معنی خسته گشتن
لغت نامه دهخدا
خسته گشتن. [خ َ ت َ / ت ِ گ َ ت َ] (مص مرکب) مجروح گشتن، جراحت برداشتن. مجروح شدن. خسته شدن:
بمادر خبر شد که سهراب گرد
به تیغ پدر خسته گشت و بمرد.
فردوسی.
|| وامانده شدن. مانده شدن. درمانده شدن. قدرت انجام کاری رااز دست دادن. || آزرده دل شدن. رنجیدن. رنجیده خاطر شدن.
حل جدول
مانده شدن
معادل ابجد
1835