معنی خرگوش

لغت نامه دهخدا

خرگوش

خرگوش. [خ َ] (اِ مرکب) جانوریست معروف. گویند ماده ٔ او را مانند زنان حیض آید. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). حیوانی وحشی که گوشهای دراز دارد. (ناظم الاطباء). ابوخداش. ابوخرانق. ابوعروه. ابوبنهان. ارنب. اصمع. حَوْشَب. درماء. درمه. درامه. عجوز. قُفّه. قَعیل. قُواع. لاغوش. لاغون. مقطعالاسحار.
خرگوش از نظر جانورشناسی: خرگوش نوعی از پستاندارانست که بتعداد زیاد و اقسام بسیار در قاره های اروپا و آسیا و افریقا و امریکای شمالی یافت میشود. خرگوش امریکای شمالی انواع متفاوت دارد که از آنجمله اند خرگوشهای پنجه سفید و خرگوشهای منطقه ٔ منجمد شمالی و خرگوشهای دم سفید و خرگوشهای دم سیاه. نوعی از خرگوشها که به انگلیسی هر می گویند از نوع دیگر آن که بزبان انگلیسی ربیت نامیده میشود بواسطه ٔ بزرگی جثه و بزرگتر بودن دو پا و درازی گوش و وسعت کف پا متمایز است و از این دو نوع خرگوشهای نوع دوم بچه های خود را برهنه و فاقد مو در سوراخهای زیرزمینی به دنیا می آورند در حالی که خرگوشهای نوع اول بچه های خود را با مو و در سطح زمین از دو تا چهار تا می زایند. خرگوش به اصناف متعدد و تعداد کثیر در سراسر کانادا و سرحد شمالی ایالات متحده ٔ امریکا و در کوهستانهای جنوبی آن یافت میشود. رنگ قهوه ای خرگوشهادر زمستانها بسفید تبدیل میشود زیرا این حیوان در زمستان پشمهای تابستانی خود را می ریزد. پاهای بلند خرگوش موجب میشود تا آن در روی برف به تندی بدود و این حیوان دراین نوع دویدن بین سایر پستانداران بی نظیر است. خرگوشهای مناطق منجمد شمالی در نواحی درخت زار شمالی کانادا و آلاسکا زیست می کنند و خرگوشهای دم سیاه در ایالات متحده ٔ امریکا بسیار یافت میشوند. این قسم خرگوش بواسطه ٔ چستی و چالاکی و سرعت گامها همه نوع سگهای شکاری را عقب می گذارد و فقط تازیها هستند که می توانند آنها را شکار کنند زیرا وجود آنها برای مزارع غلات بسیار زیانمند است. وجه تمایز خرگوشهای دم سیاه با خرگوشهای دم سفید علاوه بر سیاهی و سفیدی رنگ دم آنها در نوارهای سیاهرنگی است که در روی پشت آنها قرار دارد: در خرگوشهای دم سیاه اندازه ٔ هر یک از این نوارها وسیعتر و بزرگتر از اندازه ٔ نوار خرگوشهای دم سفیداست:
شیر غژم آورد و جست از جای خویش
آمد آن خرگوش را آلغده پیش.
رودکی.
گفت با خرگوش خانه خان من
خیز و خاشاکت از او بیرون فکن.
رودکی.
نهی پایت از پایه بیرون همی
که خرگوش گیری بگردون همی.
(گرشاسب نامه).
چو آهو و خرگوش یابد عقاب
نیارد بدراج و تیهو شتاب.
(گرشاسب نامه).
سپس ِ این درون شو ای خرگوش
که بپرواز برشده ست عقاب.
ناصرخسرو.
تو چو خرگوش چه مشغول شدستی بگیاه
که بسر برْت عقاب است و بگردتو کلاب.
ناصرخسرو.
خرگوشوار دیدم مردم را
خفته دو چشم باز خرد خفته.
ناصرخسرو.
شیر اگردر میان شکار خرگوش خرگوری بیند دست از خرگوش بداردو روی سوی خرگور آرد. (کلیله و دمنه). خرگوش شیر رابحیلت هلاک کرد. (کلیله و دمنه).
شاعران حیض حسد یافته چون خرگوشند
تا ز من شیردل این نکته ٔ عذراشنوند.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 104).
پی غلط کرده چو خرگوش همه شیردلان
راه تنها شده تا کعبه به تنها بینند.
خاقانی.
گر چو خرگوش کنم پیروی شیر چه سود
که چو آتش به نیستان شدنم نگذارند.
خاقانی.
که خرگوش حیض النسا داردو من
پلنگم ز حیض النسا می گریزم.
خاقانی.
ساقی است آهوی سیمین و از آن زرین گاو
خون خرگوش کند آبخور مارانم.
خاقانی.
که خرگوش هرموز را ای شگفت
سگ آن ولایت تواند گرفت.
نظامی.
بوالفضولی چند در حکم قدر
لایق خرگوش آمد گوش خر.
مولوی (مثنوی).
نحس خرگوشی که باشد شیرجو
زیرکی و عقل و چالاکیت کو؟
مولوی (مثنوی).
شیر را خرگوش در زندان نشاند
ننگ شیری کو ز خرگوشی بماند.
مولوی (مثنوی).
دموج، گام کوتاه زدن خرگوش و بشتاب دویدن. جعمره، گرد آوردن ِ خرگوش ْ خودرا در وقت گزیدن. درص، بچه ٔ خرگوش. ازماع، دویدن خرگوش. خرنق، بچه خرگوش. خُزَر؛ خرگوش نر. اِنفاج، خرگوش را برخیزانیدن. (منتهی الارب). خرگوش حیوان معروف است و در شریعت موسوی نجس محسوب بوده زیرا اگرچه نوشخوار می کند لکن سم چاک نیست. (قاموس کتاب مقدس).
- خواب خرگوشی، خوابی است که یک چشم خفته باز باشد چون حالت خرگوش بوقت خواب:
خواب خرگوشی بدان صوفی فتاد.
مولوی (مثنوی).
- خواب خرگوشی دادن، اغفال کردن. فریب دادن. (یادداشت بخط مؤلف):
آهوچشمی که چشم آهوش
میداد بشیر خواب خرگوش.
نظامی.
- خواب خرگوشی فکندن، اغفال کردن:
بیداری دولتت فکنده
در دیده ٔ خواب خواب خرگوش.
ظهیر فاریابی.
- امثال:
خرگوش هرمز را سگ هرمز گیرد، نظیر:
شغال بیشه ٔ مازندران را
ندرّد جز سگ مازندرانی.
؟
|| کنایه از شرم مرد. (یادداشت بخط مؤلف):
لیکن چه کنم آه که خرگوش فروخت.
سوزنی.
|| بارتنگ. لسان الحمل. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). رجوع به بارتنگ شود. || (اِخ) خرگوش یا خرگوش فلک، همان صورت ارنب است. (یادداشت بخط مؤلف).

خرگوش. [خ َ] (اِخ) نام کوچه ای بوده به نیشابور و معرب آن خرجوش است. از آنجاست ابوسعید عبدالملک بن ابی عثمان خرگوشی که از فقیهان معروف بوده است. (قاموس الاعلام ترکی). رجوع به عبدالملک «ابوسعید» و «خرجوش » و «خرجوشی » شود.

فرهنگ معین

خرگوش

(خَ) (اِ.) پستانداری علفخوار جزو راسته جوندگان با گوش های دراز و دو دست های کوتاه تر از پاها که بسیار تند می دود.

فرهنگ عمید

خرگوش

(زیست‌شناسی) پستانداری علف‌خوار و از راستۀ جوندگان، با گوش‌های دراز، لب‌های شکاف‌دار، دست‌هایی کوچک‌تر از پاها، و دم کوتاه،
(نجوم) = ارنب

حل جدول

خرگوش

ارنب

درما، ارنب

درما

ارنب، درما

مترادف و متضاد زبان فارسی

خرگوش

ارنب، دوشان

فارسی به انگلیسی

فارسی به ترکی

فارسی به عربی

خرگوش

ارنب، ارنب بری

تعبیر خواب

خرگوش

خرگوش به خواب زنی پارسا و خاموش بود. اگر کسی بیند درخانه او خرگوش است، دلیل که زنی بدین صفت بخواهد و پوست و استخوان او به خواب مال و منافع اندک است. اگر بیند که خرگوش بکشت، دلیل که به سبب عیال او را مصیبتی رسد. اگربیند گردن خرگوش را به سوی قفا در پیچید، دلیل که با زن خویش از راه دیگر مجامعت کند. - جابر مغربی

رگوش به خواب دیدن بد است. اگر بیند خرگوش بگرفت یا کسی بدو عطا داد، دلیل که زنی بد خواهد یا کنیزکی بد بخرد. اگر بیند پوست خرگوش پوشیده بود یا از گوشت او می خورد، دلیل که چیزی اندک از زن به وی رسد. اگر بیند که بچه خرگوش داشت، دلیل که او را حالی پیش آید که در او هیچ نباشد، جز رنج و بعضی از معبران گویند: رنج و اندوه او از فرزندان است. - محمد بن سیرین

گویش مازندرانی

خرگوش

خرگوش بومی مازندران

فرهنگ فارسی هوشیار

خرگوش

جانوریست معروف و حیوان وحشی که گوشهای دراز دارد

فارسی به ایتالیایی

خرگوش

lepre

coniglio

فارسی به آلمانی

خرگوش

Hase (m), Kaninchen (n)

معادل ابجد

خرگوش

1126

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری