلا صی , ول کردن , دست کشیدن از , تسلیم شدن

فرهنگ فارسی هوشیار

خروج

بیرون شدن، بیرون رفتن

فرهنگ فارسی آزاد

خروج

خُرُوْج، (خَرَجَ، یَخْرُجُ) بیرون آمدن، خارج شدن،

فارسی به ایتالیایی

خروج

uscita

معادل ابجد

خروج

809

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری