معنی خریداری کردن
لغت نامه دهخدا
خریداری کردن. [خ َ ک َ دَ] (مص مرکب) خریدن. ابتیاع کردن: و هرهفته به یکبار ایشان را بنزدیک خویش خواندی و خریداری کردی چون نفروختندی باز بزندان فرستادی. (تاریخ بخارا نرشخی). || پذیرفتن. قبول کردن. (یادداشت بخط مؤلف):
بدخو نشدستی تو گر زانکه نکردیمان
با خوی بد از اول چندانت خریداری.
منوچهری.
و حیلتها ساختند تا رأی نیکوی او را در باب ما گردانیدند و وی نیز آن را که ساختند خریداری کرد. (تاریخ بیهقی).
خریداری
خریداری. [خ َ] (حامص) عمل خریدار. (یادداشت بخط مؤلف). ابتیاع. (ناظم الاطباء).
- به چشم خریداری در چیزی نگریستن، با نهایت دقت در چیزی نظر انداختن، بدقت در چیزی توجه کردن.
- بی خریداری، بازار نداشتن. کساد:
بهر درم سر همت فرونمی آید
ببسته ام در دکان ز بی خریداری.
سعدی (کلیات چ مصفا ص 741).
فارسی به انگلیسی
Buy
مترادف و متضاد زبان فارسی
خرید کردن، خریدن، ابتیاع کردن، معامله کردن،
(متضاد) فروختن
خریداری
ابتیاع، خرید، سودا، معامله،
(متضاد) فروش
فرهنگ فارسی هوشیار
(مصدر) ابتیاع کردن خرید کردن.
خریداری
خرید ابتیاع.
ابتیاع کردن
(مصدر) خریدن، باز خریدن، (اسم) خریداری خرید، فروش فروخت.
کردن
ترتیب دادن، درست کردن
حل جدول
فارسی به عربی
فرهنگ معین
(~.) (حامص.) خرید.
فرهنگ عمید
خریدار بودن،
عمل خریدار،
معادل ابجد
1299