معنی خروشان
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(~.) (ص فا.) فریادکنان، نالان.
فرهنگ عمید
خروشنده،
(قید) در حال جوشوخروش و خروشیدن،
[مجاز] جوشان،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
زاریکنان، غلغلهکنان، خروشنده، غوغاکنان، فریادکنان، نالان، پرخروش، پرتلاطم، متلاطم،
(متضاد) آرام
فارسی به انگلیسی
Boisterous, Stormy, Tempestuous
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) فریاد کنان نالان.
معادل ابجد
1157