معنی خزانه دار
لغت نامه دهخدا
خزانه دار. [خ ِ / خ َ ن َ / ن ِ] (نف مرکب) گنجینه دار. (آنندراج). گنجور. خزینه دار. خازِن قسطار. گاه بد. گهبد. جهبذ. (یادداشت بخط مؤلف):
خزانه دار تو در بزم نشنود ز تو آن
سلاح دار تو در رزم نشنود ز تو این.
امیر معزی (از آنندراج).
|| رئیس خزانه ٔ عامره. (ناظم الاطباء). رئیس خزانه ٔ دولتی یا شاهی:
ترازوی صلت زائرانت را ملکا
کم از هزار ندارد خزانه دارت سنگ.
فرخی.
قاصد شد و آن خزانه را برد
یک یک بخزانه دار بسپرد.
نظامی.
|| تحویلدار. (ناظم الاطباء). || توپ یا تفنگی که دارای مخزن و خزینه باشد. (ناظم الاطباء).
فرهنگ معین
ر ی یس خزانه، تحویل دار. [خوانش: (~.) [ع - فا.] (ص فا.)]
فرهنگ عمید
رئیس خزانه، تحویلدار،
(صفت) [قدیمی، مجاز] حفاظتکننده،
حل جدول
گنجور،مستوفی
خازن، گنجور، مستوفی، صندوق دار
مستوفی، گنجور، خازن
گنجور
مستوفی
خزانه دار
خازن
فارسی به انگلیسی
Bursar, Cashier, Treasurer
فرهنگ فارسی هوشیار
خزینه دار، انبار دار
واژه پیشنهادی
صندوقدار
معادل ابجد
868