معنی خشمناک

لغت نامه دهخدا

خشمناک

خشمناک. [خ َ / خ ِ] (ص مرکب) عصبانی. خشمگین. (ناظم الاطباء). خشمین. خشمن. غضبناک. خشمگین. غاضب. مغضب. غضبان. غضوب. غضبی. دژم. آلغده. آرغده. ثَعلول. (یادداشت بخط مؤلف):
سپهدار گردنکش و خشمناک
همی خون شود زیر او تیره خاک.
فردوسی.
از او پاک یزدان چو شد خشمناک
بدانست و شد شاه با ترس و باک.
فردوسی.
فریدون چو بشنیدشد خشمناک
از آن ژرف دریا نیامدش باک.
فردوسی.
جهان پهلوان رستم خشمناک
برفت و نیامد ز لشکرش باک.
فردوسی.
القاهر.... مردی بود بلندبالا گندم گون و نیکوروی و بر روی وی اثر آبله بود بلندبینی و محاسن انبوه خشمناک و باهیبت و چون بخلافت بنشست سی وچهارساله بود. (ترجمه ٔ طبری بلعمی). چون این تذکره مطالعت کرد طیره شد و خشمناک و متغیر گشت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
شه در او دید خشمناک و درشت
بانگ بر زد چنانکه او را کشت.
نظامی.
زننده شد از تیر خود خشمناک.
نظامی.
یکی ازپسران هارون الرشید پیش پدر آمد خشمناک. (گلستان سعدی). فاعی، خشمناک کف برآورده از دهن. (از منتهی الارب).


خشمناک کردن

خشمناک کردن. [خ َ / خ ِ ک َ دَ] (مص مرکب) غضبناک کردن. اغضاب. (یادداشت بخط مؤلف).


خشمناک شدن

خشمناک شدن. [خ َ / خ ِ ش ُ دَ] (مص مرکب) تَغَضﱡب، عصبانی شدن. غضبناک شدن. (یادداشت بخط مؤلف).

مترادف و متضاد زبان فارسی

خشمناک

تندخو، خشم‌آلود، خشمگین، خشمناک، عصبانی، غضب‌آلود، غضبناک، قهرآلود، نژند

حل جدول

خشمناک

ظل

شرزه

فارسی به آلمانی

خشمناک

Aergerlich; boes


خشمناک شدن

Koller (m), Rasen, Sucht (f), Toben, Tosen, Wut (f), Wüten

واژه پیشنهادی

خشمناک

ژیان

بد ساز

فرهنگ عمید

خشمناک

خشمگین

فارسی به عربی

خشمناک

عنیف، غاضب


خشمناک شدن

غضب


خشمناک گشت

استشاط غضباً

فرهنگ فارسی هوشیار

خشمناک

(صفت) غضبناک خشم آلود خشمگین. (صفت) غضبناک خشم آلود خشمگین.

معادل ابجد

خشمناک

1011

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری