معنی خروسک

لغت نامه دهخدا

خروسک

خروسک. [خ ُ س َ] (اِ مصغر) تصغیر خروس. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). || نام جانوریست سرخ رنگ و بیشتر در حمامها بهم میرسد. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). || گوشت پاره ای را گویند که بر دهن فرج زنان می باشد و آنرا بعربی بظر گویند. خروس. خُروسه. گندمک. بظر. (زمخشری). چوچوله. (یادداشت بخط مؤلف). || پوست ختنه گاه مردان را گویند. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). || ورم با تشنج حلقوم که بیشتر در کودکان عارض میشود و بر اثر آن کودک بگاه سرفه چون خروس صدا می کند. (ناظم الاطباء).

فرهنگ معین

خروسک

خروس کوچک، بیماری ای است که غالباً کودکان بدان مبتلا می شوند و سبب تورم و تشنج گلو شود و صدای شخص مبتلا به طور مخصوص شبیه به صدای خروس از گلوی او خارج گردد. [خوانش: (خُ سَ) (اِمصغ.)]

فرهنگ عمید

خروسک

بیماری التهاب گلو که بیشتر در کودکان شیوع دارد و باعث سرفه و تغییر صدا می‌شود، لارنژیت،

حل جدول

خروسک

بیماری التهاب حنجره

لارنژیت

فارسی به عربی

خروسک

مصاصه

گویش مازندرانی

خروسک

نوعی بیماری گلو، ورم لوزه و گرفتگی حلق

فرهنگ فارسی هوشیار

خروسک

خروس کوچک، مرض سیاه سرفه (اسم) خروس کوچک، گوشت پاره ای بر دم فرج زن، پوست ختنه گاه مرد (که بر دین آن سنت است)، حشره ای سرخ رنگ مانند سوسک که در گرمابه ها و جایهای نمناک زیست کند، مرضی است که غالبا کودکان بدان مبتلا شوند و سبب تورم و تشنج گلو شود و صدای شخص مبتلا بطور مخصوص شبیه بصدای خروس از گلوی او خارج گردد.

معادل ابجد

خروسک

886

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری