معنی خساست

لغت نامه دهخدا

خساست

خساست. [خ ِ س َ] (ع اِمص) زبونی. (از غیاث اللغات). فرومایگی. (آنندراج). دنائت. پستی. حقارت. رذالت. (یادداشت بخط مؤلف): بچشم حقد و حسد که مظهر و مبدی معایب است و منشی مساوی و مثالب و تولد آن از نتیجه ٔ همت و خساست طبیعت ننگرد. (جهانگشای جوینی). و به شناعت خساست راضی نمیشد. (جهانگشای جوینی). || خِسَّت. (یادداشت بخط مؤلف). بخل. (غیاث اللغات):
فاقه ٔ کنعان دهد خساست بغداد
نعمت مصر آورد سخای صفاهان.
خاقانی.

فارسی به انگلیسی

خساست‌

Miserliness

فرهنگ معین

خساست

(خَ سَ) [ع. خساسه] (اِمص.) پستی، فرومایگی.

فرهنگ عمید

خساست

خسیس بودن،
[قدیمی] فرومایگی، پستی، ناکسی،

حل جدول

خساست

ناخن خشکی


خساست و فرومایگی

کنسی


گدا طبعی

کنسی، خساست


نم پس ندادن

خساست، رازداری


ناخن خشک بودن

خساست

فرهنگ فارسی هوشیار

خساست

فرومایگی، حقارت


خساسه خساست

‎ زفتی، فرومایگی، زبونی


فرومایگی

ناکسی، خساست، رذالت


رذالت

پستی، ناکسی، خساست، حقارت


خست

خساست، فرومایگی، نامردی، فروده، ناکسی

فرهنگ فارسی آزاد

خساست

خَساسَت، (خسَّ، یَخُسُّ) پست و فرومایه شدن، حقیر شدن، پستی و فرومایگی،

واژه پیشنهادی

کِنِسی

خساست

معادل ابجد

خساست

1121

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری