معنی خشکسالی

لغت نامه دهخدا

خشکسالی

خشکسالی. [خ ُ] (حامص مرکب) حالت خشکسال بودن.قحطی. بوضع خشکسال بودن. مجاعه. جدب. (یادداشت بخط مؤلف). || بی بارانی. بدون بارندگی. (یادداشت بخط مؤلف): خشکسالی معروف است حالت قبیح و ناپسندی است که آب و هوای فلسطین طبعاً اسباب آن میشد چه که در آنجا از ماه مه الی سپتامبر باران نمیبارد و در مدت ماههای تابستان زمین می خشکد و شکافها و ترکهای عظیمه پیدا می کند. (قاموس کتاب مقدس).

فرهنگ معین

خشکسالی

(~.) (حامص.) سال قحطی، سالی که در آن باران نبارد.

حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

خشکسالی

تنگسالی، جدب، غلا، قحط، قحطسالی، قحطی،
(متضاد) ترسالی

فارسی به انگلیسی

خشکسالی‌

Drought, Famine

فارسی به ترکی

فارسی به عربی

خشکسالی

مجاعه

فرهنگ فارسی هوشیار

خشکسالی

وضع خشکسال قحط و غلا.

واژه پیشنهادی

خشکسالی

بی آبی

معادل ابجد

خشکسالی

1021

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری